شیپور جنگ در پاریس، میان دو اردوی طبقاتی متخاصم با طنین هر چه پرشکوه تر به صدا در آمد. دو طبقه کارگر و سرمایه دار در نقطه ای از دنیا، در قلب قاره اروپا در مقابل هم صف آراستند. وقتی که آفتاب روز ۱۷ مارس جامانده های آخر ذرات نور خود را از ساحل رود سن جمع می کرد. در نقطه نقطه پاریس کارگرانی را می دید که سلاح به دست سنگرهای پرخروش جنگ کار به پا می سازند تا از درون آن قلب سرمایه و سینه نظام بردگی مزدی را هدف گیرند.
کموناردها به پا خاستند، سنگرها را افراشتند، سرود برپائی جهانی نو سر دادند و دریچه رؤیت این دنیا را بر روی دیدگان بینای کل توده های کارگر همزنجیر خود در سراسر جهان گشودند. انقلاب ۱۸ مارس لباس واقعیت پوشید. پاریس به کام آتش و خون فرو رفت و آتش انقلاب از خانه ای به خانه دیگر زبانه زد.
روز ۱۸ مارس وقتی که خورشید برای بار دیگر بر ساحل مسطح سن بساط طلوع پهن کرد، به قامت بلند کارگران زن و مردی خیره شد که فریاد « زنده باد کمون» آنان سراسر اندام صاحبان سرمایه و کل طبقه سرمایه دار در سراسر اروپای روز را به رعشه می انداخت. روز ۱۸ مارس روز فرار سرمایه داران از شهر پاریس بود و توده های کارگر با چشم باز به مشاهده مناظر فرار این دژخیمان ایستادند. صف طولانی کالسکه های پرزرق و برقی را دیدند که سرمایه داران صاحب آن ها با چهره ای سرشار از وحشت و دهشت در حال خروج از شهر هستند. سرمایه دارانی که تا چند ساعت پیش خود را در عرش اعلای قدرت و بردگان مزدی سرمایه را موجودات نگون بخت محکوم به تولید سود برای خدایان سرمایه به حساب می آوردند.
سپیده دمان ۱۸ مارس سال ۱۸۷۱ میلادی، طلوع واقعی طلایه های تاریخی نو بر پهندشت نگاه بشر عصر از دل دنیای بربریت و گند و خون و دهشت سرمایه داری بود. حادثه ای که اگر چه حیات مستعجل داشت اما زایمان عظیم تاریخ و میلاد پرشکوه باور عینی کارگران جهان به قدرت لایزال طبقاتی خود برای برپائی جهانی آزاد و فارغ از استثمار، جهان زندگی انسان های یگانه با کار و محصول کار و سرنوشت حیات اجتماعی خویش بود. در فجر سرخ این روز، پاریس با غریو شادی تندرگون «زنده باد کمون»! بساط خواب شب سیاه سرمایه داری را کنار زد و چشم به روز گشود. این صدا، صدای کارگران بود. غریو رعدگون قدرت توده های کارگر پاریس بود. صدای اهتزار پرچم رهائی بشر بر بام خیزش آگاه بردگان مزدی برای گشایش دروازه نبرد واقعی با اساس کار مزدوری و همه فرانهادهای بشرستیز و فاجعه بار این رابطه اجتماعی همه جا گستر بود.
نیمه نخست قرن نوزدهم، همه جا و در تمامی زوایایش شاهد نقش بازی شاخص و خیره ساز توده های کارگر فرانسه در عرصه کارزار طبقاتی و میادین پرتنوع مبارزه سیاسی بود. جامعه فرانسه در طول این سال ها کانون داغ جدال طبقات، جا به جائی قدرت اقشار، فراز و فرود نیروهای اجتماعی در صفه قدرت سیاسی و حضور و میدان داری هر طبقه برای دستکاری هر چه بیشتر و مؤثرتر منحنی این تغییرات است. کارگران فرانسه در لحظه لحظه این روند و سیر این رویدادها به صورت فعال و تعیین کننده حضور داشتند. همه جا همراه این و آن بخش طبقه سرمایه دار علیه اوضاع روز و قدرت سیاسی حاکم می رزمیدند. جنبش کارگری فرانسه در همین راستا، در همه این سال ها بار تناقضات فاحشی را هم بر گرده خود حمل می کرد. این جنبش با اقشار و گروه ها و رویکردهای مختلف بورژوازی همگام می شد، برای اینکه علیه حاکمان روز بجنگد، همگامی در جنگی که هر گام دستاوردهایش پلکان جدیدی برای عروج طبقه سرمایه دار به اریکه قدرت، بازگشای حوزه نوینی برای افزایش انباشت سرمایه، حلقه آهنین تازه ای در زنجیره تسلط اقتصادی و سیاسی سرمایه داران، فاز تازه ای در معماری نظم مدنی و اجتماعی نظام بردگی مزدی بود. این همگامی ها در همه این مراحل و حوزه و حلقه ها، در همان حال که مهر میدان داری توده های کارگر را بر روند روز تغییرات در ساختار نظم، حقوق، مدنیت و معادلات اجتماعی می کوبید، اما در نهایت فقط بندهای بردگی مزدی را بر دست و پای طبقه کارگر قفل می کرد. کارگران بودند که به همه کارزارها جان می داند، آنان بودند که بورژوازی را حتی به زور تفنگ به سوی تقابل رادیکال تر با اشرافیت مالی، با سلطنت و کلیسا پیش می راندند اما در همان حال هیچ صف مستقلی هم از جبهه مجادلات کاسبکارانه میان بورژوازی و نیروهای هار ارتجاعی حاکم نداشتند. در پاره ای موارد در حین جنگ سلاح خویش را به طور مستقیم به سینه نمایندگان سرمایه نشانه می رفتند، اما همزمان هیچ بدیل و افق متفاوت از نسخه پردازی ها و راهبردهای بورژوازی نیز در پیش روی خویش نمی دیدند.
طبقه کارگر در هیچ کجای جهان و در هیچ شرائطی نمی تواند خود را به طور واقعی نجات دهد، مگر اینکه حتماً دست به کار رهائی کل بشریت باشد. این طبقه مادام که تحقق مطالبات معیشتی، حقوق مدنی و آزادی های سیاسی خود را در چهاردیوار کشاکشی منفصل از پیکار برای رهائی انسان دنبال می کند، حتی با فرض برخی پیروزی های مقطعی، باز هم در منجلاب شدت استثمار و سیه روزی های جبری بیش و بیشتر نظام سرمایه داری غوطه خواهد خورد. طبقه کارگر برای اینکه چنین نقشی را ایفاء کند، باید بتواند با تمامی ساز و کار و توش و توان و آگاهی و اتحاد و تشکل و افق شفاف طبقاتی خود وارد عرصه کارزار علیه سرمایه شود. جنبش کارگری فرانسه در آن روز مطلقاً در چنین وضعیتی قرار نداشت، کمااینکه در همین لحظه حاضر هم توده های کارگر هیچ جامعه ای در هیچ کجای جهان به صورت بالفعل و حاضر و آماده در موقعیت ایفای این نقش نیست. چرا چنین است، موضوعی است که جای بحث دارد و ما به میزان وسع و توان خود در نوشته های مختلف، به مناسبت های گوناگون در باره اش بحث کرده ایم. کارگران فرانسه در دوره مورد گفتگو از کارگران همه کشورها پیشروتر بودند اما باز هم تا صف آرائی آگاه و متحد و متشکل ضد کار مزدی راه بسیار دور و درازی در پیش داشتند. آنان حتی در روزهای پیش از انقلاب فوریه ۱۸۴۸، پیش از استیلای واقعی حاکمیت سیاسی طبقه بورژوازی، به صورت یک نیروی اجتماعی در حال پیکار و نه در هیأت مشتی فیلسوف، لفظ زیبای «رهائی پرولتاریا» را فریاد می زدند، اما در زیر چتر همین فریاد، مبارزه مشترک با نمایندگان بخش هائی از طبقه سرمایه دار علیه قدرت دولتی اشرافیت مالی را جنبش رهائی خود تلقی می کردند. از زمین و آسمان تیغ تیز توحش استثمار سرمایه داری را بر گردن خویش درد می کشیدند، اما راه نجات از این توحش را در تعمیق انقلابی جمهوری یا کاربرد قهر برای انکشاف سیاسی عمیق تر نظم اجتماعی موجود جستجو می نمودند. برای این کار با قدرت زیاد به این وآن رویکرد درون طبقه بورژوازی فشار می آوردند تا شاید میدان جنگ را وسیع تر و برد انتظارات را طولانی تر سازند، شاید شمار بیشتری از خواست های خود را خواست جنبش مشترک روز کنند و شاید مبارزات همگانی جاری را هر چه گسترده تر حوزه طرح مطالبات خود گردانند. کارگران همه این کارها را می کردند اما تا وقوع انقلاب ژوئن مانیفست جنگ روزشان نه علیه اساس سرمایه که تغییر شرائط عینی حاکم با حفظ داربست بردگی مزدی بود. کارزار تاریخی ژوئن ۱۸۴۸ نقطه عطفی عظیم را در ترازنامه پیکار توده های کارگر فرانسه به ویژه پاریس ثبت کرد. کارگران تا آن روز چند دهه جدال را در پشت سر خود داشتند، رشته ممتدی از جدال و کارزار که برای توده های کارگر حدیث توسعه گرسنگی و فقر و تعمیق سقوط و برای بورژوازی بازگوی عروج، ارتقاء قدرت و افزایش مدام سرمایه و ثروت بود.
انقلاب ژوئن چکامه سرخی بود که کارگران پاریسی و نقاط دیگر کشور علیه این روند سر دادند. در روز ۲۲ ژوئن این چکامه سروده شد و این مانیفست در قالب شطی پرخروش و نیرومند بر سنگفرش خیابان های شهر پاریس جاری گردید. برای نخستین بار در تاریخ دو طبقه متخاصم کارگر و سرمایه دار روی در روی هم با تمامی توان و ساز و برگ موجود خود شیپور جنگ سر دادند و هر چه قدرت و سلاح داشتند به سوی هم شلیک کردند. در این روز فرانسه به صورت بسیار عریان دو شقه شد، فرانسه پرولتاریا در مقابل فرانسه سرمایه داران صف بست. شعار « سرنگون باد بورژوازی! برقرار باد دیکتاتوری طبقه کارگر!» از حلقوم توده های کارگر بر سقف آسمان سرمایه کوبیده شد و زمین و زمان پاریس فضای پاره پاره کردن طومار پاره ای توهمات کارگران به نمایندگان سیاسی سرمایه گردید. روزنامه معروف «راینیشه زایتونگ» در باره فروریختن آوار این توهمات در همان روز نوشت.
« معلوم شد که مفهوم حقیقی، ناب و عوام فهم برادری، برابری طبقات دارای منافع متضاد که یکی دیگری را می چاپد، همان برادری که با بوق و کرنا در فوریه اعلام شد، و با حروف درشت بر سردر همه اماکن مهم پاریس، همه زندان ها و همه سربازخانه ها حک گردید، چیزی جز جنگ داخلی، به دهشتناک ترین شکل آن، جنگ کار و سرمایه نیست. در شامگاه ۲۵ ژوئن آتش این برادری از هر پنجره ای در پایتخت فرانسه زبانه می کشید، و درست در همان لحظاتی که پاریس بورژوازی چراغانی می کرد، پاریس پرولتاریا غرق آتش و خون بود و در حال نزع دست و پا می زد. برادری درست همان قدری دوام آورد که منفعت بورژوازی اقتضای برادری با پرولتاریا را داشت…» ( نقل از مبارزه طبقاتی در فرانسه – مارکس) انقلاب ژوئن توده های کارگر فرانسه را تا این سطح از تقابل با طبقه سرمایه دار به پیش راند اما نتیجه کارزار بازهم تحمیل شکستی سخت بر طبقه کارگر بود. کارگران برای این کارزار از آمادگی لازم برخوردار نبودند، آنان صف متحدی در مقابل سرمایه داران تشکیل دادند و جنگ خونینی علیه صاحبان سرمایه و حاکمان روز به راه انداختند اما این صف آرائی و جنگ، صف قدرت متحد و سازمان یافته ضد کار مزدی توده های کارگر، صف متشکل و شورائی و آگاه آن ها برای تعرض به شریان حیات سرمایه داری، صف هوشیار و بیدار قدرت سراسری طبقه آن ها برای تاختن به سوی دورنمای شفاف لغو کار مزدی و پایان دادن به حیات نظام بردگی مزدی نبود. کارگران فرانسه در جریان این جنگ و انقلاب که عالی ترین شکل صف آرائی آنان تا آن روز، در عرصه مبارزه طبقاتی بود، باز هم به هیچ سطح پیروزی دست نیافتند. جنبش کارگری شکست خورد، بورژوازی پیروز شد و به یمن آن پیروزی موقعیت خود را به مثابه طبقه مسلط سیاسی جامعه تثبیت کرد. حاکمان جدید با اغتنام فرصت و در منتهای سبعیت به جان توده های کارگر افتادند، مغول وار ۳۰۰۰ نفر را از زندان بیرون آوردند و یکجا تسلیم تیغ انتقام کردند، کاری ترین ضربات را بر پیکر جنبش کارگری وارد ساختند و این جنبش را تا هر کجا که توانستند به عقب راندند. شکست ژوئن در کنار همه عواقب خونبار و تلخ خود این دستاورد را برای طبقه کارگر داشت که تونل طولانی توهمات مسموم خود به بورژوازی را تا حدودی و البته فقط تا حدودی لایروبی کند، با چشم بازتر میدان کارزار طبقاتی را نظاره نماید و آشتی ناپذیری ستیز خود با طبقه سرمایه دار و نظام بردگی مزدی را جزء جدائی ناپذیر هستی اجتماعی خود سازد.
شکست ژوئن بورژوازی را در موقعیتی قرار داد که با فراغ بال به قلع و قمع دستاوردهای مبارزات گذشته کارگران پردازد، بستن مالیات بر سرمایه، قانون محدود ساختن روزانه کار به ۱۰ ساعت و نوع این ها ملغی شد. زندانی کردن بدهکاران احیاء گردید، کارگران به جرم بیسوادی از هیأت منصفه محاکم قضائی عزل شدند، حق تظاهرات و تشکیل اجتماعات محدود شد و حلقه آزادی ها و حقوق ابتدائی حاصل پیکارهای طولانی توده های کارگر محدود و محدودتر شد. کشتار فعالین کارگری با تمامی وسعت و شدت و شتاب تداوم یافت. فشار بر وضعیت معیشت و شرائط کار و زیست کارگران بسیار سهمگین تر گردید. با عروج لوئی بناپارت به عرش قدرت سرمایه اوضاع باز هم برای توده های کارگر وخیم تر شد. فشار استثمار اوج گرفت و سرمایه داران فرانسوی به یمن این روند، کوه سرمایه های خود را به کهکشان بردند. دوران امپراطوری دوم و تسخیر تمامی اهرم های قدرت دولتی توسط بناپارت، دور جدید جهانگشائی بورژوازی را نیز به دنبال آورد. جنگ هائی که مثل همه جنگ های سلف کل هزینه آن بر دوش توده های کارگر سنگین شد. مشکل طبقه کارگر فرانسه در این جا نیز محدود نماند. نه فقط فشار استثمارش روزافزون بود، نه تنها همه دستاوردهای جنبش پیشین خود را از دست می داد، نه فقط هزینه های جنگ افروزی حاکمان و دلتمردان را می پرداخت، که کوه عظیم غرامت ها و خسارت های ناشی از شکست های حکام سرمایه نیز بر هست و نیست زندگی وی آوار شد. دهه هفتاد سده نوزدهم برای کارگر فرانسوی چنین بود. پاریس در محاصره ارتش پروس قرار داشت، جنگ میان دولت های آلمان و فرانسه روز به روز شعله ورتر می شد، عمر امپراطوری دوم و حکمرانی بناپارت فاز احتضار را پشت سر می نهاد، بورژوازی فرانسه طومار تسلیم در دست آماده تقدیم تمامی بود و نبود کارگران کشور به ارتش بیسمارک بود. « تی یر» و شرکای سرمایه دار و دولتمردان نظام بردگی مزدی با همه توان تلاش می کردند که توده های کارگر فرانسه را به تحمل بار شکست و انقیاد در مقابل جنایات قوای مهاجم راضی سازند.
کارگران از سر وحشت و استیصال در برخی جاها تن می دادند اما در پاریس وضعی دیگر حاکم بود. کارگران پاریس در کوران این کشاکش، در آستان تسلیم بورژوازی به انعقاد قرارداد آتش بس، به نهاد موسوم به « گارد ملی» روی نهادند. اقدام اضطراری و اجبارآمیزی که فشار گرسنگی و فقر آن را تشدید می کرد. اینجا جائی بود که عده ای کارگر هم لقمه نانی برای رهائی از مرگ می جستند و هم برای فرار از خطر استیلای ارتش پروس و افتادن همه دار و ندار و زنان و کودکانشان به دست حاکمان متجاوز پروسی تقلا می کردند. گارد ملی با چنین ترکیب و استخوانبندی برای دفاع از حریم زندگی ساکنان شهر و جلوگیری از تسلیم بورژوازی و شکست پاریس می جنگید، اما بورژوازی عزم جزم داشت که هر چه زودتر طومار شکست را امضاء کند تا از این طریق در معیت حکام متجاوز پروس بازار حاکمیت و استیلای طبقاتی خود بر توده های کارگر فرانسه را داغ نگه دارد. بناپارت به دنبال جنگ های طولانی، شکست های پی در پی و راندن کشور به آستان سقوط، محکوم به عزل شد و چراغ عمر امپراطوری دوم با خفت و خواری تمام رو به خاموشی رفت. بحران اقتصادی و سیاسی، کل جامعه فرانسه را در کام موج های بلند و نیرومند خود فرو بلعید. اقتصاد، سیاست و همه چیز راهی برای خروج از وخامت و عبور از بن بست می جست. طبقه کارگر فرانسه از آمادگی، تدارک و قوای لازم برای سکانداری اوضاع، برای انقلاب کارگری، برای سرنگونی سرمایه و برای جایگزینی وضعیت روز با دنیای نظم نوین انسانی برخوردار نبود.
کارگران همه جا علیه شرائط حاضر و علیه نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حاکم در حال جدال بودند اما توان واقعی ستیز و پیکار طبقاتی آنان برای تغییر پایه ای نظام بردگی مزدی کفاف نمی داد. قدرت توده های کارگر، میزان بود و نبود، دامنه برد یا منحنی نمایش و اعمال آن بر سرمایه پدیده ای یک بعدی، اتوپیک، مکتبی، حماسی، قهرمانانه، انفجاری، حزبی و ولونتاریستی نیست. این قدرت آمیزه ای پیچیده، ارگانیک و مرکب از درجه رشد و بالندگی آگاهی، سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری، تکامل سطح انتظارات و مطالبات ضد کار مزدی، شفافیت افق پیکار طبقاتی، آمادگی برنامه ریزی نظم نوین اجتماعی، درجه بالای مشق همه این توانائی ها و ابراز وجود تمامی این مؤلفه ها به صورت یک صف بندی عینی مستقل آگاه طبقاتی در مقابل سرمایه و برای تغییر کل عینیت مسلط موجود است.
طبقه کارگر فرانسه به رغم نقش پیشروتر خود در قیاس با سایر همزنجیرانش در سایر کشورها، به لحاظ تدارک این ساز و برگ ها و آمادگی ها و آگاهی ها، در موقعیت مطلوب نبود و همین امر کاراترین برگ برنده را در اختیار بورژوازی قرار می داد. در ۴ سپتامبر فشار سنگین خیزش های خودجوش کارگری و سرکشی شعله های انقلاب، بناپارتیسم را به زباله دانی سقوط فرو راند. بورژوازی شرائط موجود، زوال امپراطوری دوم و موقعیت ضعیف پرولتاریا را پلکان تکاپوی خود برای تثبیت حاکمیت سرمایه به شکلی دیگر ساخت، کارگران فریاد زنده باد جمهوری سر دادند و جمهوری را ظرفی برای تحقق مطالبات خود خواستند. بورژوازی حتی از کاربرد این عنوان اکراه داشت، وجودش را زمینه ای برای بالا رفتن توقعات کارگران می دید و رسالت استقرارش را در محدوده پر کردن جای بناپارتیسم، سازش با بیسمارک، تسلیم در مقابل ارتش پروس، کسب حمایت فاتحان آلمانی و سرشکن ساختن بار تمامی غرامت های جنگ یا سایر عوارض توحش سرمایه بر زندگی کارگران خلاصه می کرد. بورژوازی به اعلام جمهوری تن داد زیرا که زیر شلاق خشم کارگران چاره ای جز این نداشت و کارگران از برقراری جمهوری با آغوش باز استقبال نمودند زیرا که آن را حاصل مبارزات خود و دستاورد بزرگ انقلاب چهارم سپتامبر به حساب می آوردند. بورژوازی رژیم جدید را معبدی می دید که با توهمات کارگران همسو است و به همین دلیل برج فریب مناسبی برای گشایش راه کشتار، سرکوب و قلع و قمع مبارزات آنان است. توده های کارگر نیز آن را سنگی بر روی سنگ برای برداشتن خیزهای بعدی خود می دیدند.
جمهوری بورژوازی بر بلندای چنین وضعی، بر برایند فروماندگی و استیصال طبقه کارگر در یک سوی و میدان داری و نقشه های شوم بورژوازی برای سازش با دولت پروس، تثبیت حاکمیت سیاسی سرمایه و تعرض هار به طبقه کارگر در سوی دیگر تشکیل شد. نیروهای متشکل در ساختار قدرت این جمهوری بخش های مختلف طبقه سرمایه دار بودند، اورلئانیست ها ( طرفداران سلطنت)، جمهوری خواهان بورژوا و سایر دشمنان جنبش کارگری فرانسه بسیار سریع پست ها، مقام ها، نقش ها و اهرم های نفود را میان خود تقسیم کردند و در این گذر سهم اورلئانیست ها از همه بیشتر شد. بورژوازی برای کنترل اوضاع و تثبیت پایه های قدرت خود با تمامی توحش به پیش تاخت. توده های کارگر کم و بیش تن می دادند، آنان پیروزی جمهوری را پیروزی خود خواندند، با همه این ها وضع پاریس با شهرهای دیگر تفاوت داشت. در اینجا کارگرانی که بدنه « گارد ملی» را تشکیل می دادند مصمم بودند تا در برابر ترفند جنایتکارانه بورژوازی دست به مقاومت زنند. شانس تا حدودی با آنان همراه بود. پاریس از همه سو آماج تهاجم ارتش پروس بود و همین امر قدرت مانور بورژوازی فرانسه برای کنترل کارگران و اجبار آنان به تسلیم را تا حدود زیای کاهش می داد. مارکس می گوید:
«…. پاریس فقط از آن روی توانست مقاومت کند، که به علت محاصره شدن از سوی دشمن، از شر ارتش [ موجود] خلاص شده و جای آن را به نوعی گارد ملی داده بود که توده بدنه آن از کارگران تشکیل می شد…. »
پدیده گارد ملی ترکیب ناهمگونی داشت. از ناراضیان لایه های پائینی بورژوازی تا توده های کارگر، از ناسیونالیست های داغدار شکست ارتش فرانسه تا خیل بردگان مزدی عاصی از فشار استثمار سرمایه، از سوسیالیست های خیالباف خواستار عدالت و انصاف و تساوی طلبی سرمایه داری تا افرادی از انترناسیونال اول کارگری و از همه اقشار و رویکردهای مختلف اجتماعی در ان حضور داشتند. در این میان فشار خشم و قهر نیروهای طیف کارگری و چپ نقش تعیین کننده ای در غالب جهتگیری ها، سیاست ها و اقدامات روزمره گارد بازی می نمود. بورژوازی فرانسه برای غلبه بر اوضاع به هر جنایتی دست می زد و در ارتکاب این جنایات به اندازه کافی از حمایت ارتش پروس برخوردار بود. کارگران پاریسی برای مقابله با این وضع و برای جنگ همزمان با بورژوازی و قوای اشغالگر آلمان در تدارک سازماندهی خود و جمع آوری قوا بودند. فضای پاریس به ویژه از اوایل سال ۱۸۷۱، فضای یک صف ارائی مشتعل جنگی میان توده های کارگر و بورژوازی شد. ماه فوریه این سال در همه روزهایش از شدت و وسعت صف این آرائی حکایت می کرد. این وضع در روزهای آخر این ماه حالت انفجارآمیز به خود گرفت. پاریس به استقبال حوادثی عظیم رفت. تمام تلاش بورژوازی و ارتش پروس آن بود که کنترل کامل اوضاع را به دست گیرند و مقاومت توده های کارگر را در هم بشکنند. کارگران متحد در درون گارد ملی هر روز از روز پیش عاصی تر می شدند و ایستادگی در مقابل خیانت و درنده خوئی حکام سرمایه و حامیان پروسی آن ها را تنها چاره کار می دیدند. دامنه تعرضات و جدال ها مستمراً وسیع تر می شد.
در شب بیست و هفتم فوریه گردان های مختلف کارگری گارد ملی طول ساحل « سن» و خیابان شانزلیزه را میدان مارش خود ساختند. کارگران سلاح در دست به سوی طاق نصرت سرباز گمنام «دوتریومف» راه افتادند و حوزه ۶ نظامی شهر را که در معرض اشغال ارتش پروس بود به تصرف خود در آوردند. دولت « تی یر» در برابر موج پایداری کارگران احساس عجز کرد. آتش گرسنگی و فلاکت و قحطی هر لحظه شعله ورتر می شد. همه چیز از وخامت روز به روز اوضاع خبر می داد. پاریس به استقبال یکی از عظیم ترین رویدادهای تاریخ زندگی بشر می رفت. کارگران شروع به تصرف انبارهای اسلحه و مهمات کردند و دولت تی یر قادر به هیچ مقاومتی در برابر آنان نشد. موقعیت گارد ملی و توده کارگر بدنه آن به تدریج قوام گرفت، پاریس به کام وضعیتی از همه لحاظ فوق العاده فرو شد و عملاً چتر استیلای یک قدرت دوگانه را در بالای سر خود لمس نمود. گارد ملی در قیاس با دولت تی یر دست بالا یافت و توده کارگر و فقیر و فرودست ساکن پایتخت وسیع ترین حمایت خود را از این ستاد اعلام داشتند. آنچه در سطح جامعه و شهر روی می داد ترکیب نیروهای نامتجانس درون گارد ملی را نیز زیر فشار خود قرار می داد. در اینجا نیز نیروهای واپسگرا و سازشکار سعی در مهار اوضاع به نفع برقراری نظم سرمایه داری و استقرار جمهموری سرمایه داشتند، در اینجا نیز مبارزه میان طبقات با توازن قوای خاص خود جریان داشت و هر کدام از نیروها، لایه های اجتماعی و رویکردها برای اعمال هژمونی خود بر پراتیک روز گارد تقلا می کردند.
یک نکته قابل تعمیق در این گذر نقش کم و بیش غیرفعال انترناسیونال اول در قبال اوضاع سیاسی جاری و جنبش کارگری فرانسه بود. رادیکال ترین بخش انترناسیونال و آگاه ترین نمایندگان این بخش حتی مارکس با عزیمت از موقعیت ضعیف طبقه کارگر و فقدان تدارک و آمادگی طبقاتی کارگران برای انقلاب، عملاً قادر به اثرگذاری دلخواه بر روند مبارزات روز توده های کارگر نشدند. واقعیت خیزش های اجباری، قهری و انفجارآمیز کارگران و ضرورت دخالت هر چه مؤثرتر در آن ها را به اندازه کافی در محاسبات خود وارد نساختند. اطلاعیه هائی صادر نمودند که صدر و ذیل آن ها عموماً در محکوم ساختن جنگ میان دولت ها، دعوت از توده های کارگر برای درک وحدت انترناسیونالیستی خویش و اجتناب از حمایت بورژوازی کشور خود خلاصه می گردید. این اطلاعیه ها به درستی و به گونه ای بسیار صریح و مؤکد از کارگران فرانسه و آلمان می خواست که از هر نوع خصومت با هم، تبدیل شدن به ابزار تسویه حساب های میان حکام سرمایه خودداری ورزند اما درهمان حال نقشه عمل ها، راهکارها و جهتگیری های پراتیک رادیکال متناظر با تعمیق و توسعه پیکار ضد سرمایه داری توده های کارگر، در بطن شرائط تحمیلی روز را در پیش پای کارگران قرار نمی داد. ماه ها پیش از اوجگیری وخامت اوضاع، کارگران فرانسوی عضو انترناسیونال در بیانیه ای خطاب به همه همزنجیران اروپائی و به ویژه آلمانی خود نوشتند:
« … بار دیگر، صلح جهانی، به بهانه ایجاد تعادل در اروپا و [دفاع از] شرافت ملی به خطر افتاده است. کارگران فرانسه، آلمان، اسپانیا! دست به دست هم دهیم و فریاد یکپارچه خود را بر ضد جنگ بلند کنیم!… جنگی که به خاطر حفظ برتری یا برای منافع خاندان سلطنتی معینی در گیرد، از نظر کارگران چیزی جز گزافه ای جنایتکارانه نیست. در پاسخ به نداهای جنگ افروزانه کسانی که خود را از پرداخت مالیات خون معاف می دارند، و در مصائب مردم سرچشمه ای برای سوداندوزی های تازه می جویند، ما که خواهان صلح، آزادی و کار هستیم، صدای اعتراض خود را بلند می کنیم. برادران آلمانی! جدائی ما در دو سوی رود رن فقط به پیروزی کامل استبداد خواهد انجامید…. کارگران همه کشورها! وضع فعلی کوشش های مشترکمان هر چه باشد، ما اعضاء انترناسیونال که دیگر مرزی را مابین خود به رسمیت نمی شناسیم، آرزوها و درودهای کارگران فرانسوی را به عنوان وثیقه ای در تضمین پیمان ناگسستنی مان، برای شما می فرستیم.»
در این بیانیه و سایر بیانیه ها و اعلامیه ها و اسناد منتشر شده انترناسیونال همان گونه که گفتیم، موضوع تلاش به طور عمده بر محکومیت جنگ دولت ها و ضرورت اتحاد کارگران کشورها متمرکز است. کوششی که از حداکثر اهمیت و ضرورت و مبرمیت برخوردار بود اما دخالت برنامه ریزی شده عملی برای بهبود هر چه ممکن و مقدور صف ارائی ضد کار مزدی توده های کارگر عاصی در حال پیکار مسأله دیگری است که جای آن کم و بیش خالی به نظر می رسید. انترناسیونال در اعلامیه هایش از اعلام جمهوری استقبال کرد و برای این کار طبیعتاً منطق معین خود را داشت. بنیاد استدلال این بود که طبقه کارگر فرانسه از آمادگی لازم برای ایفای رسالت تاریخی خود برخوردار نیست و چاره ای ندارد جز اینکه جمهوری بورژوازی را معبری برای تدارک، تجهیز و پرورش قوای طبقاتی خود برای جنگ سرنوشت علیه سرمایه داری سازد. پایان جنگ، برقراری صلح، استقرار جمهوری، تلاش توده های کارگر برای انکشاف هر چه ممکن جمهوریت و استفاده از دستاوردهای این انکشاف برای تجهیز قوای طبقاتی خود در جنگ های بعدی با سرمایه، نکاتی بودند که انترناسیونال بر اهمیت آن ها پای می فشرد و پیگیری این انتظارات را به جنبش کارگری فرانسه نیز توصیه می نمود. اعضای انجمن بین المللی کارگران حتی مارکس فرارفتن جنبش کارگری روز فرانسه از این مرزها را نوعی خودکشی مبتنی بر یأس تلقی می کردند و بر اجتناب کارگران از آن اصرار می ورزیدند. این توصیه ها یک ایراد داشت، این ایراد که مسیر عبور کارگران برای دستیابی به آنچه انترناسیونال می گفت لزوماً از جمهوری سرمایه داران نمی گذشت، کمااینکه عملاً هم نگذشت.
مارکس بعدها با صداقت و آگاهی و بصیرت سرشار کارگری خود به اشتباهات انترناسیونال اعتراف کرد. او کوشید تا کالبدشکافی رادیکال این اشتباه را درسی برای پیکارهای بعدی طبقه کارگر سازد. در این باره کمی پائین تر باز هم حرف می زنیم. بورژوازی با همه قوا به راهی می رفت که جمهوری را نردبان تثبیت حاکمیت و قدرت خود کند، راهی که حاصل آن فقط تشدید استثمار، سلب آزادی ها، افزایش گرسنگی و فقر توده های کارگر بود. دولت های « تی یر» و سپس « گیزو» دقیقاً چنین کردند. کارگران در این روند و در بطن شرائطی که از هر سو به زیان آنان پیش می تاخت، غوطه می خوردند و برای مقابله با آن به هر کاری که می توانستند دست می زدند. آنان جمهوری را محصول مبارزات خویش و انقلاب چهارم سپتامبر، می پنداشتند، بر آن بودند تا با چنگ و دندان از آن دفاع نمایند و به کارافزاری برای تحقق انتظارات خویش تبدیل نمایند.
آنچه در عمل روی می داد خلاف چشمداشت توده های کارگر بود، دولتمردان جدید سوای هموارسازی راه تسلیم فرانسه به ارتش بیسمارک، کمک به قوای مهاجم برای اشغال پاریس، عقب راندن کارگران از مواضع مقاومت، دست اندازی هر چه آزمندانه تر به حاصل کار و استثمار توده های کارگر، توطئه برای شکست جمهوری و اعدام و قتل عام نیروهای کارگری هیچ کار دیگری انجام نمی دادند. تلاش کارگران برای انکشاف جمهوری به نهاد متناظر با انتظارات و مطالبات انقلاب ۴ سپتامبر هم به جائی نمی رسید. در تمامی نیمه دوم سال ۱۸۷۰ فرانسه با شتاب بسیار به سوی یک جنگ داخلی واقعی به پیش رفت. جمهوری بر خلاف انتظار بورژوازی به ظرف ثبات حاکمیت یا تضمین نظم تولیدی و حتی سیاسی سرمایه تبدیل نشد،همانگونه که برای پرولتاریا هم سوای سیه روزی، اسارت و خانه خرابی افزون تر چیزی به بار نیاورد. هر دو طبقه، جمهوری را امامزاده نذر و نیازهای خود می دیدند و هر دوی آن ها در دو سوی دیوارهای همین امامزاده بی تذکره و اعجاز علیه هم سنگربندی می کردند. این وضع مطلقاً قابل دوم نبود، بورژوازی نمی توانست آن را تحمل نماید، استقرار نظم سیاسی با هدف پرداختن به برنامه ریزی نظم تولیدی و مسائل انباشت سرمایه برای دولتمردان نظام سرمایه داری از آب خوردن هم حیاتی تر می نمود و برای رفع موانع این کار باید به هر اقدامی دست می زدند.
هر لحظه از زمان لحظه ای در تدارک و چاره پردازی بورژوازی برای پایان دادن به وضع موجود و سرکوب نهائی پرولتاریای عاصی به حساب می آمد. سرمایه داران، نمایندگان سیاسی، حقوقدانان، سیاستمردان، امرای ارتش و فرماندهان قوای سرکوب سرمایه، به هر جا نظر می انداختند، اسلحه دست توده های کارگر و حضور مسلح این طبقه در خیابان ها و سطح جامعه را عظیم ترین سد راه تحقق اهداف خود می دیدند. این مشکل در پاریس بیشتر از همه جاهای دیگر بر سینه بورژوازی فشار وارد می ساخت. بدنه کارگری مسلح گارد ملی در اینجا خواب حاکمان روز سرمایه داری را تا حدود زیادی آشفته می نمود و محاسبات ساده تثبیت حاکمیت را بر هم می ریخت. بدون گذاشتن پا بر روی جنازه کارگران مسلح نمی شد از فراز دوره پرتلاطم بدون نظم و ثبات و امنیت سرمایه عبور کرد. باید که با توسل به تمامی بربرمنشی ها و سبعیت ها کارگران را خلع سلاح نمود، باید به حیات قدرت دوگانه نامکتوب و غیررسمی موجود پایان داد و بورژوازی عزم جزم کرد که این کار را انجام دهد. قبل از هر چیز راه تهاجم ارتش بیسمارک به پاریس را باز گشود تا از این طریق اصلی ترین دژ پایداری توده های کارگر را در هم بشکند. ترفند سیاه و شومی که بیشتر به ضد خود تبدیل شد و تقویت مؤثرتر « گارد ملی» را به دنبال آورد. پس از آن، دستگیری و کشتار و سر به نیست کردن شمار زیادی از پیشروان آگاه کارگری را دستور کار خود نمود. نقشه های فراوانی برای تار و مار کردن توده های کارگر به راه انداخت. دولت های تی یر و گیزو همه این کارها را انجام دادند و گارد ملی در طول ماه های منتهی به ۱۸ مارس ۱۸۷۱ با همه این دسیسه ها و تهاجمات مواجه شد. کمیته مرکزی این ستاد که بر خلاف بدنه کارگری آن، کانون همکاری توأم با همفرسائی عناصر طبقات و رویکردهای اجتماعی مختلف بود، برای اجتناب از جنگ داخلی به بسیاری سازشکاری ها دست زد، در مقابل همه توطئه ها سکوت کرد و تهاجمات زیادی را بلاجواب گذاشت. کمیته مرکزی در پای بندی به تقدس جمهوری و دلبستگی به انکشاف جمهوریت بورژوائی تا توانست سازش کرد اما حاکمان سرمایه و تشنگان قدرت مستقر بورژوازی، هیچ تردیدی در راه اندازی جنگ سرنوشت با هدف تسویه حساب نهائی با مقاومت مسلح کارگران به خود راه ندادند. آنان دستور خلع سلاح توده های کارگر و پایان دادن به مقاومت مسلح بردگان مزدی به صف شده در گارد ملی را صادر کردند و کارگران پاریس تمامی قدرت خویش را برای مقابله و دفاع و تعرض در مقابل قدرت هار بورژوازی وارد میدان ساختند.
شیپور جنگ در پاریس، میان دو اردوی طبقاتی متخاصم درون نظام بردگی مزدی با طنین هر چه پرشکوه تر به صدا در آمد. دو طبقه کارگر و سرمایه دار در نقطه ای از دنیا، در قلب قاره اروپا در مقابل هم صف آراستند. وقتی که آفتاب روز ۱۷ مارس جامانده های آخر ذرات نور خود را از ساحل رود سن جمع می کرد. در نقطه نقطه پاریس کارگرانی را می دید که سلاح به دست سنگرهای پرخروش جنگ کار به پا می سازند تا از درون آن قلب سرمایه و سینه نظام بردگی مزدی را هدف گیرند. کموناردها به پا خاستند، سنگرها را افراشتند، سرود برپائی جهانی نو سر دادند و دریچه رؤیت این دنیا را بر روی دیدگان بینای کل توده های کارگر همزنجیر خود در سراسر جهان گشودند. انقلاب ۱۸ مارس لباس واقعیت پوشید. پاریس به کام آتش و خون فرو رفت و آتش انقلاب از خانه ای به خانه دیگر زبانه زد. روز ۱۸ مارس وقتی که خورشید برای بار دیگر بر ساحل مسطح سن بساط طلوع پهن کرد، به قامت بلند کارگران زن و مردی خیره شد که فریاد « زنده باد کمون» آنان سراسر اندام صاحبان سرمایه و کل طبقه سرمایه دار در سراسر اروپای روز را به رعشه می انداخت. روز ۱۸ مارس روز فرار سرمایه داران از شهر پاریس بود و توده های کارگر با چشم باز به مشاهده مناظر فرار این دژخیمان ایستادند. صف طولانی کالسکه های پرزرق و برقی را دیدند که سرمایه داران صاحب آن ها با چهره ای سرشار از وحشت و دهشت در حال خروج از شهر هستند. سرمایه دارانی که تا چند ساعت پیش خود را در عرش اعلای قدرت و بردگان مزدی سرمایه را موجودات نگون بخت محکوم به تولید سود برای خدایان سرمایه به حساب می آوردند.
کموناردها به دنبال جنگی خونین و مالامال از شجاعت و شکوه طبقاتی ماشین دولتی سرمایه را در وسعت شهر پاریس در هم شکستند و شکلی نوینی از برنامه ریزی نظم سیاسی و اقتصادی و مدنی و اجتماعی را ولو برای مدتی کوتاه جایگزین آن کردند. طبقه کارگر فرانسه قادر به انکشاف، توسعه، تعمیق، گسترش و ماندگارسازی این شکل زندگی و تولید و کار و نظم اجتماعی نشد اما دستاوردهای کمون سنگ بنای استواری برای پیکارهای بعدی پرولتاریا در سراسر جهان گردید. تجارب، درس ها و دستاوردهای کمون برای جنبش کارگری بیش از حد ارزنده است. این آموزش ها و رهیافت ها باید شریان حیات وسلاح دست ما در جنگ روزعلیه سرمایه شود، اما ببینیم که این درس ها، دستارودها یا آموزش ها کدامند، چگونه باید آن ها را دید، بازشناسی کرد و سرانجام به کار بست؟
نخستین درس کمون برای همه کارگران جهان این بود که جنبش کارگری بین المللی و گردان رزمنده این جنبش در هر نقطه دنیا در تداوم پیکار خود باید ماشین دولتی سرمایه را به طور کامل در هم بشکند و از سر راه خود بردارد. اهمیت این آموزش « قولی است که جملگی برآنند» کمون از عمق تجربیات چند ده ساله مبارزات کارگران فرانسه این حکم قاطع تاریخی را استخراج کرد و به گوش همه جهانیان رساند. به همگان اعلام داشت که توده های کارگر هیچ کشوری بدون کفن و دفن کامل ساختار حاکمیت سیاسی سرمایه نمی توانند بنیاد کار مزدوری را از جای برکنند و رابطه خرید و فروش نیروی کار را از میان بردارند. کموناردها در لحظه معینی از روند بسط کارزار طبقاتی میان کار و سرمایه در جامعه فرانسه و اروپای روز به طور زنده، عینی، جنبشی و عملی با این حقیقت تلاقی کردند، آن را خوب درک نمودند، چند و چون واقعیت آن را کنکاش کردند، آن را به کار بستند، جزء انداموار و حیاتی پیکار روز خود ساختند، از سکوی این پیکار به جنبش جهانی طبقه خود آموزش دادند و مبرمیت و گریزناپذیری آن را در برابر همه انظار به نمایش گذاردند. اهمیت درهم شکستن ماشین دولتی سرمایه نخستین درس بزرگ کمون بود اما این درس مثل همه درس ها و آموزش های دیگر مبارزه طبقاتی توده های کارگر دنیا بعدها به دست احزاب و نیروهای طیف رفرمیسم چپ مسخ و باژگونه شد و حتی در بسیاری موارد به ضد خود مبدل گردید. آنچه کمون و کموناردها برای کارگران دنیا به ارمغان آوردند به طور قطع سرنگونی طلبی میلیتانت چپ نمایانه دموکراتیک و فراطبقاتی نبود، بلکه ملاط و ماده و ترکیبات واقعی یک رژیم ستیزی شفاف ضد کار مزدی بود. احزاب چپ تاریخاً و از همان مبادی امر، کل این مواد، مشتقات و مصالح را تاراج کردند، در کوره های ریخته گری خویش به صورت کالائی بسیار سودآور و باب طبع خود قالب ریزی نمودند تا در بازارهای مختلف کسب و کار خود، در درون جنبش ها و بیش از همه در درون جنبش کارگری جهانی به فروش برسانند.
آنچه در کمون روی داد، مستقل از نوع نگاه، محتوای اندیشه و منظر سیاسی این یا آن کمونارد تجلی ملزومات اضطراری جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر بود. موضوعیت قیام و درهم شکستن ماشین دولتی موجود برای آنان استقرار دموکراسی «خلق»، « دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان»، انقلاب دموکراتیک و از این نوع خزعبلات نبود. کموناردها ماشین دولتی سرمایه را درهم نشکستند تا « شیوه رشد اروپائی سرمایه داری را جایگزین شکل آسیائی» آن کنند. آنان قیام نکردند تا یک قدرت حزبی ماوراء هستی اجتماعی خود را بر جای قدرت سیاسی سابق سرمابه بنشانند و به این حزب اجازه دهند تا در زیر بیرق سرخ کمونیسم و نام پرولتاریا و جنجال آرمان های پرشکوه انسانی، نوع دیگری از برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی و مدنی و اجتماعی سرمایه داری را به جای نوع پیشین آن حاکم سازند. پیام کمون مطلقاً آن نبود که « یک اولیگارشی»، « یک بوروی ۶ نفری» در پایتخت پیرامون کل امور اقتصاد و سیاست و تمامی شؤن زندگی اجتماعی چند صد میلیون شهروندان جامعه حرف آخر بر زبان آرند و در همان حال سراسر آفاق را از آوازه حاکمیت پرولتاریا و شتاب تحول سوسیالیستی جامعه پر سازند. کمون از اهمیت و مبرمیت درهم شکستن ماشین دولتی سرمایه سخن نگفت تا شوراهای خودجوش ظرف اعمال قدرت پرولتاریا را یکی پس از دیگری تعطیل کند و بر ویرانه های زلزله زده این شوراها درفش افتخار « مدیریت یکتارئیسی» به اهتزاز در آورد. کمون ماشین روز دولتی سرمایه را خرد نکرد تا قدرت جدید جایگزینش را سلاح برقراری «سیستم تایلور» کند، تا این سیستم فرسایش و هلاکت و سلاخی توده های کارگر را در زیر بیرق انقلاب سوسیالیستی بر میلیون ها برده مزدی تحمیل نماید، تا سرود سرخ انترناسیونال را چاشنی تباهی، فرسودگی و تشدید استثمار کارگران در روند فروش نیروی کار و تولید هر چه انبوه تر اضافه ارزش سازد. کمون برای استقرار استیلای ارتش رسمی سرخ سرمایه داری دولتی به جای ارتش کهنه و بی نقاب سرمایه دست به خرد کردن ماشین دولتی بورژوازی نزد. آهنگ برقراری دوران «نپ» نداشت، در تدارک پوشاندن لباس دروغین سوسیالیسم بر اندام زشت و عفونی سرمایه نبود و نظارت حزب نخبگان بر استثمار هر چه حادتر طبقه کارگر توسط صاحبان خصوصی سرمایه را اصلاً آستانه ورود به بهشت سوسیالیسم نمی دید و جنجال نمی کرد.
شط زلال پیام ها، افق ها و انتظارات کموناردها نه فقط با هیچ کدام از این رویدادها هیچ سنخیتی نداشت و به سوی مصب هیچ یک از این مرداب ها نمی شتافت که درونمایه و رنگ و رخساری دیگر را با خود حمل می کرد و رو به دنیائی دیگر داشت. بلشویسم و حزب کمونیست شوروی، سرمایه داری دولتی اردوگاهی، منتقدین دموکراتیک اردوگاه، مائوئیست ها، تروتسکیست ها، ضدامپریالیسم ناسیونالیستی کشورها و فراوان جریانات و احزاب و فرقه ها و رویکردهای بورژوائی دیگر این درس عظیم کمون را تحریف کردند. آن را تا سطح سرنگونی طلبی فراطبقاتی دموکراسی جویانه اقشاری از بورژوازی تنزل دادند. درونمایه کارگری و ضد کار مزدی آن را جراحی کردند و از دسترس جنبش کارگری بین المللی خارج ساختند. به کارگران دنیا چنین گفتند که معنا، مکان و موضوعیت خرد کردن ماشین دولتی سرمایه تعویض این ماشین با قدرت دولتی حزبی است که نام پرولتاریا بر چهره و پرچم کمونیسم در بالای سر، بساط مالکیت انفرادهای سرمایه ها را جمع می کند، مالکیت دولتی کل سرمایه اجتماعی را برقرار می نماید، رقابت میان سرمایه های منفرد را با برنامه ریزی متمرکز دولتی رابطه خرید و فروش نیروی کار جایگزین می گرداند و در یک کلام سرمایه داری دولتی را بر جای شکل سابق سرمایه داری می نشاند.
کموناردها ماشین دولتی سرمایه را در هم شکستند تا نطفه های نخستین قدرت شورائی مبتنی بر دخالت آگاه آحاد کارگران در برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی را متولد سازند. تا نقطه شروع راه برای پایان دادن به وجود هر نوع دولت ماوراء هستی انسان ها را رسم کنند، تا خشت لازم پیکار طولانی برای پایان دادن به کار مزدوری را قالب ریزند و تا سنگ اول برپائی دنیائی جدید بر ویرانه های وجود سرمایه داری را بنا نهند. آنان برای گشایش باب این تغییر بسیار خوش درخشیدند، هر چند که « دولت بسیار مستعجل» بودند. کمون ظرف مشارکت آگاه و نافذ و خلاق و مستقیم آحاد کارگران نشد و در آن شرائط نمی توانست هم بشود اما کورمال، کورمال به سوی این مسیر گام بر می داشت.
اعضای ارگان های کمون نمایندگان مستقیم توده شهروند بودند که با رأی عمومی و ازاد همگان انتخاب می گردیدند. هر لحظه و در هر شرائطی قابل عزل بودند و هر کدام دستمزدی به اندازه دستمزد متوسط یک کارگر می گرفتند. کمون تا همین جا ایفای نقش افراد در برنامه ریزی نظم سیاسی و تولیدی را از خصلت سرمایه دار بودن خواه در شکل مالک خصوصی سرمایه و خواه در شکل شراکت در مالکیت دولتی کل سرمایه اجتماعی آماج تعرض گرفته بود. توضیح واضحات است که رابطه خرید و فروش نیروی کار، رابطه تولید ارزش اضافی و کل مناسبات بردگی مزدی در حوزه حکومت کمون استیلا داشت اما این اقدام کمون و پاره ای اقدامات دیگرش دقیقاً در راستای ارتقاء قدرت پیکار توده های کارگر علیه این مناسبات به پیش می تاخت. جنبش کارگری باید گام به گام از درون این خاکریزها قلب وجود سرمایه را نشانه می رفت، باید در همین راستا، صف بندی متحد و متشکل قدرت ضد کار مزدی کارگران به صورت یک طبقه را تضمین کند و جامه عمل پوشاند، باید فرایند آمادگی آحاد این طبقه برای برنامه ریزی شورائی سراسری کار و تولید سوسیالیستی را به یک عینیت اجتماعی بسط دهد، باید دورنمای لغو کار مزدی را به صورت یک شکل زندگی اجتماعی مشخص و متعین هر چه شفاف تر پیش روی کارگران باز گشاید.
راه سوسیالیسم از این مقاطع و معبرها، حفاری هر چه آگاهانه تر و هشیارتر آن ها، لایروبی هر چه بیدارتر و ضد کار مزدی تر آن ها عبور می کرد، این راهی بود که اگر ادامه می یافت خلاف خط سیری بود که انقلاب اکتبر حتی در همان سال های نخست بعد از پیروزی طی کرد. کموناردها به گونه ای خودجوش و صدالبته که با دنیائی کسر و کمبود و فروماندگی به سوی وحدت میان برنامه ریزی تولید و مشارکت مستقیم کارگران در روند کار و تولید اجتماعی گام برداشتند، برای ادغام سیاستگذاری و اجرای سیاست کارهائی انجام دادند. بر آن شدند تا حضور در تصمیم گیری ها، رتق و فتق امور اجتماعی و پیشبرد امور سیاسی را از حالت پست، مقام، موقعیت و فعالیت متناظر بر برنامه ریزی نظم تولیدی، سیاسی و مدنی سرمایه و متضمن منافع سرمایه دار بودن، کم یا بیش، تا جائی که شعور ضد سرمایه داری روز آنان قد می داد، نجات دهند و آن را به مأموریتی مستمراً در حال جا به جائی و تغییر برای عقب راندن سرمایه و اختلال و از هم پاشاندن شیرازه هستی سرمایه داری مبدل سازند.
کمون ارتش رسمی را منحل ساخت و هزینه های کلان این نهاد اختاپوسی وحشت و دهشت نظام بردگی مزدی را از گرده توده های کارگر برداشت. تأمین نظم و امنیت را به عهده کارگران مسلح گذاشت و برنامه ریزی و اجرای این نظم را به مثابه وظیفه ای از وظائف روتین و روزمره آحادی از کارگران تعریف کرد. امنیت را از محتوای سرمایه داری و ضد کارگری آن خارج ساخت و به امنیت و آسایش کارگران از شر تهاجمات سرمایه معنی کرد. کمون آموزش را برای تمامی شهروندان رایگان اعلام نمود، کموناردها در نیمه دوم قرن نوزدهم، در شرائطی که کل محصول اجتماعی روز طبقه کارگر پر کاهی در مقابل سلسله جبال رفیع و سر به کهکشان کشیده حاصل استثمار امروزی توده های کارگر نبود و نمی توانست هم باشد، به چنان کاری دست یازیدند که سندیکالیست های چپ کمونیست نمای ایرانی قرن بیست و یکم میلادی آن را بسیار اتوپیک و عین دعانویسی می خوانند!!! کمون اما از این نیز بسیار فراتر رفت. بسیار فراتر از آنچه جنجال سازترین احزاب چپ موجود جسارت زمزمه آن را به خود دهند. کموناردها همه جا فریاد سر دادند که هر نوع دخالت دولت در مؤسسات آموزشی به کلی ممنوع است. طرد هر شکل مداخله کلیسا و متولیان معابد خرافه مذهب در آموزش نیز بخش مهم دیگری از سیاست کموناردها در قلمرو مسائل آموزشی شهروندان بود. توده های کارگر کمونارد همراه با سازماندهی و اجرای این تحولات به سراغ سیستم قضائی و امور داوری شهروندان رفتند و در میان چشمان بهت زده و خیره نمایندگان حقوقدان و حقوقشناس سرمایه اعلام کردند که قضاوت نیز بسان هر گوشه دیگر نظم زندگی انسان ها امری انتخابی خواهد بود. قاضیان باید با رأی آزاد و عمومی ساکنان حوزه کمون انتخاب شوند و بسان همه منتخبان دیگر هر آن و در هر کجا و در هر حلقه مأموریت خویش قابل عزل خواهند بود.
آنچه گفتیم دستاوردهای قیام کموناردها برای کارگران پاریس و همزمان آموزش ها و درس های بسیار پربار برای کل طبقه کارگر بین المللی بود. این درس ها و آموزش ها مطلقاً در این حد محصور نبود. عروج تاریخاً بی سابقه موقعیت و نقش زنان در جنبش عطیم کموناردها یکی از پردرخشش ترین سرفصل های کارنامه حیات سراسر افتخار کمون است، کمیته محلات زنان در مناطق بیست گانه پاریس از جمله رزمنده ترین، پرشورترین و حماسه آفرین ترین گردان های کموناردها در جنگ با قدرت حاکم بورژوازی بود. زنان در وجوه سیاست گذاری ها، برنامه ریزی ها و اقدامات اجرائی کمون نیز به رغم کارشکنی رویکردهای واپسگرای سوسیال بورژوائی پرودنیست ها به میدان داری هائی دست یازیدند که در جای خود درسی مهم برای چگونگی مشق مبارزه علیه تبعیضات جنسی بود.
کمون بسیار زود شکست خورد و کموناردها به دنبال پرشکوه ترین و حماسه بارترین مقاومت ها و جانبازی ها از پای درآمدند. طبقه سرمایه دار اروپا و کل دولت های روز سرمایه داری برای به شکست کشاندن کمون همداستان شدند و برای تحقق این هدف به تمامی جنایات و بربرمنشی های ممکن دست زدند. حدیث شکست کمون حدیث مبسوط و مشروح دیگری است که در اینجا از ورود به آن چشم می پوشیم. پاسخ این سؤال که آیا کمون می توانست بماند، ببالد، شاخ و برگ کشد و پیروز شود یا اینکه در همان نطفه محکوم به شکست بود؟ به هیچ وجه آسان یا حتی مقدور نیست. معادلات حاکم بر روند مبارزه طبقاتی میان توده های کارگر و نظام بردگی مزدی بسیار پیچیده است. در اینجا هیچ چیز را نمی توان با پیشگوئی پاسخ گفت. مبارزه طبقاتی یک جنگ واقعی زمینی است که هر گام فراز و فرود آن تابعی از توازن قوای دو طبقه اساسی جامعه در همه شؤن و همه وجوه هستی اجتماعی این طبقات است. در این میان آنچه گفتنی است و می توان و باید بدان پرداخت تلاش برای مبارزه هر چه آگاه تر؛ متحدتر و متشکل تر علیه سرمایه و با افق هر چه شفاف تر امحاء کار مزدوری است.
کمون تحت قیادت هیچ حزب ماوراء خود قرار نداشت. یک طنز بسیار فکرانگیز، درس آموز و قابل تعمق تاریخ این است که توده های کارگر کمونارد به هیچ وجه انسان های غربال شده در آزمون های حزبی افاضل و دانشوران طبقات بالا نبودند. دنیای فکر و سیاست و پراتیک پیکار آنان اصلاً دنیای پالایش شده از کوه عظیم گرد و خاک های کور کننده توهم و بی دانشی نبود. از آن هم بدتر، رویکرد کمونیسم لغو کار مزدی نبود که در قیام کارگران و برپائی کمون دست بالا داشت، بالعکس توده کارگران پیرو پرودن سوسیال بورژوا جمعیت بزرگتری را تشکیل می دادند و بر روند کارها تأثیرات بسیار زیانبار و بیشتری بر جای می نهادند. کمون مانیفست ائتلاف رویکردهای مختلف چپ، راست، سندیکالیست، رفرمیست میلیتانت و ضد کار مزدی نبود، سنگ بنای خود را در سرزمین اتحاد فرقه ها بر زمین نچیده بود و نیروهایش از سر ایمان به این و آن مکتب ره کارزار پیش نگرفته بودند. کمون هیچ کدام از این ها نبود. شاید بهترین تعریف کمون همان باشد که مارکس بسیار مختصر و در یک جمله بیان کرده است.
« حکومتی بود از آن طبقه کارگر، زائیده نبرد طبقاتی تولید کننده بر ضد طبقات بهره مند از برخورداری و تملک، یعنی خلاصه شکل سیاسی سرانجام به دست آمده ای بود که رهائی اقتصادی کار از قید سرمایه از راه آن ممکن بود تحقق پذیر کردد»
کمون نمایش واقعی جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر بود. جنبشی که از فراز و فرودها، راه ها و بی راهه های فراوان، در سطح نازلی از تدارک و آگاهی و سازمانیابی و شناخت و آمادگی و بدون داشتن یک افق کاملاً شفاف لغو کار مزدی شیپور جنگ علیه سرمایه را به صدا در آورد و این جنگ را به راه انداخت. جنبش ضد سرمایه داری کموناردها با این ویژگی و رویکرد از این ظرفیت اندرونی برخوردار بود که ببالد، آگاه تر و آگاه تر گردد، متشکل تر و متحدتر شود، سراسری و سراسری تر شود، نیرومندتر و نیرومندتر گردد، ضد کار مزدی تر و باز هم ضد کار مزدی تر شود و در همین راستا نظام سرمایه داری را به زانو در آورد و بنیاد کار مزدی را از بیخ برکند. کمون در این مسیر با کشاکش حاد رویکردهای متعارض درون خود، با رفرمیسم راست و چپ در همه زوایای حیات خود و با یورش سبعانه و هار کل بورژوازی فرانسه و اروپا و جهان مواجه بود. کمون امکان غلیه بر این موانع و تهاجمات را نیافت و سرانجام از پای در آمد. درس های پیروزی و شکست کمون درس هائی بسیار مهم برای پیکار روز توده های کارگر در سراسر جهان است.
ناصر پایدار
مارس ۲۰۱۰