/

جنبش کارگری، میدان مبارزه را باید عوض نمود!

جنبش کارگری ایران بر سر یکی از بی سابقه ترین و سرنوشت سازترین دو راهی ها ایستاده است. عبور از این وضعیت، به شدت پیچیده و نیازمند یک خانه تکانی اساسی، رادیکال و تاریخی است. کل طبقه کارگر جهانی در همین محاق و مجبور به یک گزینش بنیادی است. بحث حاضر به طور خاص در باره جنبش کارگری ایران با همه ویژگیهای روز آن است.  قبل از هر چیز، به بررسی این وضعیت، دشواریها، فروماندگی ها، توانائی ها، پرتگاه ها و زاد راه ها بپردازیم.

۱ – نقاط قوت، تجارب و آموخته ها

بیش از ۱۰۰ سال است که توده کارگر ایران در پهنه مبارزه طبقاتی جاری درون جامعه حضور دارد. در طول این تاریخ مالامال از پیچ و خم، به میدانداریهای چشمگیری دست یازیده و نقش بازی های مهمی را در کارنامه خود ثبت کرده است. در فاصله ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ صحنه هائی از صف آرائی علیه شدت استثمار و جنایت سرمایه داری آفرید، در دهه ۵۰ خورشیدی نیروی آغازگر و فراهم ساز عروج کارزاری شد که در نیمه راه، توسط فاشیسم اسلامی بورژوازی مصادره و در بیست و دوم بهمن ۵۷ متحمل سهمگین ترین شکست ها گردید. جنبش کارگری این میدانداریها را در کارنامه خود دارد اما در شرایط روز به رغم پاشنه آشیل ها و کاستی های فاجعه بار، چند سر و گردن از گذشته خود و از همه دوره های قبل نقش آفرین تر و اثرگذارتر است. در جهنمی که هر نفس کشیدن انتقادی علیه فشار هلاکت زای گرسنگی، بی داروئی، فقر و بی آبی «قیام علیه امنیت ملی» و «مزدوری اجانب» قلمداد می گردد!! در طول یک سال بیش از ۴۰۰۰ اعتصاب بزرگ و کوچک راه می اندازد، هزاران تظاهرات وسیع اعتراضی بر پا می دارد، شورش دیماه را تدارک می بیند. قیام آبان ۹۸ را دستور کار می کند. در نقطه، نقطه این جهنم، هر جا صدای اعتراض رادیکال انسانی علیه کشتار حقوق و آزادیها در خروش است، از حنجره توده های کارگر می جوشد. زنان کارگرند که علیه ستم بربرمنشانه جنسی می شورند. اگر تا چندی پیش اپوزیسیونهای ارتجاعی راست یا چپ بورژوازی، سعی در ابراز وجود داشتند، دکانداری می کردند، برای گروگانگیری طغیان کارگران عاصی و غلطیدن بر موج قدرت آن ها به هر کاری دست می زدند، اکنون همگی به اندازه کافی، منقرض، ورشکسته و بدون حیثیت شده اند.

پائین تر خواهیم گفت که نقش بازیهای بالا و مشابه آنها لزوما گواه بالندگی و رادیکالیسم جنبش کارگری نیست. ریشه رخدادها بیش از آنکه در جهتگیری آگاه طبقاتی توده کارگر باشد، در گندیدگی هر چه انفجارآمیزتر سرمایه داری قرار دارد. موقعیت روز سرمایه داری است که اولا کل نظام را از توان بازتولید و بقای خود عاجز ساخته است، ثانیا و در همین راستا ظرفیت اپوزیسیون نمائی را از لایه های مختلف بورژوازی سلب کرده است. برای اینکه یک بلوک یا جناح طبقه سرمایه دار لباس اپوزیسیون پوشد و بختک وار بر موج اعتراض کارگران افتد باید حرفی متفاوت با رقبای حاکم داشته باشد، هیچ بخش بورژوازی در هیچ کجای جهان قادر به ارائه چنین تمایزی نیست، به این دلیل روشن که نظام بردگی مزدی زیر فشار بحران زائی انفجارآلود امکان داشتن این تفاوت را از نمایندگان و مالکان خود سلب کرده است. تا این جای ماجرا برای همه جهان عمومیت دارد، اما از آن به بعد، سطح بیداری، تجربه و رادیکالیسم خودجوش طبقاتی کارگران است که تعیین نقش می کند. در امریکا بخشی از توده کارگر در چنان باتلاقی از شعورباختگی و شستشوی مغزی غرق است که ناسیونال فاشیسم ترامپی را گشایشگر مشکلاتش می بیند. همین بخش در اروپا به «ماری لوپن»، «حزب آزادی» و احزاب مشابه می آویزد، در خاورمیانه و افریقا پشت سر داعش و اختاپوسهای داعشی صف می کشد، در عراق و لبنان هر روز مافیای جدیدی از بورژوازی را پیشنماز خود می کند. در همین جهنم سرمایه داری ایران هم، تا دو دهه پیش، درنده ترین بخش بورژوازی، اصلاح طلبان، مؤسسان واقعی جمهوری اسلامی، سلسله جنبانان فاشیسم اسلامی هار بورژوازی می توانستند با جنجال جامعه مدنی!! و ابراز مخالفت با شرکای حاکم، میلیونها کارگر را اسیر دجال بازیهای خود کنند، اما امروز عجالتا چنین نیست، عقب مانده ترین کارگران هم برای عربده کشی این جماعت یا همتایان سلطنت طلب، جمهوری خواه، مشروطه خواه، مجاهد، چپ نمای شیفته قدرت تره ای خرد نمی کنند. جنبش کارگری ایران از این لحاظ هر چند بی قوام و متزلزل، به هر حال تا حدی بالیده و پیش تاخته است. گامهای جلوتر طبقه کارگر ایران در قیاس با کارگران جاهای دیگر در همین حد خلاصه نمی شود، بر اقتضای شرائط پیکارش چندان به دار قانون، حقوق و مدنیت بورژوازی آویزان نیست، به قدرت مبارزه خود اتکاء دارد و شیفته سندیکاسازی نمی باشد، همین الان برای او ساختن سندیکا کار دشواری نیست. کارگرانی که ظرف چند ساعت از خوزستان تا بندرعباس و از ارومیه تا فارس همصدا می شوند و اعتصاب همزمان راه می اندازند، می توانند اطلاعیه اعلام موجودیت این یا آن سندیکا را صادر کنند!!! اما آنچه برای سندیکالیست های خارج کشوری یک رؤیا، هویت سیاسی و محمل اپوزیسیون نمائی است، برای آنها بی ارزش و بی معناست، دنبال اتحادیه گرائی نیستند، برکاتش را وقف خیریه های سندیکالیستی ایرانی در اسکاندیناوی، کانادا، فرانسه، آلمان، وقف سندیکاسازان «شرکت واحدی»، هفت تپه ای، توده ای و ویترین نشین حزبی نموده اند، جنبش کارگری ایران در وضعیت حاضر این امتیازات و شاخص ها را داراست، اما به رغم تمامی این نقطه قوت ها عمیقا زمینگیر، مستأصل، سرگردان، زیر آوار کاستی ها و پاشنه آشیل های مهلک است. بحث اساسی نیز حول همین ضعفهای ویرانگر است.

۲ – تهدیدات، پاشنه آشیل ها و آسیب پذیری ها

شاخص های بالا مهمند، اتکاء به قدرت پیکار خود، پالایش توهم به اپوزیسیونهای بورژوازی، عدم آلودگی به مبارزه قانونی، دست کشیدن از دخیل بندی به احزاب بالای سر یا نوع این تمایزات واجد اهمیت هستند. اما باید به خاطر داشت. جنبش کارگری این شاخصها را در پروسه یک پیکار استخواندار و جهتگیری رادیکال به دست نیاورده است. در جریان حصول آنها مرزهای افراشته طبقاتی میان خود و بورژوازی را مین گذاری ننموده است. مهمتر آنکه، این یافته ها و آموخته ها را عملا ساز و کار برپائی یک جنبش رادیکال ضد سرمایه داری نساخته است و هستی آگاه طبقاتی خویش ننموده است. فشار قهر اقتصادی، سیاسی و قدرت سرکوب سرمایه او را از مبارزه قانونی، از سندیکالیسم، حزب بازی، مأیوس کرده است، اما ضدیت هویتی کارزار طبقاتی و انسانی خود با اساس حق، اختیار، دموکراسی و قانون سرمایه یا سندیکاسازی و حزب آویزی را تعمق آگاهانه جنبشی و زمینی نکرده است. این ضدیت را سنگ و سیمان بنای قدرت پیکار روزش ننموده است، در همین راستا آنچه به دست آورده، بی ثبات، لرزان، بی قوام است و با وزش هر گردبادی تهدید به فروریزی می گردد. جنبش کارگری اگر نتواند راه دگرگونی پیش گیرد، اگر نقطه عزیمت ها و میدانهای جنگ جاری را از رفرمیسم مهلک مستولی پالایش نکند، در سر بزنگاههای حساس، نقطه قوت های بالا را از دست خواهد داد و دچار وضعیتی زمینگیرتر از حال خواهد شد. تاریخ جنبش کارگری دنیا حدیث گویای این واقعیت تلخ است و آنچه بر سر طبقه کارگر آلمان در آستانه هر دو جنگ امپریالیستی اول و دوم آمد به اندازه کافی درس آموز است.

۳ – رفرمیسم تقدیرگرای سرمایه پرورد مستولی

منشور هستی سرمایه داری این است که «کارگر کار مزدی تعین یافته است». دردناک ترین فاجعه تاریخ زندگی انسان نیز دقیقا تمکین باورمند طبقه کارگر به همین منشور پاسدار سرمایه داری است. پرولتاریا با این باور از دامن تاریخ نزاد. سرمایه با قهر اقتصادی، پلیسی و شستشوی مغزی او را مجبور به قبول آن کرد. اینکه سرنوشت زندگی خود را به وجود و بقای سرمایه داری گره زند. «قرنها باید سپری می شد تا «کارگر آزاد» با تمایل خود حاضر شود سراسر عمر فعالش را، نیروی کارش را، آزادی و حقوق انسانی اش را به کاسه ای آش بفروشد، سرمایه با قدرت قهر اقتصادی، نیازهای ارزش افزائی خود را عادت و عرف توده کارگر کرد» (مارکس – نقل به مضمون) نظام سرمایه داری این کار را فقط از ورای برنامه ریزیهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، دولتی پیش نبرد، اتحادیه های کارگری، سندیکاسازان، سوسیال دموکراسی و بورژوازی چپ نقش مهمی در این قلمرو بازی کردند. حاصل کارکردها همین است که از اواخر قرن هجدهم تا حال شاهدش هستیم. تلقی کارگر این شده است که باید بنیاد هر تلاش، اعتراض و مبنای هر خواست خود را جاودانگی کارگر بودنش داند!! به عنوان کارگری که قرار است تاریخا کارگر باشد، با سرمایه دار رو به رو گردد!!! در شروع هر جدال، در هر حوزه کارزار، از پذیرش ابدیت سرمایه داری عزیمت نماید!!! وقتی به سطح نازل دستمزدش معترض است، از شرایط کارش ناراضی است، روزانه کارش طولانی است،  هزینه درمان ندارد، بیکار است، به خاطر پیری، نای کار کردن ندارد و زیر فشار این دردها است،  لباس برده مزدی مادام العمر بر تن، از سرمایه داران یا دولت آنها خواستار مزد بیشتر، شرایط کار بهتر، روزانه کار کوتاهتر، بیمه درمان، بازنشستگی و مانند اینها گردد. زمانی که خواستهایش با گلوله پاسخ می گیرد، خواهان آزادی بیان و حق اعتصاب شود. هنگامی که زیر فشار ستم جنسی است از حاکمان سرمایه تقاضای رفع این ستم کند!! در یک کلام کارگر بودن «قسمت ازلی» اوست!! حقانیت وجود و بقای سرمایه داری هم تقدیر زندگی وی می باشد!!. باید به این اصول ایمان آرد، از اینجا عزیمت کند و سپس وارد میدان مطالبه یا اعتراض برای تحقق انتظارات شد. این همان باور ماوراء ارتجاعی دهشتناکی است که سرمایه از کلیه راههای ممکن و با توسل به تمامی سلاحها، از جمله اتحادیه های کارگری، سندیکاها به توده کارگر القاء کرده است. طبقه کارگر بدون محو این تلقی تباهگر ضد انسانی، قادر به انجام هیچ کاری نیست، هیچ موجودیت مستقلی در مقابل سرمایه احراز نخواهد نمود و در همین راستا به ویژه در سالهای آتی قادر به تحمیل هیچ مطالبه ای بر نظام بردگی مزدی نخواهد شد.

جنبش کارگری چاره ای ندارد جز اینکه آغازگه روز خود را بمباران کند، اساس عزیمت از ماندگاری کارگر بودن را دستخوش زلزله سازد. به جای مطالبه مزد در موقعیت کارگر مزدی، اساس مزدبگیر بودن را آماج مبارزه متحد طبقاتی گیرد. سیر تا پیاز مطالباتش را از این سنگر و با تدارک قدرت برای انجام این کار بر سر طبقه سرمایه دار و دولتش کوبد. بنیاد جدال ما با سرمایه داری نمی تواند این باشد که کارگریم، مزدبگیر بودنمان مفروض است!! به فروشندگی نیروی کار مباهی هستیم!! فقط مزد افزون تر می خواهیم. کومه مسکونی می خواهیم، برای زنده ماندن به دارو و درمان محتاجیم. صدر و ذیل انتظارمان بازتولید بهتر نیروی کار، برای افزایش پرخروش سرمایه و سود سرمایه داران است!!. پاسخ نظام سرمایه داری به این انتظارها، اعتراضها، خیزشها همان است که از قرن سیزدهم میلادی تا امروز داده است. عصاره صریح پاسخ این است که ما یعنی سرمایه تصمیم می گیریم، مائیم که تکلیف مزد، شرایط کار، روزانه کار، حق زندگی و زنده بودن، بازنشستگی، دارو و درمان، کار داشتن و نداشتن، معنای حق، روایت آزادی، انتخاب و هر چیز دیگر را تعیین می کنیم. «نقش هستی نقشی از ایوان ماست – خاک و آب و باد سرگردان ماست»

و پرسش اساسی ما از کل طبقه و یکایک همزنجیران خویش آنست که چرا نظام سرمایه داری این چنین پاسخ ندهد؟؟!! مگر نه این است که خود با هر نفش کشیدن، در آغازگه طرح هر خواست با سلول، سلول خود به حقانیت وجود و بقای رابطه خرید و فروش نیروی کار، حقانیت فروشندگی نیروی کار و «کار مزدی متعین بودن» خود، اعتراف می کنیم. مگر نه این است که موجودیت خود را این گونه تعریف می نمائیم و سطح چشمداشت خویش را با همین شاخص ها مهر و لاک می کنیم؟!!. وقتی که خود ما طبقه کارگر بر این «نمط» می تنیم، زمانی که عضو اتحادیه ها یا احزاب چپ نمای پرچمدار انحلال هستی خویش در چرخه نظم سرمایه می شویم، چرا پاسخ سرمایه به ما باید چیزی سوای آن باشد که در این چند قرن داده است؟! و چرا بر ادامه آن اصرار نورزد؟!

این ریل باید منهدم شود. شالوده کار را باید تغییر داد. ما کارگریم اما به فروشنده نیروی کار بودن، به اساس بردگی مزدی، اعتراض ریشه ای، هویتی، عاجل و تعطیل ناپذیر داریم. ما ضد استثمار خویش توسط سرمایه ایم، ضد جدائی از کار و حاصل تولید خود هستیم، علیه کار مزدی و کارگر مزدی بودن می باشیم. ریشه کل گرسنگی ها، فلاکت ها، بیخانمانی ها و سیه روزی ها را در وجود سرمایه می بینیم. خواستار نابودی رابطه خرید و فروش نیروی کار، خواهان تسلط کامل بر سرنوشت زندگی، تولید و کار خویش هستیم. شالوده جدال و نقطه عزیمت کارزار جاری ما اینجا است. میدان واقعی جنگ ما در اینجا قرار دارد. بر سر تعیین سرنوشت کل کار و تولید طبقه خویش جنگ داریم. تولید کنندگان همه سرمایه ها و ثروت ها ما هستیم و خود می خواهیم در باره سرنوشت آنچه آفریده ایم و می آفرینیم تصمیم بگیریم. کار و تولید را برنامه ریزی کنیم. می خواهیم تعیین کنیم که چه تولید نمائیم و کدام تولیدات را برای همیشه متوقف سازیم، چه بخش از حاصل کار و تولیدمان مصرف روزانه شود و چه بخش به دارو، درمان، آموزش، پژوهش، اکتشافات تکنیکی و علمی، نگهداری سالمندان و معلولان یا هر حوزه دیگر اختصاص یابد. شالوده کارزار واقعی طبقاتی ما اینجا است و ما هیچ چاره ای نداریم سوای اینکه همین جا را آغازگه و نقطه شروع هر پیکار برای حصول هر خواست و انتظار کنیم.

تغییر آغازگه و میدان کارزار، خاص دستمزد، شرایط کار، بیمه، بازنشستگی و نوع اینها نیست. آنان که مبارزه برای رفع ستم جنسی، آلودگیهای زیست محیطی، تأمین حقوق اجتماعی و آزادیهای سیاسی امحاء نابرابریهای نژادی، قومی و دینی را به پیرایش سرمایه داری می آویزند!!، آنها که پیکار برای رفع تبعیضات یا حصول آزادیها و حقوق انسانی را از محور جنگ علیه سرمایه جدا می سازند، فریبکارترین دشمنان طبقه کارگرند. سرمایه داری است که زمین و زمان زندگی بشر را بمب بیماریها ساخته است. زنان را زیر آوار کار خانگی تباه، کارخانگی را سرچشمه کاهش هزینه های چرخه تولید و طغیان اضافه ارزشها کرده است. بر همه راههای رشد آزاد انسانها کلا و زنان صدها بار بیش از مردان سد بسته است. زنان را به جرم تمایزات بیولوژیک نیروی کار دست دوم، انسان دست دوم، ماشین پرورش نیروی کار و آماج استثمار مضاعف و چندگانه نموده است. جدا کردن انسان از کار و حاصل کارش را عین «حق»!! و انفصال جنایت آمیز او از پویه تعیین سرنوشت تولید و زندگی خود را «آزادی» و «حقوق بشر» القاء کرده است!!! مذهب، نژاد، قوم و ملیت را سلاح قدرت خود و ابزار سلاخی طبقه کارگر و جنبش کارگری نموده است، سرمایه است که تمامی اشکال تاریخی توحش را از گورستان شیوه های تولیدی پیشین نبش و ساز و کار تشدید سبعانه توده های کارگر و تحکیم پایه های حاکمیت خود ساخته است. برای مبارزه علیه هر ستم، تبعیض، ناحقی، هر سلب حقوق و کشتار آزادی باید به  جنگ واقعی ضد سرمایه داری آویخت.

پروسه زمینی و ملموس ماجرا این است که باید تسلط بر سرنوشت کار، تولید و زندگی را میدان واقعی جنگ روز کرد. مبارزه علیه کمی دستمزد، تعویق پرداخت مزدها، بیخانمانی، نبود بیمه دارو و درمان، بیکاری، ستم جنسی، کار کودک، مبارزه علیه همه اینها را باید با کیفرخواست حق تسلط سازمان یافته شورائی توده های کارگر بر سرنوشت کار، تولید و زندگی یکی ساخت. باید با این کیفرخواست وارد میدان کارزار شد. پرونده کار و تولید سالانه را باز کنیم، محکم و استوار اعلام داریم که می خواهیم هر چه تولید کرده ایم و حاصل هر کاری که انجام داده ایم صرف خورد و خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت، دارو و درمان، آسایش و رفاه ما گردد. می خواهیم کل توده کارگر، زنان به اندازه مردان، بدون هیچ تمایز جنسی، قومی، نژادی در باره کار، تولید و زندگی خود تصمیم بگیریم. این زمینی ترین، ملموس ترین و انسانی ترین حرفی است که تاریخ یاد دارد. مائیم که تولید کرده ایم و می خواهیم تعیین کننده تکلیف فراورده های کار خود باشیم. یک سؤال پیش خواهد آمد. این که تکلیف توده عظیم بیکاران، کارگران خانه دار، لشکر عظیم کارگرانی که تولید کننده مستقیم این فراورده ها نیستند چه خواهد شد؟. پاسخ شفاف است. از کل طبقه کارگر صحبت می کنیم، شاغل و بیکار، مولد و غیرمولد، کارگر صنعتی، کشاورزی، رستوران، هتل، خانه دار، راننده، معدنکار، نظافتچی، نفتگر، پرستار، معلم یا خبرنگار بودن موجد هیچ تفاوت و منشأ هیچ  امتیاز یا تفکیکی نخواهد بود. آنچه در جامعه به صورت محصول کار و تولید گزارش می گردد حاصل کار مستقیم یا غیرمستقیم همه آحاد طبقه کارگر است. کارگر آموزش، راننده، نظافتچی و خبرنگار همان حقی را در تعیین سرنوشت این تولیدات و فراورده های کار دارند که کارگر خودروسازی، نفت، کشاورزی و پتروشیمی دارا است.

سلسله پرسش های اساسی  بعدی این خواهد بود که روند حادثه کدام فراز و فرود را طی می کند؟. با کوبیدن بر طبل حق تعیین سرنوشت کار و تولید و زندگی، در شرائطی که ما توان نابودی سرمایه داری را نداریم، در وضعیتی که طبقه سرمایه دار بر اریکه قدرت نشسته است، هنگامی که سرمایه داران کل قدرت سیاسی، نظامی، دولتی، پلیسی، فرهنگی، تمامی قوای اختاپوسی قهر و سرکوب را در دست دارند، هنگامی که آن ها همه چیز و ما هیچ چیز نیستیم، نتیجه این کیفرخواست و اعلام جنگ چه خواهد بود؟!، چه تغییری در وضع معاش، شرایط کار، دارو و درمان یا عرصه های دیگر زندگی ما پدید خواهد آورد؟ با قوای سرکوب چگونه مقابله می کنیم. زیر آوار این همه سردرگمی و ابهام بی پاسخ، چه خاکی به سر خود خواهیم بیخت؟ تاریکیها مسلما انبوهند. اما پرسشها بدون پاسخ نیستند. بالعکس، ساده ترین جوابهای زمینی، مادی و جنبشی را دارند.

تسلط بر سرنوشت کار، تولید و زندگی یک جمله پردازی مریخی متافیزیکی، یک شعاربافی حزبی و ایدئولوژیک نیست. کار و تولید سالانه، زمینی ترین امر زندگی بشر است. شیرازه هستی جامعه است، واقعیت مادی عریانی است که هست و نیست جامعه با طبقات، دولت، ساختار نظم و همه چیزش بر محور آن می چرخد. نظام سرمایه داری برای محاسبه حاصل کار و تولید سالانه، عظیم ترین نهادها و اختاپوسی ترین مؤسسات را دارد. ریال به ریال و همه داده ها و ارقامش به صدها شکل حساب شده و گزارش می گردد. میدان واقعی جنگ و نقطه آغاز پیکار ما تعیین سرنوشت همین محصول کار است. اینکه چه تولید شود و چه تولید نشود؟ چگونگی توزیع، مصرف و همه مسائل مربوط به آن. مقدم بر هر چیز می خواهیم که هیچ دیناری از فراورده کار ما در هیچ کجا صرف هیچ نهاد نظامی، پلیسی، دولتی، حقوقی، قضائی، مدنی، ارتش، سپاه، بسیج، حوزه علمیه، مسجد، حسینیه و مانند این ها نشود، کل این مؤسسات، ساختار قدرت سیاسی، دولت، همه نهادهای بالای سر ما باید نابود شود. تمامی اینها اشکال تشخص یافته سرمایه و دستگاههای اختاپوسی نظم سرمایه داری هستند. ابزار سرکوب فیزیکی و فکری مایند. چاه ویل دهشتناکی برای بلعیدن حاصل کار و تولید ما هستند. محصول سالانه کار ما باید به طور کامل صرف معیشت، رفاه، آسایش، آموزش، دارو و درمان، تعالی جسمی و فکری، بی نیازی کامل، داوطلبانه شدن کار، رشد آزاد انسانی و رفع مایحتاج ما گردد. ما ضد وجود هر نوع دولت ماوراء خود می باشیم و سرنگونی رژیم سیاسی را جزء انداموار و لایتجزای الغاء رابطه خرید و فروش نیروی کار، جزء لاینفک محو کار مزدی می بینیم. از سنگر پیکار ضد سرمایه و ضد کار مزدی است که وارد جنگ با دولت می گردیم و دست به کار سرنگونی آن می شویم.

پرسش آن بود که کیفرخواست تسلط بر سرنوشت کار و تولید و زندگی چه خاکی بر سر معیشت، رفاه، درمان، آموزش، مسکن یا دنیای مشکلات حی و حاضر ما می بیزد؟ انتقال پیکار به عرصه شمول این کیفرخواست یعنی اینکه ما به جای مطالبه افزایش دستمزد، این یا آن بیمه اجتماعی یا هر چیز دیگر، پرونده کل کار و تولید سالانه خود را باز می کنیم و چگونگی اختصاص این محصول کار اجتماعی سالانه به رفع نیازهای معیشتی و رفاهی، تأمین کلیه مطالبات جاری را موضوع جنگ روز می سازیم. این همان جنگ واقعی طبقاتی است. هر چه زورمان بیشتر باشد، دشمن را کوبنده تر به عقب می رانیم. هر چه دشمن بیشتر مجبور به پسگرد شود، سهم افزون تری از حاصل کار خویش را تصاحب خواهیم کرد و خواستهای سترگ تری را تحقق می بخشیم. در این جنگ مائیم که مستمرا پیش می تازیم. این همان جنگ واقعی رهائی انسان است. جنگ محو، استثمار، امحاء ستم جنسی و الغاء کل نابرابری ها است، پایان آن پیروزی فرجامین پرولتاریا و نابودی سرمایه داری است.

میدان جنگ ما باید به طور کامل تعویض شود. به جای مطالبه مزد، تکدی بیمه بیکاری و بیماری، شیپور جنگ برای تسلط کامل بر سرنوشت کار، تولید و زندگی را در سراسر فضای جامعه و جهان پرطنین کنیم. منشور سرنگونی طلبی ما نیز مهر همین کیفرخواست را بر جبین دارد. وقتی قرار است ما توده های کارگر بر سرنوشت کار و زندگی خویش مسلط گردیم، نه فقط رژیم حاکم که بساط موجودیت هر نوع دولت بالای سر، باید برای همیشه جمع شود و به زباله دان تاریخ رود. تغییر میدان جنگ با این جهتگیری و محتوا، تکلیف استراتژی، راهکارها، راه حلها، سازمانیابی و همه چیز جنبش ما را روشن می سازد. طبقه و جنبش ما اینک در یک رفرمیسم منحط تقدیرگرای سرمایه پرورد منحل است. ما در منتهای زبونی، با بمباران قدرت پیکار طبقاتی خود به دست خود، با تسلیم انحطاط آمیز این قدرت به دشمن طبقاتی، کشکول گدائی بر گردن، مهر قبول بردگی مزدی بر چهره، بیرق تسلیم به حقانیت سرمایه داری در دست، شروع به تمنای مزد، افزایش دستمزد، آزادی سیاسی، رفع ستم جنسی و حقوق مدنی می کنیم!!. نمایش قدرت در اینجا جنگ نیرومند طبقاتی نیست، ضد آن است. ما قدرت طبقاتی خود را مسخ، منحل، تجزیه و منحل کرده ایم. شعاع تأثیرش را به فاصله محقر میان دیوارهای این و آن مرکز کار تقلیل داده ایم. «ز آب خرد ماهی خرد خیزد»، برکه محقر یک وجبی جای پرورش نهنگ نیست. وقتی قرار است آخرین چشم انداز هستی در چک و چانه با سرمایه دار صاحب کارخانه تعیین گردد، کل دار و ندار قدرت برای برد این مشاجره محقر نیز اعتصاب چند ده نفری یا چند هزار نفری در چهاردیوار همان مرکز کار خواهد بود. این فقط جنگ طبقاتی بر سر تعیین سرنوشت محصول کار و تولید و زندگی است که خیز برپائی یک قدرت سازمان یافته شورائی سراسری و ضد سرمایه داری را دستور کار و امر عاجل هر کارگر می سازد.

۴ – ناهمگنی هویتی میان «فعالان» روز جنبش کارگری و نیازهای عروج و میدانداری رادیکال این جنبش

مبارزه طبقاتی کارگران ایران درچند دهه اخیر قادر به پرورش فعالان رادیکال، درونی، انداموار، سرمایه ستیز، اثرگذار و چاره اندیش خود نگردیده است. در همین راستا درد یک ناهمگنی بسیار زیانبار را در وجود خود تحمل می کند. اکثریت افرادی که خود را فعال روز جنبش می بینند حتی جوانترین آنها کوله بار بسیار سنگینی از گذشته های دور و نزدیک، از رفرمیسم راست سندیکالیستی، رفرمیسم چپ حزب مدار قرن بیستمی بعلاوه آکادمیسم چندش بار منفعل مکتبی برسینه کوشش ها و کارکردهای روز خود حمل می کنند. وجود فعالان رادیکال و فداکار کارگری واقعیتی غیرقابل انکار است، اما باید اذعان کرد که این فعالان عناصر اندرونی اثرگذار و چاره گر، در پیچ و خم و جهتگیری پیکار جاری توده کارگر نیستند. نقش بازی ریشه کاو و حادثه ساز ضدسرمایه داری در جنبش کارگری امری ایدئولوژیک و مسلکی نیست. فعال خلاق، آگاه و رادیکال این جنبش انسانی نیست که حافظه اش مخزن اسرار نقد مارکسی اقتصاد سیاسی، نقد مارکسی هگلیهای جوان و پیر، آگاه چیره روایت راستین مارکسی مبارزه طبقاتی باشد، کارگر ممکن است و می تواند نماد همه این ویژگی ها و توانائیها گردد، در اثبات حقانیت کمونیسم مارکسی پرولتاریا و رویکرد لغو کار مزدی توفان گفتگو راه اندازد، با منطق ساحره و قدرت استدلال، رفرمیستهای راست و چپ را از میدان بیرون راند، اما با همه این «شایستگی ها»!! نه فقط گرهی از کار جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی کارگران باز نکند که کوه «بایستگی هایش»!! آوار سهمگینی بر سر هرمیزان جهتگیری رادیکال این جنبش گردد. فعال کارزار ضد سرمایه داری، کارگری است که قبل از هر چیز در عمق زندگی، شرایط کار، استثمار و پیکار با توده همزنجیر در پیوند است. با آنها زندگی می کند، فشار استثمار، گرسنگی، فقر، فلاکت و سیه روزی مولود سرمایه داری را درد می کشد، به اندازه آنها و به میزان آگاهی و شناخت بیشترش، افزون تر از آنها علیه این مصیبت ها، علیه نظام بانی و باعث آنها عاصی است. خشم و قهرش علیه سرمایه، نه ایدئولوژیک و مسلکی که طوفان تضادهای انفجارآمیز طبقاتی است. تفاوتش با توده وسیع همزنجیر فقط این است که سرمایه داری را ژرف تر می شناسد، قادر به کاویدن ریشه های گرسنگی، فقر، بی خانمانی، بی داروئی، آلودگیهای زیست محیطی، تبعیضات جنایتکارانه جنسی و مصیبت های دیگر در ژرفنای سرمایه داری است. به قدرت شکست ناپذیر تاریخساز طبقه خود آگاه است، راه و چاه، راهبرد و راهکار صف آرائی رادیکال این قدرت علیه سرمایه در عرصه های مختلف حیات اجتماعی را می داند، دو راهی حساس پیش پای طبقه کارگر جهانی، دو راهی انحلال در چرخه نظم سرمایه داری یا اعمال قدرت طبقاتی رادیکال علیه این نظام را می شناسد. دومی را نه فقط یگانه راه رهائی پرولتاریا که یگانه راه ریشه کاو و باثبات تحمیل هر مطالبه جاری بر طبقه سرمایه دار و دولتش، یگانه راه صف آرائی سرنوشت ساز طبقه خود در مقابل بورژوازی، یگانه راه کمک به استخوانبندی، رشد و بلوغ طبقه خود به مثابه نیروی بالنده معمار تاریخ آتی زندگی انسان می بیند. فعال بیدار، تأثیر گذار و سلسله جنبان کارگری، انسانی این گونه و با این اوصاف است. فردی متکی به پیوندهای اندرونی ارگانیک با توده همزنجیر که به همگنی میان مبارزه جاری کارگران و ستیز رادیکال علیه سرمایه داری کمک اساسی می نماید، در این راستا توان خود را به کار می گیرد، این توان را افزایش می دهد، برای افزایش آن، هر چه عمیق تر در زندگی، مبارزه، همراهی، همرزمی و همسنگری توده همزنجیرغرق می شود، در همین بستر، با همین رویکرد، برای رفع موانع سر راه کارزار کارگران می کوشد، افت و خیز می کند، خلاقیت، شناخت، تدبیر و قدرت چاره گری خود را ارتقاء می دهد.

فعال جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا درجه همرزمی و همسنگری کارگران را با معیارهای همگرائی استراتژیک یا اتفاق عقیده نمی سنجد، همگامی متفق در پیشبرد ضد سرمایه داری هر مبارزه، هر اعتراض و شورش است که شالوده کارش را تعیین می نماید. به سراغ کارگران نمی رود تا چگالی اعتقاد آنان به رویکرد ضد کار مزدی را اندازه بگیرد، درب خانه آنها را می کوبد تا چگونگی همجوشی، همسازی و همگنی هر چه ژرف تر جنگ جاری برای افزایش دستمزد، حصول مزدهای معوقه، دارو و درمان رایگان، آموزش بدون هزینه، مسکن بدون اجاره بها، لغو کار کودکان، رفع تبعیضات جنایتکارانه جنسی، محو آلودگیهای هلاکت زای زیست محیطی، رهائی کل کارگران از سیاهچالها، همجوشی و همگنی همه این جنگها با جنگ علیه اساس موجودیت سرمایه داری را، به تدبیر بنشیند، راه حل جوید. به طراحی نقشه عمل پردازد. در این راستا و برای اجرای این وظیفه، خود را نه محتاج کارگران همفکر بلکه نیازمند کل کارگران، مبارزترین، مصمم ترین، جسورترین و مؤثرترین آنها می یابد، به همه فعالان حتی به کارگران فعال اسیر رفرمیسم، اما نه مار خوردگان افعی شده سندیکالیست و حزبی، بلکه دردمند، شیفته پیشبرد اعتراض جاری همزنجیران و دلباخته سنگربندی نیرومندتر برای حصول خواستهای روز روی می آرد، به راه حلهای رفرمیستی آنها گوش می دهد، کل این راه حلها و راه چاره ها را نه ایدئولوژیک و مکتبی، که جنبشی، صمیمانه، رفیقانه، به عنوان یک همزنجیر، به نقد می کشد، نقدش را اساس افتراق، انشعاب و گریز از دیگران نمی کند، ملاط و مصالح همرزمی و همسنگری رادیکال و تنگاتنگ می سازد. به خود اطمینان دارد و در مبارزه مشترک نقدآمیز، خود را پیروز واقعی می یابد. زیرا دست بر ریشه می گذارد، به نیازهای اساسی و حیاتی مبارزه طبقاتی پاسخ می گوید، تحلیلهایش، استراتژی و تاکتیکش، راهکارها و راه حلهایش احتیاجات اضطراری پویه پیکار توده کارگر علیه سرمایه داری است. اوست که می تواند مشت پرفریب رفرمیست ها را جلو توده کارگر باز کند و صاحبان این مشت ها را رسوا سازد. کارگران برای حصول خواست های خود، سوای کوبیدن بر طبل قدرت سازمان یافته شورائی سراسری ضد سرمایه داری چاره دیگری ندارند و اوست که بر این طبل می کوبد. جنبش کارگری ایران فاقد این فعالین است. آنان که داعیه دار ایفای این نقش هستند، پروسه فعال شدن و میدانداری خود را از نیازهای راستین پویه کارزار طبقاتی و ضد سرمایه داری طبقه کارگر احراز نکرده اند، بعضا در میان کارگران اعتبار، موقعیت و نفوذی دارند اما میان اعتبار، مقبولیت و نقش بازی آنها با نیازهای سرکش پروسه پیکار طبقاتی جاری توده کارگر تجانس و همگنی وجود ندارد، فعال درون جنبش هستند، با کارگران ارتباط دارند، اما برای قدرت واقعی مبارزه توده همزنجیر ارزش قائل نیستند، چشم به بالا دارند و در انتظار ظهور منجی هستند، شالوده دخالتگری، فکر، هوش و حواسشان این است که کارگر هفت تپه، فولاد اهواز، عسلویه، راه آهن، خودروسازی یا هر مرکز کار دیگر، معضل روزشان را در چهاردیواری محل کار، با اعتصاب، اعتراض، تظاهرات، آویختن به وحوش دولت نشین سرمایه یا هر طریق دیگر جرح و تعدیل کنند!!. فعال بودن خود را در تأثیرگذاری موفق بر پیشبرد همین حد جدال معنی می کنند، حاضر به واکاوی ریشه جوی درستی یا نادرستی، نتیجه بخشی یا فاجعه زائی، کارگری بودن یا سرمایه مداری آنچه می کنند نیز نمی باشند. با چشم باز می بینند که تراز فعالیت ها و فعال بودنشان سوای زمینگیری روزافزون جنبش کارگری هیچ چیز دیگر نیست، شکست پشت سر شکست کارگران یگانه دستاورد راه حل پردازیها و راهبردهایشان بوده است، با همه اینها رسالت خود را همین می دانند و فراتر از آن را به اسوه های حزب نشین، نظرپردازان، آلترناتیوسازان و قافله سالاران فرزانه!! محول می سازند.

توده های کارگر ایران به حکم شرائط زندگی، کار و استثمار، در واکنش قهری و خودپوی طبقاتی به فشار گرسنگی، فلاکت، آزادی کشی، تبعیضات جنسیتی، کودک آزاری و سایر مصائب مولود سرمایه داری گام های مهمی به جلو برداشته اند. اما جنبش کارگری فعالان اندرونی آگاه سرمایه ستیز خود را نپرورده و آماده میدانداری نساخته است. کارگران به قدرت خود اتکاء می کنند، فعالان این قدرت را در سندیکاسازی دفن می نمایند، کارگران بساط آویختن به حزب و گروه و هر نیروی بالای سر را کم یا بیش جمع کرده اند، فعالان به ویترین نشینی خود مباهات می ورزند. کارگران راه تحمیل خواست های خود را در تعطیل چرخه تولید سرمایه داری، در مختل سازی نظم اقتصادی و سیاسی سرمایه، در اعمال قدرت علیه نظام بردگی مزدی می کاوند، فعالان آنها را جمع و بست نشین بارگاه حاکمیت سرمایه می کنند. جنبش کارگری باید فعالان آگاه، رادیکال، اندرونی و ضد سرمایه داری خود را بپرورد و وارد میدان سازد.

۵ – تجزیه گرائی فاجعه بار رفرمیستی و فرار از همپیوندی شورائی رادیکال طبقاتی

تا وقتی رفرمیسم تقدیرگرای سرمایه پرورد، مستولی است، تا زمانی که بنیاد خواست، مبارزه و شورش ما بر ستون ساروجی قبول فروشندگی نیروی کار و حقانیت بقای سرمایه داری استوار است، کل استراتژی، راهکار، چاره جوئی، صف آرائی و شیوه نمایش قدرت ما نیز تسلیم طلبانه و سرمایه مدار خواهد بود. تجزیه گرائی منحط رفرمیستی و گریز از همپیوندی آهنین طبقاتی، شورائی و سرمایه ستیز نیز رویه منحطی از همین رفرمیسم تقدیرگرای مستولی است. رفرمیسم نهادینه ای که فرارسته تولید سرمایه داری است، اما بورژوازی لنینیست و طیف گسترده چپ قرن بیستمی، نه کمتر از بورژوازی در تحمیل آن بر جنبش کارگری جهانی ایفای نقش کرده است. در زیر آوار این رفرمیسم جنگ طبقاتی علیه موجودیت سرمایه داری جای خود را به دو جنگ جداگانه، یکی جنگ برای تداوم بردگی مزدی در سیطره حاکمیت سرمایه و جنگی دیگر برای جایگزینی شکلی از برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار توسط شکل دیگر داده است. هر دو جنگ در خدمت ماندگارسازی سرمایه اند، تباه کننده و فرساینده قدرت پیکار ضد کار مزدی توده های کارگر هستند، هیچ کدام جنگها نه فقط هیچ نیازی به صف آرائی متحد سازمان یافته شورائی پرولتاریا ندارند، که سد آهنین سر راه این سازمانیابی هستند. اعتصابات کارخانه ای، کارگاهی، رسته ای، جزیره ای، گسسته و محصور در پشت دیوارهای مراکز کار تبخاله بالینی و اجتناب ناپذیر همین رفرمیسم تقدیرگرای سرمایه پرورد و شکلی از نمایش تجزیه گرائی رفرمیستی است. هنگامی که بنیاد کار بر قبول کار مزدی و کارگر مزدبگیر بودن استوار است، وقتی بناست دار و ندار ما در کارگر هفت تپه، هپکو، راه آهن، شرکت نفت یا ذوب آهن بودن خلاصه شود، قطب مقابل کارزار نیز فقط  صاحبان همین مراکز و مؤسسات خواهند بود. هر چه دعوا است باید در همین جا فیصله یابد، اگر قابل حل نبود، تحصن در مقابل بهارستان، شکایت به این یا آن نهاد دولتی و بست نشینی در طویله های قدرت سرمایه تنها راه است!!! اگر هم رژیم سیاسی حاکم سرمایه زیر فشار طغیان بحران و طوفان فروپاشی چرخه تولید سرمایه داری قادر به ادامه مأموریت نشد، راه برای به صف شدن پشت سر این یا آن حزب، این و آن اپوزیسیون چپ یا راست بورژوازی و عزل و نصب رژیم ها باز است. در هیچ کدام این حالت ها تنها چیزی که به هیچ وجه نیاز نیست، اعلام موجودیت واقعی به صورت یک طبقه اجتماعی، ظهور نیرومند در نقش یک قدرت سازمان یافته سراسری شورائی ضد بردگی مزدی است. این ها واقعیت های تلخ و سهمناک جنبش کارگری از شروع قرن بیستم تا امروز است. احساس نیاز به میدانداری واقعی طبقاتی ضد کار مزدی از وجود این جنبش جراحی شده است. کارگر خود را کارگر یک محل کار خاص، یک کارفرما، یک شرکت، کارگر دولت سرمایه می بیند، طول و عرض هویتش را با فاصله میان دیوارهای شرکت ممهور کرده است، دشمن خویش را هم که البته دشمن نمی داند!! سرمایه دار خصوصی یا دولتی دارای سجل احوال معین می بیند. در این تاریکی زار، هیچ روزنه ای بر روی احساس نیاز به نقش بازی رادیکال طبقاتی و عروج حادثه آفرین سراسری علیه طبقه سرمایه دار و نظام سرمایه داری باز نیست. تا چشم کار می کند، چهاردیواری محل کار، قرارداد ویژه کار و این حرف ها است. همرزمان و همسنگران فقط کسانی هستند که مهر و نشان همین شرکت را بر جبین دارند، با همین قرارداد یا مشابه آن کار می کنند، نیروی کارشان را به همین سرمایه دار می فروشند. خارج از این دایره آدمهای ناآشنایند!! و نشانی از هم سرنوشتی در کار نیست!!. تا زمانی که در بر این پاشنه می چرخد جنبش کارگری هر روز وحشتناک تر از روز پیش زمینگیر، فرومانده و زبون خواهد ماند.

این وضع باید از شیرازه دگرگون گردد. در حصار این وضعیت نه فقط هیچ روزنه ای به هیچ چشم انداز رهائی باز نیست که احتمال کنترل گرسنگی ها، بی خانمانی ها، فلاکت ها، بی داروئی ها، گورخوابی ها و سیه روزی ها در همین سطح نیز مطلقا وجود ندارد. هیچ راهی نیست جز اینکه بساط کارگر این و آن محل کار بودن را برای همیشه جمع کرد. طوما کارگر این یا آن سرمایه دار، این یا آن مؤسسه خصوصی و دولتی بودن را در هم پیچید، سلول زنده اندامواری از جنبش کارگری شد، نیروی اثرگذار، آگاه، چاره گر، خلاق و رادیکال سازمانیابی سراسری، شورائی و ضد کار مزدی این جنبش گردید.

۶ – سنگرها، سلاح ها و ریل واقعی کارزار

سرمایه زمین و زمان را، قانون، پارلمان، انتخابات، دولت، مدنیت، فرهنگ، ارتش، سپاه، پلیس، ستم جنسی، آلوده سازی محیط زیست، آموزش، بسیج، سیستم حقوقی، مذهب، ملیت و همه چیز را سلاح پاسداری از کار مزدی و حفظ چرخه کار و تولید سرمایه داری کرده است. جنگ پرولتاریا برای محو کار مزدی و تسلط بر سرنوشت کار و تولید و زندگی نیز باید تجلی صف آرائی، سازمانیابی شورائی، بسیج قوا، تدارک و تجهیز جامع الاطراف توده کارگر برای حصول این هدف باشد. انجام این امور یا طی مراحل مختلف این تدارک و تجهیز نمی تواند در فضای شعاربافیها، مجرد اعتراض، اعتصاب، راهپیمائی، تظاهرات، رژیم ستیزی توخالی دموکراتیک و نوع اینها اتفاق افتد. اگر قرار است محتوا و میدان واقعی کارزار، آرایش و پیرایش سرمایه داری یا تغییر نوع نظم و برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار نباشد، باید به همان کار مزدی و همزمان به چرخه تولید سرمایه، به نظم اقتصادی، سیاسی، مدنی، حقوقی، فرهنگی سرمایه داری یورش برد. باید شیرازه نظم سرمایه را در همه حوزه ها مختل ساخت. چرخه کار و تولید را از چرخش فرو انداخت، کارخانه، کشت و صنعت، مزرعه، سد، بندر، هر مجتمع صنعتی، شبکه حمل و نقل، آب و برق، روزنامه، بیمارستان، همه مراکز کار و تولید، کلیه مستغلات و خانه های خالی سرمایه داران را باید از دست مالکان سرمایه و دولت آنها خارج ساخت. حجاب اجباری را باید دور انداخت، تمامی قوانین موجود و پاسدار نظام بردگی مزدی را باید مختل و منحل کرد. وقتی از مبارزه، تشکل، برپائی شورا، اعتصاب، نمایش قدرت صحبت می کنیم کل اینها باید دارای این جهتگیری گردند، در این راستا به کار افتند و در این میدان ها جامه عمل پوشند. آیا انجام این کارها ناممکن است؟!!، آیا پیش کشیدن آنها آشفته فکری و بلواآفرینی است!!!. پاسخ مثبت به این  پرسشها اگر برای طیف رفرمیسم راست و چپ طبیعی و متعارف است، قطعا شایسته هیچ کارگر آگاه ضد سرمایه داری نخواهد بود. همه این کارها می توانند انجام گیرند، اما برای انجام آنها دنیائی تدارک، آموزش، سازمانیابی و مبارزه لازم است. پیگیری هیچ کدام آن ها متضمن هیچ بلواآفرینی نیست، وقتی که توسط قدرت سازمان یافته شورائی ضد کار مزدی توده کارگر انجام گیرند. معنای زمینی مبارزه طبقاتی همین است و در غیاب این جهتگیری ها، مبارزات و خیزش ها آنچه باقی می ماند همان است که تا حالا بوده است. رژیم ستیزی توخالی دموکراتیک قرن بیستمی و چانه زدنهای وقیح سندیکالیستی، کارها و رویکردهائی که جنبش کارگری جهانی را به وضعیت فاجعه بار موجود انداخته است.

ناصر پایدار

شهریور ۱۳۹۹