/

بورژوازی جهانی و سرنوشت جنگ سوریه

نقطه، نقطه دنیای روز کانون اشتعال کوره های انسان سوزی سرمایه داری است. خاورمیانه یکی از تعفن بارترین این کانون ها است و در اینجا، در طول و عرض این برهوت جهنم گون، آنچه در سوریه جریان داشته است، جریان دارد و در شرف تکوین یا وقوع است حالت گرهی ویژه ای پیدا کرده است. سوریه روز، در یک جمله، نمایشگاه واقعی وجود تاریخی، ابعاد انفجاری انحطاط، «مدنیت»!!، «حقوق»!!، «اخلاق»!!، آرایش قوا، صف بندی ها، دولت مداری ها، اپوزیسون سالاری ها، مناقشات، همپیوندی ها، اختلافات، وحدت ها و همه چیز نظام سرمایه داری است. در اینجا کل بخش های بورژوازی جهانی به شیار دلمه های خون مشغولند، سوداگری می کنند، پشت میز مصالحه می نشینند، منشور بلوک بندی های جدید می نویسند، قراردادهای توحش قدیم را با میثاق های بشرستیرانه تر نوین جایگزین می سازند، با هم می جنگند و در پیچ و خم کل این جا به جائی ها، جهتگیری ها و فعل و انفعالات، دهها میلیون زن و مرد و پیر و جوان و کودک کارگر را طعمه حریق کوره های مشتعل سرمایه آفرینی و سودافزائی کهکشانی تر خود می سازند. جنگ سوریه از دامن آتشفشان خشم و قهر توده های کارگر عاصی شعله کشید اما از همان لحظه شروع، در همان نطفه، هیچ کارگری با سر آگاه و شعور بیدار انسانی و طبقاتی خویش، از خانه پا بیرون ننهاد و وارد میدان کارزار نشد. توده های کارگر در وسیع ترین سطح به خیابان ها ریختند اما فقط توسط ارتجاع بورژوازی به چپ، چپ و به راست، راست شدند!! فاجعه از همین جا آغاز گردید. سوریه میدان گسترده جنگی ویرانگر شد که در دو سوی آن وحوش درنده سرمایه، فرمان حمله می دادند. میلیون ها انسان کارگر در رکاب اپوزیسون های هار طبقه سرمایه دار یا در معیت حاکمان دژخیم و جنایتکار سرمایه، به جان هم می افتادند. کل توده های کارگر قربانی بربریت سرمایه می شدند و در شعله های جنگ میان بورژوازی حاکم و اپوزیسون تبدیل به تپه های خاکستر می گشتند. کل جار و جنجال موسوم به « بهار عربی» در هر کجای خاورمیانه و شمال افریقا چنین وضعی داشت، اما مسأله سوریه تمایزات و تفاوت های بارزی را در قیاس با همه کشورهای دیگر با خود حمل می نمود. در اینجا هر دولت و هر قطب و هر بلوک بندی و هر بخش بورژوازی جهان و منطقه چشم اندازها و انتظارات بشرستیزانه خود را با محاسبات ویژه استراتژیک و راهکارهای نهان و آشکار خاص دنبال می نمود. قبل از هر چیز به مرور بسیار گذرای محاسبات و چشمداشت های این دولت ها و نیروها پردازیم.

  1. جمهوری اسلامی ایران، رژیم اسد را حلقه لایتجزائی از زنجیره اقتدار و موقعیت استراتژیک خود در منطقه، سلاح کارساز زیادت طلبی ها و باج خواهی های خویش در سطح جهانی و نیاز محتوم هر میزان پیروزی خود در پهنه مناقشات جاری با بورژوازی امریکا، اروپا و رقبای منطقه ای می دید. رژیم ایران در همین راستا وظیفه حتمی خود می دانست که برای حفظ پایه های حاکمیت رژیم روز سوریه به هر تلاش، توطئه و صف بندی دست زند و کل هزینه این کار را بر دوش توده های کارگر ایران سنگین سازد. دامنه این دخالتگری ها قطعاً به مسائلی مانند، اعزام نیروی نظامی، پرداخت هزینه های تسلیحاتی یا این و آن کمک مالی محدود نمی شد. سخن از مخارج یک جنگ فراگیر میان بخش های مختلف بورژوازی در نقطه ای از خاورمیانه بود. هزینه ای که دولت اسد به دلایل مختلف از عهده آن بر نمی آمد. هیچ شریک دیگر این رژیم آماده تقبل هیچ بخش آن نبود و دولت سرمایه داری ایران باید سیر تا پیاز این هزینه را یکراست از اضافه ارزش های کهکشانی تولید شده توسط طبقه کارگر ایران پرداخت کند. میلیون ها کارگر ایرانی باید در ابعادی بسیار عظیم تر و بربرمنشانه تر از سابق آماج استثمار سرمایه قرار می گرفتند تا در کنار کوهساران سر به فلک کشیده سرمایه ها و سودهائی که برای طبقه سرمایه دار ایران تولید می کنند. تمامی هزینه جنگ سوریه و کل هزینه های دیگر بحران آفرینی های جمهوری اسلامی برای کسب سهام سود و قدرت بیشتر را پرداخت کنند
  2. روسیه: جنگ سوریه معادلات و مسائل انبوهی را در مقابل دولت روسیه قرار داد. روسیه سده بیست و یکم به لحاظ موقعیت معین اقتصادی و سیاسی خود در ساختار سراسری سرمایه جهانی، شاخص ها و مؤلفه های ویژه ای یافته است. سهم سرمایه اجتماعی این کشور از اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر جهانی در قیاس با ایالات متحده، ژاپن، آلمان، انگلیس و چین، حتی به صورت نسبی کمتر یا بسیار کمتر است. حوزه های نفت و گاز و تولید سلاح و تکنولوژی پیشرفته هسته ای تنها بخش های مهم اقتصاد روسیه اند که در پهنه رقابت های جهانی حصه قابل توجهی از اضافه ارزشها را جذب می کنند و وارد شریان حیات سرمایه داری روسیه می سازند. در سالهای نخست بعد از فروپاشی اردوگاه شوروی، کل تقلای بورژوازی امریکا و متحدان اروپائی اش آن بود که از طریق ادغام هر چه ژرف تر سرمایه اجتماعی روسیه در چرخه ارزش افزائی سرمایه های خود و انحلال بورژوازی روس در ساختار قدرت خود تمامی زمینه های بازگشت دوران دو قطبی سرمایه داری را از هم پاشند. این راهبرد بسیار زود و با شروع زمامداری جناح پوتین به پایان راه خود رسید. بورژوازی روس در همان حال که حمایت های مالی قطب رقیب را وثیقه بازسازی سرمایه اجتماعی بحران زده شوروی سابق کرد، با چشم اندازی مالامال از امکان احیاء موقعیت و قدرت پیشین خود در دوره جنگ سرد، به پیش تاخت. رویکردی که واکنش حاد دولت های امریکا و اتحادیه اروپا را در پی آورد. قطب اخیر سرمایه جهانی از همه راههای ممکن دست به کار سترون سازی نقشه های حریف شد و آنچه در اوکرائین و گرجستان رخ داد نمونه ای از این برنامه ریزی ها و شگردها بود. جدال بورژوازی روس و رقبای غربی در همه این سالها با افت و خیز خاص خود ادامه یافت و جنگ سوریه بزنگاه بسیار تعیین کننده ای برای آفرینش یک نقطه عطف تاریخی در پیچ و خم این جدال را در پیش روی دولت پوتین قرار داد.

جنگ در محاسبات این دولت، به زمینه ای برای تجارتی بزرگ تعبیر شد که می توانست با صرف کمترین هزینه ها دنیای سودها را به ارمغان آرد. بر پایه این حساب و کتاب ها، روسیه هیچ الزامی به دخالت مستقیم در جنگ، اعزام نیرو و تحمل انواع خسارت ها نمی دید. تمامی این هزینه ها، تاوان ها و مخاطرات را می شد به سادگی و بدون هیچ بگو، مگو بر دوش جمهوری اسلامی و در واقع بر دوش توده های کارگر ایران سرشکن نمود. نقشه ای که دقیقاً مو به مو پروسه تحقق خود را طی کرد. شالوده سیاست پوتین آن بود که تنور جنگ با گوشت و پوست و خون کارگر ایرانی، کارگر سوری، کارگر لبنانی و عراقی و افغانی مشتعل ماند. جمهوری اسلامی، حزب الله و رژیم اسد اداره کنندگان کارزار و عهده دار همه مخارج آن باشند. جنگ در حالت مغلوبه باقی ماند. تضعیف دولت سوریه از مرز معینی عبور نکند و تا فاز سقوط پیش نرود. هیچ کدام از طرفین پیروز نشوند. جنگ برای مدتی نامعلوم به درازا کشد و در تمامی این مدت بورژوازی روس بر کرانه های شط خون با قطره، قطره خون های جاری آماده معامله و بده و بستان با رقبای غربی باشد. واکاوی درست شواهد همه جا بانگ می زد که دولت پوتین جنگ داخلی سوریه را موهبتی چنین سترگ با بیشترین ظرفیت برای بهبود هر چه ممکن آرایش قوای خود و سنگین سازی کفه چانه زنی های خویش در منطقه و جهان در مقابل همه قطب ها و نیروهای حریف می دید. بورژوازی روس عملاً این سیاست را تا همین لحظه حاضر دنبال کرده است. اگر در جنگ جنایتکارانه امریکا علیه توده های کارگر عراق، رژیم اسلامی ایران تنها درو کننده واقعی همه کارت های پیروزی بود. در اینجا، در سوریه، در دشت های آکنده از کوره های آدم سوزی و رودهای خون دهها میلیون کارگر، دولت پوتین و بورژوازی روسیه بود که هر لحظه جنگ را به فرصتی برای حصول هدف های خود تبدیل می نمود. به این موضوع کمی پائین تر باز می گردیم.

  1. بورژوازی امریکا و شرکای اروپائی. جنگ سوریه به همان اندازه که برای حاکمان سرمایه داری روسیه، نوشداروی بسیار به هنگام دردهای کاری بود، برای بورژوازی ایالات متحده، و امپریالیست های امریکائی بعلاوه شرکای اروپائی آنها نقش نمایشکاه بلاتکلیفی و سردرگمی را بازی می کرد. دولت اوباما میراث دار شکست دو جنگ بربرمنشانه بدفرجام با دنیاها مصیبت و فلاکت برای بیش از ۵۰ میلیون کارگر نفرین شده عراقی و افغانی و هزینه های کهکشانی غول آسا برای کارگران امریکا و همه کارگران دنیا بود. اما مشکل امریکا مطلقاً به عوارض این جنگ ها محدود نمی شد. یک خطای بسیار فاحش همه تحلیل گران رویکرد امریکا در رابطه با جنگ سوریه و اوضاع منطقه، اتفاقاً در همین جا قرار دارد. تمامی این ها از راست تا چپ ریشه انفعال حاکمان روز سرمایه داری امریکا در این قلمرو معین را، در مشکلات حاصل جنگ افروزی های «بوش» در دو کشور بالا جستجو نموده اند. ترجیع بند کلامشان این بوده است که امریکا می خواسته است مخاطرات و عوارض جنگ سومی را بر شانه خود سنگین نبیند. در اینکه جنگ افروزی های ایالات متحده تأثیرات بسیار مخربی بر تضعیف موقعیت این کشور در خاورمیانه و منطقه خلیج داشته است جای شکی نیست اما ابعاد ماجرا بسیار عظیم تر از این ها است. واقعیت آنست که بورژوازی امریکا اسیر یک وضعیت برزخی عمیقاً سردرگم و بدون هیچ چشم انداز خروج است. کل استراتژی تسلط جوئی امپریالیستی امریکا در دنیای سرمایه داری دیری است به ورطه یک ورشکستگی فاحش تاریخی افتاده است. سرمایه اجتماعی ایالات متحده تا امروز و حتی در آینده نزدیک همچنان قدرت برتر اقتصادی دنیا است. سهم سرمایه داری امریکا از اضافه ارزش های بین المللی بالاتر از تمامی ممالک و قطب های دیگر سرمایه جهانی است. این نقش برتر و این سهم افزون تر در اضافه ارزش ها، به هیچ وجه در طول و عرض یا حجم سرمایه ها خلاصه نمی گردد. وقتی از سرمایه صحبت می کنیم، ظرفیت ارتقاء مستمر تکنولوژی، سازمانهای پژوهشی، مؤسسات علمی، مراکز اکتشاف و همه آنچه که مایحتاج افزایش بارآوری کار، سیر صعودی قدرت رقابت و نوع اینها است نیز سرمایه و تار و پود پروسه ارزش افزائی سرمایه به حساب می آیند. امریکا در همه این حوزه ها دست بالا را دارد. موقعیت بسیار برتر نظامی و تسلیحاتی این کشور نیز برای هیچ کس محل تردید نیست. تمامی اینها مفروض است و نکته مورد تأکید دقیقا همین است که بورژوازی امریکا به رغم تمامی این مؤلفه ها، در پهنه اعمال استراتژی استیلا طلبی بین المللی خود دچار یک بحران بی فرجام تاریخی است. موضوع را بیشتر بکاویم. امریکا حداقل از سال های پایان جنگ امپریالیستی دوم به بعد، قدرت برتر در تنظیم و نسخه پیچی نظم جهانی سرمایه داری بوده است. مسأله اساسی این است که دقیقاً شالوده های تاریخی، بنیان های اقتصادی و پایه های مادی همین نظم سراسری بین المللی سرمایه، اسیر زلزله های سرکش بسیار نیرومند است. این شالوده ها است که مدام و مستمر می لرزند و تمامی ظرفیت نظم آفرینی، کنترل نظم و حفظ نقش برتر در نظم را از دست داده اند. جهان یکسره از تراکم سرمایه دم کرده است. متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه جهانی سر به اوج می ساید. نرخ اضافه ارزشها به عرش رفته است. حجم سودها غول آسا است و درست در متن سرکشی همین مؤلفه ها نرخ سودها با شتاب فزاینده روند افت می پیماید، ظرفیت بحران زائی و بحران پروری سرمایه در حال فوران است. بحران از نقطه ای به نقطه دیگر، از حوزه ای به حوزه بغل دستی، از کشوری به کشور دورتر، از این قاره به قاره مجاور و از قطبی به قطب پهلوئی کوچ می کند. هیچ جامعه ای از تحمل ضربات کوبنده آن برای هیچ دوره کوتاهی در امان نمی باشد. بحران در شریان سراسری سرمایه بین المللی می پیچد، ویرانی می آفریند، هست و نیست بشریت را تهدید به نابودی می کند. وضعیت کل سرمایه جهانی این است. حالت انفجاری تناقضات سرشتی نظام، بیش از یک میلیارد کارگر را از کار بیکار ساخته است. میلیاردها کارگر را به ورطه فلاکت انداخته است. میلیاردها انسان اسیر گرسنگی و بی خانمانی هستند. سرتاسر جهان از آوارگان در جستجوی کار و کاشانه و لقمه ای نان آکنده است. سرمایه کل مایحتاج اولیه زندگی بشر، کل طبیعت و محیط کار و زیست انسان، کل خورد و خوراک و آب و هوا و پوشاک و همه چیز را در آستانه تولید سود انبوه تر و جاوگیری از کاهش نرخ سودها قربانی، آلوده و نابود کرده است. سرمایه در فاز کنونی انحطاط و تباهی تاریخی خود از دل این وضعیت فقط داعش، فقط دولت اسلامی، فقط سبعیت و کشتار و حمام خون و جنگ، فقط طالبان و القاعده و بوکوکرام و جبهة النصره می زاید. سرنوشت زندگی بشر در سیطره وجود سرمایه این گونه است. این ها همه از ژرفنای هستی سرمایه می جوشند. نظم جهانی روز سرمایه نظم این توحش ها، بربریت ها، داعش آفرینی ها، القاعده و طالبان زائی ها، فاشیسم اسلامی و ناسیونالیستی پروردن ها است. نظم مسلط این شیوه تولید و مناسبات پوسیده نظم مالامال از تمامی این بحران ها و انفجارها و انحطاط ها است. ایفای نقش مسلط در این نظم غواصی قدرت در قعر این سونامی ها است. مشکل ورشکستگی استراتژی استیلا طلبی دیرینه امریکا از اینجا ناشی می گردد اما این نیز، هنوز همه ماجرا نمی باشد. تسلط اقتصادی امپریالیستی سالیان دراز سرمایه داری امریکا در جهان، در مجرد نقش آفرینی و موقعیت برتر سرمایه اجتماعی امریکا یا مؤسسات غول پیکر مالی و صنعتی این کشور خلاصه نمی شده است. این استیلا و نقش برتر از نوع آنچه ژاپن و آلمان در سال های بعد از جنگ امپریالیستی دوم یا چین امروز در سطح توانائی و ظرفیت خود دنبال کرده یا می کنند نبوده و نیست. بالعکس گام به گام تمامی این تسلط جوئی و کل پروسه استحصال این موقعیت مسلط با جنگ افروزی، نظامی گری، تدارک کودتا، براندازی دولت ها و روی کار آوردن رژیم ها، با تقلا برای مزدور ساختن و ادغام کامل حکومت ها در ساختار نظم نسخه پیچی شده خود، تأمین و تضمین می گردیده است. این شیوه تسلط طلبی یا سیادت بلامنازع در جهان سرمایه داری دیرزمانی است به پایان راه خود رسیده است. این استراتژی عملاً به تاریخ پیوسته است و نمی توان آن را ادامه داد. دلیل آن روشن است. اوضاع و احوال تاریخی معینی که پایه های مادی موضوعیت این راهبرد را تشکیل می داد، دستخوش تغییر جدی شده است. دوران انکشاف کاپیتالیستی جوامع، با نقش مسلط سرمایه های ایالات متحده، با نسخه پیچی های بورژوازی غرب، با میدان داری رژیم های پاسدار این فرایند و نیاز این رژیم ها به حضور اندرونی نظامی، پلیسی، میلیتاریستی امریکا تمام شده است. سالیان متمادی است که نظام سرمایه داری در وجب به وجب کره زمین شیوه تولید و مناسبات از همه لحاظ مستولی است. نفس این تحولات شیرازه استراتژی به صف نمودن انبوه رژیم های به لحاظ سیاسی منقاد و گوش به فرمان این یا آن قطب قدرت سرمایه داری را از هم متلاشی کرده است. سرمایه خود در چرخه ارزش افزائی و بازتولیدش از یک سوی این نقش را برای قطب های مذکور تأمین می کند و از سوی دیگر مجال اتخاذ تصمیم برای ارتجاع بورژوازی کشورها در چگونگی پیوندهای بین المللی خود را فراهم می سازد. سرمایه داری تمامی جوامعی که تا دهه ۶۰ قرن پیش پروسه انکشاف طی می کردند اکنون به طور مستمر در کام سونامی های سرکش بحران غوطه می خورند و بورژوازی این جوامع برای چالش امروز و فردای بحران های مستولی باید به هر کجا و هر حشیشی متوسل گردد. عربستان سعودی، قطر و مصر و ترکیه و همه جوامع مشابه چه باید کردن های خود را در وهله اول از زبان سرمایه اجتماعی خود می شنوند و بعد پای حرف اوباما یا ترامپ می نشینند. به همه این دلایل طومار آنچه که استخوانبندی استراتژی تسلط طلبانه امریکا در دهه های متمادی بعد از جنگ امپریالیستی دوم را تعیین می کرد، راهبرد کودتاگری و عزل و نصب امپریالیستی رژیمها منطوی شده است. قابل تأکید است که جنگ افروزی امریکا در افغانستان و عراق از یک سوی گواه آشکار پایان این دوره بود و از سوی دیگر ورشکستگی و افلاس تاریخی این استراتژی را در سراسر دنیا بانگ می زد. مشکل امریکا اما به این حد نیز محدود نیست. بحث فقط بر سر پایان یک دوره و شروع دوره بعد یا جایگزینی استراتژی پیشین با بدیل جدید آن نمی باشد سخن از یک برزخ سردرگمی است. جار و جنجال بی نهایت توخالی اوباما و سناریوی به اصطلاح « تغییر» وی در هشت سال پیش، کاریکاتور کمیکی از میدان داری متوهم ترین بخش بورژوازی امریکا برای اتخاذ نوعی رویکرد متفاوت با گذشته اما تضمین گر تمامی اهداف و دستاوردهای استراتژی سابق بود. این رویکرد در همان نطفه محکوم به شکست شد و گام از گام بر نداشته طشت رسوائی آن از بام بر زمین افتاد. اگر در تمامی این سالها دولت امریکا در قبال رخدادهای گوناگون بین المللی از جنگ سوریه گرفته تا زیادت طلبی های جمهوری اسلامی و مناقشات این رژیم با کشورهای عرب حوزه خلیج، تا جهتگیری های دولت اردوغان و تاخت و تازهای روسیه یا فراوان حوادث دیگر، قادر به اتخاذ هیچ سیاست مشخص یا رویکرد منسجم استراتژیک نبوده است، فقط یک دلیل داشته است. بن بست تاریخی خط مشی استیلا طلبانه امپریالیستی پیشین این کشور زیر فشار موج انحطاط و بحران خیزی روزافزون سرمایه و فروماندگی بورژوازی امریکا از یافتن یک لنگرگاه جدید استراتژیک بنمایه این دلیل است. آنچه دولت اوباما در طول زمامداری خود در رابطه با سناریوی موسوم به مسأله هسته ای ایران انجام داد به طور قطع، حساب شده ترین و دوراندیشانه ترین رویه دیپلوماسی امریکا در سطح بین المللی بود. با این وجود همین سناریو در بند بند خود نشانه های سردرگمی و تناقضات فاحش استراتژی روز بورژوازی امپریالیستی ایالات متحده را فریاد می زد. وارونه بینی بسیار ژرفی است اگر ریشه بلاتکلیفی های این دوره ایالات متحده در قلمروهای مختلف از جمله مسأله سوریه را به حساب تفاوت سیاست های دولت اوباما با اسلاف وی بگذاریم. امریکا با شروع جنگ سوریه و پیش از آن، سلسله حوادث موسوم به «بهار عربی» مطابق معمول کل توان خود را برای بیشترین بهره برداری ها در راستای تضمین منافع و موقعیت خود به کار گرفت، اما قادر به ایفای هیچ نقش تعیین کننده ای نبود. در رابطه با سوریه به طور خاص دنیائی سردرگمی ها را در پیش روی خود تلنبار می دید. پیروزی احتمالی اسد در جنگ برایش واقعه ای هولناک بود زیرا چنین چیزی را تحکیم هر چه بیشتر موقعیت دولت پوتین، پایه تاخت و تاز گسترده تر رقبای روسی، مایه استحکام زنجیره قدرت جمهوری اسلامی و ساز و برگ هماورد طلبی های بسیار پرمخاطره تر این هر دو رژیم و به طور اخص دولت روسیه می دید. شکست «اسد» بالعکس می توانست موقعیت امریکا در خاورمیانه و حتی جهان را تا حدود زیادی قوام بخش و از ورطه تزلزل خارج سازد. چنین حادثه ای این امکان را برای بورژوازی ایالات متحده فراهم می ساخت تا دولت های عرب اقمار خود را هم تقویت کند و هم در خدمت تحکیم پایه های تسلط خود بیش از پیش به صف نماید. شکست دولت اسد می توانست حلقه مؤثری در زنجیره تلاش امریکا برای تضعیف همه رقبای بین المللی و در راس آن ها روسیه و چین به حساب آید. دولت اوباما همه اینها را می دانست اما توان انجام هیچ کار مهمی را نداشت. دلیل آن ساده است. سقوط اسد هیچ چشم اندازی سوای عروج گسترده تر داعش، القاعده، فاشیسم انسان خوار و جنگ افروز اسلامی در مقابل رژیم امریکا قرار نمی داد. داعش، القاعده و سلسله طویل نیروهای همانند که کل آن ها، زاد و ولد بسیار کثیف و منحط سرمایه داری جهانی هستند، از دامن سرمایه متولد شده اند و همه آنها اتفاقاً در دامان همان استراتژی شکست خورده و به انتها رسیده ایالات متحده تغذیه شده و پرورش یافته اند. بورژوازی امریکا در چنبره تناقضات سرکش سرمایه داری و زیر مهمیز ورشکستگی نظم نسخه پیچی شده خود برای بقای این نظام حتی در همین جنگ سوریه نمی توانست از حمایت داعش و صدها گروه داعشی دیگر دست بردارد. در همان حال که عروج فاتحانه نیرومند آنها را هم به صلاح خود نمی دید، در همان حال که پیروزی اسد را نیز فاجعه ای برای خود ارزیابی می کرد. کل این تناقضات و سردرگمی های استراتژیک، دولت اوباما را تا آنجا به ورطه استیصال می راند که نمایش بسیار مضحکه آمیز « ائتلاف چند ده دولت به سرکردگی امریکا» و بمباران روز به روز مشتی انسان های سیه روز عراق و سوریه را تنها طریق حضور خود در رخدادها می دید.

دولت های عضو اتحادیه اروپا نیز وضعیتی بهتر از امریکا نداشتند. آنها از سال های بعد از جنگ امپریالیستی تا همین اواخر حول محور استراتژی و نظم نسخه پیچی شده ایالات متحده برای سرمایه داری جهانی چرخ می خوردند. آنچه در سال های اخیر رخ داده است، بر قضا بیش از هر چیز بلاتکلیفی آنها در قبال این استراتژی به بن بست رسیده را منعکس می سازد. بعضاً مانند فرانسه و انگلیس خود شریک غیرقابل تفکیک تمامی میراث های این ورشکستگی هستند و در همین راستا، در قبال رخدادهای مختلف کل سردرگمی های ناشی از آن را به نمایش می گذارند. شرکت فاجعه بار آکنده از درندگی دولت بلیر در دو جنگ بشریت سوز عراق و افغانستان، سوای نابودی هست و نیست ۵۰ میلیون توده های کارگر خاورمیانه، کوهی از بدبختی ها را بر سر دهها میلیون کارگر انگلیسی نیز آوار کرده است. فاجعه ای که دامنه نارضائی های ناشی از آن دامن بورژوازی انگلیس را نیز به اندازه کافی گرفته است. دولت شیراک کوشید تا از تحمل عوارض آن روز این جنگ افروزی ها شانه خالی کند اما اخلاف او با سراسیمگی هیستریک راه لشکرکشی به لیبی برای عقب نماندن از شرکای امپریالیست و حضور فعال در تقسیم حصه های سود و قدرت!! را پیش گرفتند. همه اینها هر کدام به شکلی بن بست استراتژی سال های پیش قطب مسلط قدرت سرمایه جهانی زیر فشار انحطاط انفجاری تر سرمایه داری را حکایت می کردند. آلمان به ویژه در این اواخر به شکل های مختلف تلاش داشته است تا افت و خیز همراهی خود با دولت ایالات متحده را تابع چشم اندازها و مصالح عاجل یا درازمدت سرمایه اجتماعی خود سازد. تا جائی که به جنگ سوریه مربوط می شود، کل ممالک عضو اتحادیه به همان اندازه اسیر سردرگمی بودند که بورژوازی امریکا در غرقاب بن بست ها غوطه می خورد. آخرین برد تقلای اینها برای سهم بری از اوضاع روز نیز آویختن به همان ائتلاف کاریکاتوری دولت اوباما بود.  

  1. دولت های عرب حوزه خلیج: آثار سردرگمی استراتژیک امریکا در سطح بین المللی تا جائی که به خاورمیانه مربوط می شد بیش از همه بر سر و روی دولت های عربی حوزه خلیج سنگین می گردید. عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر، کویت، بحرین بعلاوه اردن تاریخاً نقش اقمار بورژوازی غرب، روزگاری انگلیس و سپس امریکا در منطقه را بازی می کردند. همه اینها قدرت امریکا را قدرت خود و پشتوانه امنیت و بقای خویش در مقابل موج نیرومند نارضائی های داخلی و مناقشات منطقه ای می یافتند. ورشکستگی استراتژی تسلط طلبی میلیتاریستی امریکا در شرایطی که جمهوری اسلامی کل خاورمیانه را به حوزه تاخت و تاز باج خواهی ها و زیادت طلبی های خود تبدیل کرده است و در دل وضعیتی که مجادلات میان این کشورها و رژیم ایران هر روز بیش از روز پیش شعله می کشید، زنگ خطری بسیار جدی را در گوش تمامی این دولت ها به صدا در می آورد. این زنگ خطر با عروج قدرت مند حزب الله در لبنان جدی تر، با خروج ارتش امریکا از عراق و دستیابی نیروهای طرفدار جمهوری اسلامی به نقش برتر در ساختار قدرت سیاسی این کشور رعب آورتر و با شروع جنگ سوریه و بعدها ورود گسترده رژیم ایران به پهنه کارزار، به نقطه اوج خود رسید. بورژوازی همه این ممالک و بیشتر از همه، عربستان، شروع جنگ سوریه را طلوع کوکب اقبال، میدان مهم هماوردی با جمهوری اسلامی و جائی برای سنگین سازی کفه توازن قوا به نفع خویش در پیچ و خم مناقشات فیمابی یافتند. آنها در این راستا با همه امکانات به تقویت داعش و القاعده و کل نیروهای مخالف اسد و متمایل به خویش روی آوردند. همه آنها جنگ سوریه و پروسه مذاکرات هسته ای میان رژیم ایران و دولتهای موسوم به پنج بعلاوه یک را مرکز ثقل فشارها و کوشش های خود برای وادارسازی دولت امریکا به از سرگیری استراتژی دیرینه خود کردند، اما همه آنها از درک این حقیقت عاجز بودند که استراتژی مذکور به تاریخ پیوسته است.
  2. دولت ترکیه: حساسیت مالامال از وجد و استقبال وسیع دولت اردوغان یا بزرگترین بخش بورژوازی ترکیه نسبت به فاجعه ای که در سوریه شکل گرفت و شاخ و برگ کشید نه فقط از شرکای عرب وی در حوزه خلیج کمتر نبود که شاید بیشتر هم بود. حزب اردوغان جنگ سوریه را نوشداوری همه دردهای خود می دید. قتل عام سراسری توده های کارگر متوهم به اپوزیسون های ناسیونالیست کرد، زمین گیر سازی هر چه بیشتر همه مخالفان و رقیبان داخلی دیگر، چالش زیادت طلبی ها و قدرت جوئی های سرکش رژیم اسلامی ایران در منطقه، تحکیم و گسترش پایه های نفوذ خود در خاورمیانه و حوزه خلیج، ابراز وجود بیش از پیش در سطح بین المللی به عنوان یک نیروی تعیین کننده در رقم زدن معادلات و محاسبات جاری خاورمیانه و بهره گیری از این نمایش قدرت برای گسترش چانه زنی ها با قطب های مختلف قدرت سرمایه، همه و همه رؤیاهائی بودند که اردوغان چشم انداز تحقق آنها را در لا به لای شعله های جنگ سوریه به تماشا می ایستاد. بورژوازی ترکیه و حزب « توسعه و عدالت» اردوغان کل عملکرد جمهوری اسلامی در منطقه را معضلی جدی بر سر راه اجرای نقشه های خود برای دستیابی به حصه افزون تر در بورس سهام سود و قدرت سرمایه جهانی می دید اما رویاروئی مستقیم با جمهوری اسلامی را از همه لحاظ غیرمقدور و کاملاً به زیان خود می دانست. جنگ سوریه در منظر اردوغان جائی برای چالش این تناقض بود. در اینجا، در دریای خون میلیون ها کارگر سوری اهداف مشترک و متضاد دو دولت به هم می آویختند و صحنه های ویژه ای از وحدت و تخاصم در پیش روی هر کدام آنها قرار می گرفت. صحنه هائی که دولت اردوغان به ویژه در سالهای اول جنگ هر کدامشان را بزنگاه مهمی برای تسویه حساب با جمهوری اسلامی، سنگین سازی کفه توازن قوا به نفع خود و تضعیف حتی المقدور حریف می دید. رژیم ترکیه می کوشید تا اشتراک منافع کامل دو دولت در قتل عام نیروهای اپوزیسون کرد را پشتوانه بربرمنشی های خود برای نابودسازی هر چه موحش تر میلیونها کارگر متوهم به ناسیونالیسم کرد سازد. همزمان با تقویت تمام عیار داعش، القاعده، جبهة النصره، اپوزیسون های غرب گرای سوری، آویختن به ائتلاف تحت سرکردگی امریکا، انواع معامله های جنایتکارانه با دولت های غربی بر سر آوارگان جنگ سوریه و تمامی راهکارها و دسیسه های دیگر، ایده سرنگونی دولت اسد را دنبال نماید و از این طریق محکم ترین حلقه زنجیر قدرت جمهوری اسلامی در منطقه را در هم کوبد. رژیم ایران نیز با اطلاع کامل از همه انتظارات و اهداف دولت اردوغان تمامی مساعی خود را به کار می گرفت تا ضمن جلوگیری از سقوط اسد و تحکیم پایه های قدرت خود در منطقه، تهاجم سبعانه این رژیم به توده کارگر کرد را مغتنم شمارد و از مناقشات جاری میان دولت اردوغان و غرب حداکثر بهره برداری را به عمل آرد.
  3. دولت چین: جنگ سوریه و دریای متلاطم خون کارگران سوری برای قطب چینی سرمایه نیز میدان اشکال مختلف تسویه حساب با رقبای بین المللی بود. بسیار روشن است که جهانی با امریکای دارای موقعیت اقتصادی ضعیف تر و متزلزل تر و عاجز از رقابت های کوبنده و احراز سهام کهکشانی اضافه ارزش های بین المللی، امریکای اسیر بن بست استراتژیک در پویه نسخه پیچی نظم جهانی سرمایه داری و فرومانده در پهنه دیپلوماسی بین المللی، امریکای زبون تر در جنگ افروزی های توسعه طلبانه امپریالیستی و به همین سیاق اروپای دارای این مؤلفه ها و آراسته به تمامی این کاستی ها یک رؤیای شیرین بورژوازی چین است. دولت سرمایه داری چین، جنگ سوریه را محلی برای پی گیری این رؤیا می دید و از طریق همراهی بی هزینه با روسیه در «شورای امنیت» این هدف را دنبال می نمود.

نکات بالا اشاره بسیار تیترواری به هدف ها و چشمداشت های کوتاه مدت و درازمدت کشورها و قطب های قدرت سرمایه جهانی در سوریه است. هیچ زبانی با هیچ درجه از قدرت، هیچ قلمی با هیچ توان اعجاز، هیچ اندیشه ای با هر میزان ظرفیت پرواز، هیچ عقلی با هیچ نیروی غواصی و اکتشاف قادر به شرح آنچه در طول این ۶ سال بر سر دهها میلیون زن و کودک و پیر و جوان کارگر سوری آوار گردیده است نمی باشد. آنچه در این رابطه گفته یا نوشته شده است مصداق واقعی دهان گشودن برای هیچ نگفتن است. بیش از هفتصد هزار کشته، ۱۱ میلیون آواره برهوت های تفتیده مرگ و محکوم به بیتوته در چادرهای کشتار و گرسنگی و تحقیر، میلیون ها پدر و مادر داغدار مرگ فرزندان، دهها میلیون انسان در صف غلطیدن به درون کوره های آدم سوزی، طوفان فقر و فلاکت و گرسنگی، بازار حراج هستی انسان و هر چه انسانی است، کشف و اختراع و ابداع و اعمال بهت انگیزترین و باور نکردنی ترین اشکال بربریت و سبعیت و توحش، عظیم ترین کاروانهای آوارگی اخیر تاریخ، همه و همه رخ داده و راه افتاده است فقط به این خاطر که قطب های عظیم قدرت و دولتهای گوناگون سرمایه داری دنیا محتاج دستیابی به حصه افزون تر در اضافه ارزش های حاصل استثمار ۵ میلیارد کارگر جهان و احراز حصه بزرگتر در ساختار قدرت و حاکمیت سرمایه داری جهانی هستند. در سوریه تمامی دولت های بالا و کل بورژواژی جهانی به شیار دلمه های خون مشغولند. در شط خون میلیون ها کارگر سوری به هوای شکار صدف سود غواصی می کنند و هزینه تمامی کشف و استخراج و پالایش و بارگیری دریای نهان و آشکار سودها را بر گرده طبقه کارگر بین المللی سرشکن می سازند. سوء تفاهم نشود. منظور اصلا استخراج ذخایر زیرزمینی و حفاری معادن نفت و الماس و طلا و اورانیوم جائی به نام سوریه نیست. کشور سوریه در این زمینه ها شاید جاذبه های دل پذیری برای قطب ها و دولت های سرمایه نداشته باشد. جنگ سوریه جنگ وحوش بورژوازی، جنگ همه بلوک بندی های سرمایه داری، جنگ دولت های سرمایه بر سر تقسیم و بازتقسیم کل اضافه ارزش ها و تمامی قدرت ها و نقش در برنامه ریزی نظم سرمایه جهانی است. ۲۵ میلیون کارگر سوری در میان شعله های این جنگ سوخته و خاکستر شده اند، تریلیون ها حاصل استثمار کارگران دنیا صرف اشتعال این کوره ها و داغ نگه داشتن تنور این جنگ شده است تا دولت های سرمایه تکلیف سهام خود را از سودها و قدرت ها روشن سازند. در سوریه، نظام سرمایه داری نمایشگاهی تاریخی ترتیب داده است. نمایشگاهی به وسعت ۱۸۵۰۰۰ کیلومتر مربع، در فواصل مرزهای عراق و ترکیه و لبنان و اردن و فلسطین و اسرائیل و دریای مدیترانه که در وجب به وجب آن بالاترین فاز بربریت و بشرکشی و درندگی سرمایه چشمان همه جهانیان را خیره خود ساخته است. جنگ سوریه الگوی پیش روی همه کارگران دنیاست. الگوئی که سرمایه جهانی آن را در گوشه، گوشه این جهان زاد راه زندگی میلیاردها کارگر خواهد ساخت. هیچ پایانی برای این جنگ حتی در فاصله مرزهای سوریه برای آینده نزدیک قابل تصور نیست. برای فهم ابعاد ماجرا باید به آنچه روی داده است و هم اینک در شرف رخ دادن است نگاهی ژرف تر انداخت. برای این کار، اول در چند سطر، آنچه را بالاتر گفتیم تلخیص کنیم. در شروع جنگ دولت های عرب حاشیه خلیج همه توان نظامی و تسلیحاتی خود را پشتوانه قدرت داعش، القاعده، جبهة النصره و وحوش مشابه کردند تا از طریق نسل کشی های سراسری و راه اندازی جوی های خون، راه سقوط دولت اسد و استقرار یک حکومت داعشی را هموار سازند. تا شاید شیرازه استیلای جمهوری اسلامی در منطقه را از هم پاشند. دولت ترکیه عین همین کار را با همین هدف بعلاوه تسویه حساب سرنوشت ساز با اپوزیسون های کرد و میلیون ها کارگر متوهم به ناسیونالیسم کرد را انجام داد. دولت های امریکا و متحدان اروپائی اش همین کار را زیر علم و کتل حمایت از نیروهای «معتدل مخالف اسد» انجام دادند. جمهوری اسلامی سیل اضافه ارزش های دهها هزار میلیارد دلاری حاصل استثمار طبقه کارگر ایران را به شریان حیات رژیم درنده اسد تزریق کرد تا به حفظ این رژیم و جلوگیری از فروپاشی شیرازه استیلای خود پردازد. دولت اسلامی ایران در همین راستا حزب الله، سپاه پاسداران، نیروهای بسیج و هزاران کارگر گرسنه داغ لعنت خورده مجبور به فروش جان خود از ایران و افغانستان و جاهای دیگر را راهی جبهه های جنگ سوریه نمود. دولت روسیه عزم جزم نمود تا جنگ را با کمترین هزینه ممکن وثیقه دکانداری ها و معامله گری های خود کند. جنگ سوریه زیر فشار آرایش قوای این دولت ها و نیروها فراز و فرودهای زیادی را طی کرد. رژیم اسد چند بار تا لبه سقوط پیش رفت و متعاقب آن چند بار نیز ضربات بسیار کاری بر اپوزیسون های تحت حمایت ترکیه و امریکا و فرانسه و انگلیس و آلمان و کشورهای عرب خاورمیانه وارد ساخت. در تمامی این مدت دولت پوتین بر کرانه های جنگ، بازار داد و ستد را رصد می کرد، در لحظه ای معین احساس کرد که سوژه کاسبکاری در حال از دست رفتن است و سیل کمک های تسلیحاتی و تدارکاتی و هزینه های میلیارد، میلیاردی جمهوری اسلامی قادر به جلوگیری از سقوط رژیم سوریه نمی باشد. درست در همین لحظه بود که ارتش روسیه با همه ظرفیت لازم پای به میدان نهاد، برای چه و با کدام هدف؟ اینکه رژیم روز سوریه را با شرط ادامه صدارت اسد سر پا نگه دارد؟ پاسخ به طور واقعی منفی است. برای روسیه آنچه که فاقد هر گونه موضوعیت بوده و هست، نه بود و نبود شخص اسد یا حتی دولت او که وجود یک مرکز ثقل مطمئن مفاصا حساب مالامال از سود است. با پیروزی نیروهای مخالف اسد، روسیه به هولناک ترین موقعیت در مقابل رقبای غربی خود سقوط می نمود و کل امکانات لازم برای آرایش قوای دلخواه و بازار داد و ستد خود با آنها را از دست می داد. درست به همین خاطر دستور کار خود می دید که زمین و زمان سوریه را آماج بمباران سازد. رویکردی که تمامی نتایج مطلوب را برای پوتین به بار آورد. با شروع بمباران های هوائی روسیه و تغییر تعیین کننده آرایش قوا به نفع دولت اسد و جمهوری اسلامی، دولت ترکیه اسیر وحشت شد. اردوغان به تمامی دستاویزها توسل جست و به هر معامله ای تن داد تا شاید اوباما و متحدان اروپائی او را به مشارکت فعال تر در جنگ علیه رژیم اسد متقاعد سازد. اما حد و حدود جهالت وی فراتر از آن بود که عمق ورشکستگی استراتژی دیرین توسعه طلبی امپریالیستی امریکا را دریابد. مصیبت رژیم ترکیه البته به عوارض لشکرکشی روسیه در سوریه خلاصه نمی شد. این رژیم در فاصله مرزهای داخلی خود گرفتار انواع مشکل ها بود. در چنین وضعی اردوغان یگانه راه چاره را در آویختن به روسیه به بهای تضعیف حلقه های وحدت خود با غرب می یافت و دولت پوتین گرم ترین استقبال را در مقابل این چرخش از خود نشان می داد. پوتین در این چرخش چشم انداز شکاف ناتو و شکستن یا سست شدن حلقه مهمی از زنجیره قدرت این اختاپوس نظامی مخالف خود را رؤیت می کرد. جنگ سوریه زیر مهمیز این بربریت ها، معامله گری ها و بده و بده و بستان ها دولت های سرمایه داری تداوم یافت. خیلی ها در پی تسخیر حلب توسط ارتش سوریه و سپاه پاسداران و حزب الله زیر غرش بمباران هواپیماهای روسیه سخن از پیروزی اسد و شکست مخالفان، پیروزی قطبی در مقابل قطب دیگر گفتند. این ارزیابی ها همه افسانه است و در بهترین حالت می تواند کالائی برای رونق بازار خیالبافان باشد. تا اینجا هنوز هیچ چیز دچار تغییرات جدی نشده است. آتش جنگ همه وقت و همه جا آماده طغیان است. پوتین درست در سر بزنگاه فرمان عقب نشینی ارتش روسیه را صادر کرده است. با ترکیه وارد رشته ای از حساب و کتاب ها و کاسبکاری ها گردیده است. طرح آتش بس، سناریوی مشترک او و اردوغان برای گفتگوی صلح و آینده رژیم سوریه!!، تلاش وی برای ورود امریکا، اتحادیه اروپا، دولت های عرب حوزه خلیج و ایران به سناریوی صلح در آستانه قزاقستان، همه و همه بازی تعیین آینده روسیه در آرایش قوای بین المللی است و هیچ ربط زیادی نه تعیین سرنوشت میلیون ها کارگر اسیر جنگ در سوریه ندارد. روسیه بازیگر چیره دست  تعیین سرانجام این جنگ است، اما دولت پوتین تنها نقشه ای که پیش روی ندارد همین مسأله یعنی پایان اشتعال کوره های آدم سوزی در سوریه است. او به ارتش روسیه دستور عقب نشینی داده است. بر پایه دستاوردها و فتوحات تا امروزش گفتگوی آتش بس و صلح را پیش کشیده است، تنها به این خاطر که بر کرانه های سیل خون کارگران سوری و کرد و منطقه بساط بده و بستان های بزرگ و بزرگتر را برای اعتلای هر چه بیشتر موقعیت، منافع و قدرت بورژوازی روس با رقیبان پهن نماید. همه چیز می تواند اتفاق افتد. آنچه پوتین می خواهد، لغو تحریم های اقتصادی امریکا و متحدانش علیه روسیه، انصراف امریکا، غرب و ناتو از حمایت اوکرائین، رضایت امریکا و اروپا به جمع کردن بساط سپر موشکی در شرق اروپا و به عنوان حاصل جمع همه این ها قبول روسیه به عنوان یک شریک نیرومند در تقسیم سهام سود و قدرت سرمایه جهانی است. جنگ سوریه برای پوتین میز مذاکره این داد و ستدها است. او در این تلاش تا همین حالا موفق گردیده است یک عضو ناتو و متحد دیرین رقبای غربی را برای کمک به پیشبرد هدف های خود گروگان گیرد. دولت اردوغان زیر مهمیز مشکلات سرکش و بسیار کوبنده اندرونی و غرق در بحر فروماندگی و ورشکستگی و عجز از چالش این معضل ها راه چاره خود را در آویختن به پوتین دیده است. برای اردوغان سرکوب موج انفجار میلیون ها کارگر کرد متوهم به حزب کارگران کردستان، در هم کوبیدن مبارزات کارگران کرد متحد و پشتیبان این حزب در سوریه و منطقه کوبانی، قلع و قمع همه اپوزیسون های داخلی ترکیه و غلبه بر وضعیت بسیار نابسامان اقتصادی و سیاسی روز این کشور همه و همه خطوط اساسی کار در سناریوی اتحاد با پوتین به حساب می آیند. اردوغان از همیاری متحدان پیشین غربی برای تحقق این هدف ها مایوس شده است و زیر فشار این یأس به دولت پوتین آویخته است و پوتین برای حصول هدف های خود که بالاتر گفتیم دولت اردوغان را گروگان مناسبی یافته است. سرنوشت جنگ سوریه به تمامی این کاسبکاری های دغلکارانه و کرکس وار ارتجاع بورژوازی گره خورده است. پوتین دولت اسد را تا مرز پیروزی پیش می برد اما از پیروزی باز می دارد. وسیع ترین و عظیم ترین قراردادها را با رژیم اسلامی ایران جامه عمل می پوشاند اما آماده است تا هر لحظه و هر زمان به گونه ای حسابشده و سنجیده تمامی این قراردادها را وجه الضمان حصول انتظارات خویش در مناقشه با رقیبان سازد. به میزانی که تحقق انتظاراتش را دور از دسترس بیند، بر طبل جداسازی ترکیه از ناتو و انفصال هر چه بیشتر دولت اردوغان از غرب می کوبد. اینها همه در مورد روسیه است. امریکا، متحدان اروپائی امریکا، کشورهای عرب حوزه خلیج، جمهوری اسلامی و ترکیه همگی در سوریه، چشمداشت ها، اهداف و مطالبات استراتژیک دارند. انتظارات و خواست هائی که برای هر کدام حیاتی هستند. وحدت ها و تضادها، همسوئی ها و هماوردی ها در اینجا مگر در موارد خاص کاملا شکننده و قابل تغییر است. در چنین وضعی آنچه از همه لحاظ تیره و تار و دهشت زا به نظر می آید چشم انداز به انتها رسیدن جنگ است. جنگی که ولو پایان یابد هیچ روزنه ای به روی زندگی برای میلیون ها کارگر سوری باز ننهاده است

جنگ سوریه جنگ بیشترین دولت ها و قطب های قدرت سرمایه علیه طبقه کارگر، اما نه فقط کارگران سوری، نه فقط توده کارگر کرد سوریه و ترکیه که کل طبقه کارگر جهانی است. طنز تلخ تاریخ و شاید تلخ ترین طنز تاریخ این است که در این منطقه از دنیا کل دولت ها علیه کل طبقه کارگر می جنگند، اما طبقه کارگر هیچ کشوری با هویت خود، در لباس واقعی خود، با شعور و شناخت و آگاهی خود، با سر بیدار خود، هیچ، هیچ و باز هم هیچ حضور ندارد.  کارگران خیلی کشورها در اینجا به اندازه کافی حاضر هستند. میلیون ها کارگر سوری، جمعیت عظیمی از کارگران  کشور عراق، توده وسیع کارگران لبنانی، خیل کثیر کارگران افغانی، شمار زیادی از کارگران ترکیه، هزاران کارگر  ایرانی، کویتی، پاکستانی، قزاقستانی، ترکستانی، ترکمنستانی، روسی، کارگران کرد و ترک و فارس، اروپائی و  امریکائی همه و همه سلاح به دست می جنگند، اما فقط در رکاب جمهوری اسلامی، دولت اردوغان، داعش و آل  سعود، جبهةالنصره و احرارالشام، در رکاب جنگ افروزترین، درنده ترین و خونخوارترین وحوش بورژوازی، برای  اینکه هم زنجیران خود را به کوره های آدم سوزی اندازند و نابود کنند.

در طول این سال ها طیف احزاب چپ نمای خارج از مدار مبارزه ضد سرمایه داری، بسیار کوشیدند تا برای  کارگران کرد سوریه هویتی از همه لحاظ متمایز با کارگران سایر کشورها تصویر کنند!! از مقاومت پرشکوه زنان و  دختران این دیار گفتند. به ستایش پیروزی های سترگ (PYD) (حزب اتحاد دموکراتیک کردستان سوریه) علیه داعش  پرداختند. در توصیف شجاعت و جسارت حیرت انگیز مبارزان زن سخن راندند، همدوشی مردان و زنان کرد در بیرون راندن  داعش را نقاشی کردند. به عبارات بسیار مشعشع بیانیه های (PYD) پیرامون برابری کرد و عرب و ترک و عیسوی و یهودی و  ایزدی و ترکمن و عبرانی و بابلی استناد کردند. همه اینها را گفتند اما در تمامی این افسانه بافی ها هیچ کلامی در باره نگاه این رزمندگان قهرمان به جامعه کوبانی، به وجود طبقات در آنجا، به جنگ میان طبقات، به پدیده ای به نام جنبش کارگری، به ریشه های واقعی استثمار و ستم و جنایاتی که بر سر توده های کار آوار است، آری بر روی نگاه (PYD) به همه اینها پل بستند. این رسم و سنت و سیرت چپ بیرون از مدار جنگ با سرمایه است که حقوق بشر کاپیتالیستی، سخن از اخوت مؤمنان ادیان و ملیت ها و مدنیت و حقوق بشر بورژوازی را پرده آهنین استتار واقعیت طبقاتی جنبش ها سازد. بر روی این مؤلفه ها سنگر گیرد تا به کفن و دفن اهمیت پیکار ضد سرمایه داری توده کارگر پردازد. کارگران کرد سوریه قطعاً با توده کارگری که در رکاب سپاه پاسداران و دولت اردوغان و داعش و احرارالشام و جبهه نصرت و آل سعود علیه هم می جنگیدند تمایزات جدی داشتند، آنها نه در رکاب این بخش از وحوش بورژوازی که در معیت ناسیونالیسم کرد و برای تحقق مطالبات خویش با نسخه پیچی احزاب ناسیونالیست مبارزه می کردند. چنین تفاوتی قطعاً از هیچ میزان حضور آگاه و سرمایه ستیز این کارگران در پهنه مصاف جاری درون کشور سوریه خبر نمی داد. درست در همین راستا بود که (PYD) چند گام این طرف سر در آغوش همدلی و هم آویزی با دولت اوباما در آورد. فعالین جنبش لغو کار مزدی به مناسبت های مختلف در رابطه با این موضوع بحث کرده اند و من نیازی به بازگوئی آن بحثها نمی بینم. در یک کلام جنگ سوریه نمایشکاه هویت تمام قد سرمایه داری در قله انحطاط و جنایت و بشرکشی این نظام است. این جنگ در عین حال مظهر بدترین، دردناک ترین و فاجعه بارترین فاز زمینگیری طبقه کارگر جهانی است. در سوریه کل بورژوازی علیه توده های کارگر جهان می جنگد و کارگران کشورها در رکاب طبقه سرمایه دار همدیگر را قتل عام می کنند و قربانی سود انبوه تر سرمایه داران می سازند. آخرین کلام این است. جنگ سوریه الگوی بورژوازی برای سال های آتی همه توده های کارگر دنیا است. طبقه کارگر جهانی دو راه بیشتر در پیش روی ندارد. یا باید تمامی قدرت پیکار ضد سرمایه داری خود را در مقابل سرمایه به صف کند و دست به کار نابودی سرمایه داری گردد. در غیر این صورت آنچه را در این ۶ سال بر سر همزنجیران سوری او رفته است به عنوان سرنوشت محتوم سال های آینده خود به آزمون ایستد.

ناصر پایدار

ژانویه ۲۰۱۷ 

 

        

 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.