(به یاد مسعود پورکریم ( حمید

دو سالی بود که به اندازه سابق او را نمی دیدم. وقتی که سازمان مجاهدین مارکسیست دچار تجزیه شد روابط متعارف تشکیلاتی ما بر هم خورد. این نیز گفتنی است که بر خلاف سنت رایج فرقه های چپ نما، رشته های رفاقت، صمیمیت و همپیوندی انسانی و اخلاقی ما پس از جدائی، نه فقط خللی نیافت که در پاره ای موارد مستحکم تر گردید.

زمان گذشت، روز بعد از دستگیری اعضای جمع مرکزی پیکار در بهمن سال ۶۰ بر سر قرار خیابانی معمول میان دو تشکیلات، رفیقی را دیدم. چند کلامی که حول ماجرای روز پیش صحبت شد وضع امنیتی او را پرسیدم. گفت عجالتاً جائی برای ماندن دارد اما موقعیت امنیتی مسعود وخیم است و جای سکونتی ندارد. در آن روزها ما پس از چندین ماه آوارگی و نداشتن محل مسکونی توانسته بودیم دو اطاق کوچک در طبقه دوم خانه ای در نقطه ای از تهران پیدا کنیم و با یک ترکیب خانوادگی ۴ نفری در آنجا ساکن گردیم. ضمن گفتگو پیشنهاد کردم که ما « حمید» ( مسعود ) را به همین خانه می بریم. قرار دیدار تنظیم شد و دو روز بعد مسعود پیش ما بود. شرح آنچه آن روزها بر ما و بر بخش وسیعی از اپوزیسون می رفت برای نسلی که شاهدش بوده است معلوم است، هر چند تصورش برای غیرشاهدان نه فقط دشوار که قریب محال است. نخستین جملاتی که با هم رد و بدل نمودیم حول وخامت اوضاع روز نمی چرخید. سهمگینی شرائط و دیدار لحظه لحظه مرگ هر چند مدار اوج می پیمود اما حداقل برای ما دو نفر و برای عده ای دیگر تازگی ویژه ای نداشت. در فاصله میان سال ۵۰ تا آن وقت، روزهای مشابه حتی بدتر و دردناکتر را هم در کارنامه خود داشتیم. موج کشتارها یا مشاهده از دست دادن بهترین یاران و همرزمان نیز ولو نه در وسعت کار دولت هار اسلامی بورژوازی، اما به هر حال حدیث سالیان دراز زندگی و جنگ ما با قدرت سیاسی سرمایه داری بود.

اولین حرف ها نه هیچ کدام اینها که حول لیست پرسش ها بود. ریشه فروپاشی « چپ» کجا قرار داشت؟ ما چه کردیم، آنچه در طول این ۱۰ سال با کوله بار فداکاریها انجام دادیم چه ربطی به مبارزه طبقاتی پیدا می کرد! جنبش کارگری از حرف ها، شعارها و پراتیک جاری ما چه می آموخت؟! چرا این جنبش در وادی انفجار سال ۵۷ این گونه در برابر وحوش درنده دینی بورژوازی خلع سلاح شد و ما در پروسه وقوع این رویداد بدون اینکه بدانیم چه نقشی ایفاء کردیم؟ جار و جنجال های ضد امپریالیستی پرهیجان ما که با صدای گلوله در فضا طنین می انداخت، رؤیاهای کدام نیروها یا لایه های اجتماعی را پژواک می کرد. روایت ما از سرمایه داری، سرمایه ستیزی، سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی چگونه معجونی است و با شناخت مارکسی ونگاه رادیکال کارگری چه نسبتی دارد؟

پرسش ها تازگی نداشتند، اما آن روز جدی تر از همیشه موضوع گفتگوی ما شد و مسعود همسان آدمی که خود را شریک خرابی ها و خراب شدن ها داند، می خواست وجودش را زادراه نقد رادیکال گمراهه رفتن ها و ادامه فعال همپیوندی با توده بردگان مزدی، برای یافتن راه واقعی جنگ ضد سرمایه داری سازد، آن روز جمعبست حرف های ما این شد که باید بیشتر از همیشه کار کرد. کارهائی متفاوت با دوره های پیش کرد، باید بنمایه نقد مارکسی سرمایه داری را فهمید و مفروضات گذشته را بازخوانی و بازتعریف کرد. در کنار همه اینها باید مطابق وسع اندکی که داریم مانع ریخت و پاش روزافزون مبارزین چپ شد. کلام آخر گفتگو این بود که خانه از پای بست ویران است، باید دست به کار طرحی نو شد و در این راستا دست هر فعال کارگری و کمونیست مصمم را فشار داد. مسعود از همان روز راه افتاد، اراده اش برای شروع کارها پشتوانه ای قوی برای هر رفیق همدل و همراه بود. شرائط لازم برای زنده ماندن، مبارزه، ارتباط یا هر کار دیگر روز به روز وخیم تر می شد. سراسر جامعه به دهشت زار می ماند و حاکمان دژخیم حمام خون سالار اسلامی سرمایه دقیقه به دقیقه شعله های آتش این دهشت را سرکش تر می ساختند. همه راه فرار در پیش داشتند و همه مسلماً حق داشتند که چنین کنند. هیچ افقی حتی برای صرف زنده ماندن در پیش روی هیچ فعال سیاسی چپ حتی برخی غیرچپ ها سوسو نمی کشید. در قعر چنین وضعی ما تلاش تازه خود را شروع کردیم و مسعود در این گذر نه فقط از هیچ کوششی فروگذار نکرد که زمینه تلاش های بیشتر را پدید می آورد. او مبارز نستوه شرائط دشوار در دل سخت ترین سنگلاخها بود.

مقداری از گذشته اش بگویم. در سال های آخر دهه ۴۰ و شروع دهه ۵۰ فداکارترین انسان ها راه تداوم پیکار با رژیم شاه را در پیوستن به دو سازمان چریکی روز دیدند. آنان اگر در ستیز با رژیم و حمل خلقیات بالا، با هم شریک بودند، در پهنه تعلقات اجتماعی و رویکردهای خودجوش طبقاتی تفاوت های زیادی داشتند. در چهارچوب وجود سازمان ها از جمله سازمان مجاهدین، یا مجاهدین م. ل عناصر طبقاتی ناهمگون دست در دست راه واحدی می رفتند. برخاستگان شرائط کار و زندگی توده های کارگر با حاملان رؤیاهای لایه ای از بورژوازی، آنچه را که برای دومی همه چیز و برای اولی خروج از مدار واقعی پیکار طبقاتی بود، ملاط همجوشی می کردند. ضد امپریالیسم ناسیونالیستی، «کمونیسم خلقی» و رژیم ستیزی فراطبقاتی همه را کنار هم قرار می داد. عوامل متعددی دست به کار معماری این وضعیت بودند. شرائط روز دنیای سرمایه داری، واکنش ناسیونالیستی میلیتانت عناصری از پائین ترین قشر بورژوازی به گسترش امپریالیستی و جهانی سرمایه داری، پس لرزه های شکست انقلاب کارگری اکتبر و عروج بین المللی کمونیسم بورژوائی در قالب های گوناگون اردوگاهی و غیراردوگاهی، کور شدن افق واقعی کمونیسم مارکسی لغو کار مزدی از پیش روی کارگران دنیا، فاصله گیری دردناک جنبش کارگری جهانی از پراتیک رادیکال ضد سرمایه داری و عوامل دیگر، همگی به تسلط و بقای این وضع کمک می کردند. در قعر فضائی چنین مه آلود و در جامعه ای که فشار دیکتاتوری هار شاهنشاهی سرمایه « حتی نسیم را بی گفتگو اجازه رفتن نمی داد» روی نهادن فعالین سیاسی طبقه کارگر به جنبش هائی که جنبش سرمایه ستیز طبقه آنان نیست امری طبیعی بود. این وضع اما همیشه باردار شکستن بود. عناصر طبقاتی متضاد بر سر بزنگاههای حساس و در دل طوفان رویدادها در بسیاری اوقات به بازبینی باورها و رویکردهای خویش می پردازند. تا جائی که به افراد برخاسته از شرائط زندگی و کار طبقه کارگر مربوط است اینکه هر کدام چه پاسخی دهند، به سیاق سابق باقی مانند، بندهای انحلال در جنبش های دیگر را بر دست و پای خود محکم تر سازند یا در جستجوی راه واقعی پیکار طبقه خود افتند موضوعی است که مشمول هیچ حکم جزمی نیست اما مسعود در شرائطی که یاد شد، در دل طوفان تهاجم هار بورژوازی راه آخر را انتخاب نمود. او زمینه های زیادی برای این گزینش داشت. نقطه عزیمت وی در مبارزه سیاسی نه مشتی اصول و باورهای عقیدتی، نه حضور چند مستشار نظامی امریکا در « سرزمین اجدادی»، نه صرف دیکتاتوری هار شاهنشاهی، نه کسر و کمبود رشد « صنعت ملی» و نه هیچ کدام این ها که مبارزه با ریشه های فقر، گرسنگی، ستمکشی و بی حقوقی های گسترده توده های کارگر بود. او خود از قعر همین نداری ها می آمد. داغ شرائط کار و استثمار و زندگی کارگران را بر سینه فکر و احساس خود داشت. در سال ۱۳۲۶ در بندر انزلی دیده به دنیا گشود. در میان توده های کارگر شیلات و چایکار و بارانداز بالید، به زنجیره دردها و رنجهای آنان آویخت. اعتراض آنها را اعتراض خویش یافت. با دشمنان آن ها احساس دشمنی کرد. موج نفرت از رژیم شاه و قدرت سیاسی سرکوب کننده مبارزات آن ها را در وجود خود پرورد. وقتی دبیرستان را پایان برد مجبور به تحمل دوره سربازی گردید. به مناطق کردنشین غرب اعزام شد. در آن دیار فشار ابعاد گسترده تر گرسنگی و فقر و ستمکشی توده های کارگر و فرودست را باز هم بیشتر در وجود خود لمس نمود. وقتی به شمال بازگشت راه کارخانه را پیش گرفت. همسان همه آحاد همزنجیرانش باید برای زنده ماندن و تأمین معاش خویش و کمک به معیشت فامیل نیروی کارش را می فروخت. در کارخانه فیلیپس گیلان مشغول کار شد، همزمان دست به کار تشکیل محفلی برای مبارزه علیه رژیم شاه گردید و در همین راستا بود که در شروع دهه ۵۰ به سازمان مجاهدین خلق آن روز پیوست. مسعود به سنگری روی نهاد که سنگر پیکار طبقه اش علیه نظام بردگی مزدی نبود اما او این کار را در فضای غبارآلود معماری شده ضد امپریالیسم خلقی روز و در غیاب سنگر توفنده کمونیسم لغو کار مزدی، راهی برای فریاد اعتراض توده های طبقه خود می دید. در سال های مبارزه چریکی در درون سازمان ضمن قبول بیشترین مسؤلیت ها از امور تکنیکی گرفته تا عملیات نظامی، آنچه شاخص اصلی تأثیرگذاری ها و ابراز حیات سیاسی وی را تعیین می کرد، آمیختن او با کارگران و حضور در بطن زندگی، مبارزه و شرائط کار همزنجیرانش بود. مسعود در همه این مدت و به طور دقیق تر از ۵۲ به بعد بخش غالب ایام را در کارخانه ها گذراند. در عداد فعال ترین عناصر شاخه کارگری تشکیلات بود. در کارخانه های پلاستی ران، صنایع فلزی، ایران سویچ، تولیدی پارس متال، کفش وین و کفش بلا کار کرد. از شرائط کار و زندگی و اعتصابات و مبارزات و سطح آگاهی و میزان شناخت طبقاتی کارگران گزارش تهیه نمود، او در پروسه تحولات سیاسی و ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین خلق، بسیار سریع از باورهای دینی پیشین گسست و از کمونیسم استقبال کرد. در سالهای کار در کارخانه ها از طریق تهیه اخبار و گزارشات روز کارگری، با نشریه قیام کارگر ارگان کارگری سازمان به طور فعال همکاری نمود. مسعود در کارزار نقد مشی چریکی و انتقاد از کارکردهای گذشته سازمان، در سال ۵۶ در زمره انسان هائی بود که متناسب با شناخت و آگاهی روز خویش برای جهتگیری و قوام کارگری بیشتر این فرایند تلاش کرد. او در جنبش وسیع توده ای سال ۵۷ برای اثرگذاری رادیکال بر موج خیزش ها و گفتگو با کارگران برخوردی فعال داشت. در حمله به پادگان های نظامی دشمن همه جا حاضر بود. در شب قیام بهمن چاقوکشان حزب اللهی او را محاصره کردند و دست به کار خلع سلاح وی شدند. سلاحی که در آن شب از دست مسعود ربوده شد، درست همان سلاحی بود که سال ها با آن علیه رژیم هار شاهنشاهی سرمایه جنگ می کرد. چند بار با همین سلاح از مرگبارترین مهلکه ها جان سالم به در برد و یک بار با زخمی کردن عنصری از مزدوران ساواک توانست از مرگ حتمی نجات یابد. مسعود به قداره بندان نوپای دولت دینی سرمایه اعتراض کرد، راهی کمیته خمینی شد و «توسلی» عضو قدیمی نهضت آزادی، مسؤل نهاد جدید قهر سرمایه را بسیار جسور و جدی به باد سرزنش گرفت.

نقطه شروع صحبت ما، مسعود سال ۶۰ بود. نکات بالا به این خاطر آمد تا استخوانبندی واقعی هستی اجتماعی او را گفته باشم. او با چنین هستی و بر بنیاد چنین پیشینه و پشتوانه طبقاتی انسان مصمم میدان کارزار برای جستجوی راه درست مبارزه ضد سرمایه داری طبقه اش و برای آغاز نقد کمونیسم خلقی در قعر آن سیاهی زار سراسر حمام خون و توحش دولت هار بورژوازی بود. ما در یک جمع بسیار کوچک ۴ نفری دور جدید تلاش را شروع کردیم. کنکاش مارکسی مسائل مربوط به جنبش کارگری را دستور کار خود ساختیم روال متعارف برنامه ریزی این بود که هر رفیقی متون تعیین شده را می خواند و به این خاطر می خواند که حاصل خوانده هایش وثیقه نقد گذشته و توشه راه مبارزه روز کارگران باشد. جنب و جوش، دخالتگری، پشتکار و احساس مسؤلیت مسعود برای پیش رفتن و برداشتن موانع سر راه کارها ستایش انگیز بود. در جمع نتیجه جستجوها را با هم بحث می کردیم. حساسیت وی برای تعمیق دستاوردها هیچ کاستی نداشت.

هر کدام ما بخشی از توان و وقت خود را صرف یافتن بازماندگان صفوف متلاشی چپ رادیکال پیرامون خویش و طرح حرف های تازه با آن ها می کردیم. مسعود در این زمینه از همه فعال تر و پرکارتر بود. او به تمامی خطرها تن می داد تا شاید افراد آشنای گم شده را باز یابد، با آن ها گفتگو کند و هر کمکی از دستش و از دست همه ما ساخته است به او بنماید. در روزهای آخر فروپاشی سازمان پیکار تنها دار و ندارش یک ماشین ژیان کهنه بود که حجم سنگین کارهای تشکیلاتی خود را با آن انجام می داد. در همان روزها که فعالیت مشترک تازه را پیش می بردیم بر سر یکی از قرارها متوجه شد که چند نفر برای فرار از شرائط روز نیاز به پول دارند. او با بیشترین شتاب ماشین را فروخت و پول آن را تا دینار آخر تسلیم آن چند نفر کرد. ما کار جمعی خود را ادامه دادیم. گامهای اول را بر می داشتیم تا نقد کمونیسم خلقی و رسیدن به کمونیسم مارکسی لغو کار مزدی راهی بسیار طولانی در پیش داشتیم. راهی که نیازمند سال ها کار و پیکار بود. کارها به کندی پیش می رفت و ما هنوز در مراحل آغازین کار بودیم که مسعود را و اساساً امکان ادامه کار در آن شرائط را از دست دادیم، با همه اینها خویش را در مسیری متفاوت با پیش احساس کردیم و مسعود از این لحاظ بیش از حد شادان بود. رویدادها یکی پس از دیگری به وقوع می پیوست. فشار یورش های هولناک رژیم هیچ مجال نمی داد. اوضاع حادتر و حادتر می گردید. با همه این ها مصمم و پرجوش کارها را پیش می بردیم، در همان پلکان ابتدائی نقد باورهای خلقی، در تدارک توسعه ارتباطاات، رفتن به کارخانه ها و شروع فعالیت های جدید بودیم، انتشار اولین شماره یک نشریه را سامان می دادیم. شمار همراهان هر چند بسیار اندک رو به افزایش می رفت. مسعود قرارهای بیشتری اجرا می کرد و بر سر یکی از همین قرارها بود که همه چیز بر هم ریخت. او در ماههای آخر به دلیل همه حوادث لحظه به لحظه، پیش دو تن از رفقای دیگر زندگی می کرد. در یکی از روزهای تیره و تار اواسط سال ۶۲ بود، باید در بیرون خانه همدیگر را می دیدیم. حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر در خیابان اوستا،ضلع جنوبی « آزادی» او را دیدم و نیم ساعتی صحبت کردیم. او گفت که با رفیقی قرار دارد و یکراست برای دیدن وی می رود. قرار مسعود با این رفیق هیچ گاه اجرا نشد. ساعت چهار و نیم از هم جدا شدیم و رفیقی که باید مسعود را می دید در ساعت ۵ چندین بار قرار را تکرار می کند، اما مسعود را نمی بیند. او در اسارت وحوش دینی دژخیم سرمایه به سر می برد و فشار بسیار سهمگین شکنجه های آنان را تحمل می کرد. مسعود ماهها شکنجه شد و سرانجام در مقابل جوخه اعدام قرار گرفت. عوامل رژیم برای شکستن وی از هیچ سبعیت و جنایتی فروگذار نکردند اما او بسان کوه ایستاد و سرانجام او بود که سرفراز و قدرتمند دشمن را در حصول آرزویش به شکست کشاند. در طول مدت اسارت و ماههای طولانی شکنجه شدنش امکان هیچ نوع ملاقات با وی برای هیچ آشنائی پدید نیامد. یکی از رفقای شجاع و با تدبیر دختر، با فراهم سازی پوشش های امنیتی لازم و بهره گیری درست از تجارب پیشین، در حالی که خود زندگی مخفی داشت و در تحت پیگرد نیروهای رژیم بود، راهی اوین شد تا زیر نام خواهر مسعود با وی دیدار کند. رفیق دختر تمامی کارها را با بصیرت و هشیاری انجام داد، آنسان که هیچ نوع شائبه ای در صحت حرف هایش برای هیچ مزدور هفت خط زندانبان پیش نیامد. او ساعتها در آنجا ماند و گریه کنان و اشک ریزان خواستار دیدار چند لحظه ای مسعود شد. اما جواب جانیان زندانبان این بود که پرونده مسعود سنگین تر از آن است که به او «حق» ملاقات دهیم! در یکی از متون تنظیم شده نهاد موسوم به « سازمان حقوق بشر» آمده است « بنا به گزارش آقای عباس کیقبادی در کتاب « گریز ناگزیز» که در مهر ماه ١٣٦٢ با آقای پورکریم همبند بود، وی بسیار لاغر شده بود و بر اثر شکنجه، کلیه‌هایش از کار افتاده و دیالیز می‌شد. روحیه ‌ای بسیار قوی داشت. آدم بسیار ساکت و کم حرفی بود. اما وقتی حرف می‌زد، به دیگران روحیه می‌داد. امید و نویدی در کلامش بود. هیچ وقت خودش را در دایره تنگ مسایل گروهی وسازمانی محدود نمی ‌کرد » آنچه کیقبادی در باره شخصیت مسعود گفته است، کلمه به کلمه عین واقعیت است.

ناصر پایدار

پائیز ۱۳۹۱

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.