پرولتاریا از تولد تا پیکار حماسی مه ١٨٨٦

.پرولتاریا و بورژوازی، دو طبقه ی اصلی و دو قطب متضاد صورتبندی تاریخی- اجتماعی سرمایه داری هست.

 از نظر تاریخی̊ پرولتاریا هم زمان و هم پای پروسه ی تاریخی زوال و فروپاشی فئودالیسم و زایش و گسترش و تکامل شیوه ی تولید سرمایه داری، تولد و تکامل یافت.

 سرف های آزاد شده و فراری و هم چنین دهقانان و پیشه ورانی که در پروسه ی سلب مالکیت̊ زمین و ابزار تولید خود را از دست داده بودند، از نخستین گروه های اجتماعی بودند که با وارد شدن در بازار کار و فروش نیروی کار خویش به استخدام سرمایه در آمدند و پایه های اجتماعی تکوین و گسترش پرولتاریا را شکل دادند. در نخستین سال های صنعت کارخانه ای در انگلستان، دو سوم کارگران̊ زنان و کودکان بودند. کارگران، روزانه̊ چهارده، شانزده و حتا هیجده ساعت کار می کردند.

از آن جا که طبقات اجتماعی به مثابه رابطه و فرایند ِ تاریخی- تولیدی، بر بستر تضادهای مناسبات تولیدی و پیکار طبقاتی شکل گرفته و تکامل می یابند، در نتیجه می توان گفت توده ی پرولتاریا نیز در کشاکش توسعه ی تضادهای مناسبات بورژوایی و پیکار طبقاتی است که به آگاهی، تشکل، اراده ی مستقل و ابتکار عمل طبقاتی دست می یابد و به طبقه تبدیل می شود. در واقع پرولتاریا از توده ای به صف شده̊ پشت سر بورژوازی در نبرد علیه فئودالیسم؛ تا تبدیل شدن به نیروی پیشبرنده و تعمیق دهنده ی خواست های دموکراتیک و مدنی و رفاهی؛ و سرانجام  تبدیل شدن به طبقه ای با صف و افق تاریخی مستقل و تبدیل شدن به نیروی هژمونیک جنبش الغای نظام سرمایه و کارمزدی، راهی پُر نشیب و فراز را پشت سرگذاشته است و هم چنان راهی پُر نشیب و فراز در پیش دارد؛ راهی که هنوز کرانه اش پیدا نیست.

پرولتاریای صنعتی از بدو پیدایش خود تا کنون به پیکاری بی امان علیه سرمایه داری پرداخته است. پیکاری که در ابتدا با شورش های پراکنده ی کارگران کارخانه های مختلف علیه شرایط تحمل ناپذیر کار آغاز شد. در این مرحله کارگران هنوز به مثابه یک طبقه، با افق و بدیل مستقل تاریخی خود در برابر بورژوازی صف آرایی نکرده بودند. آنان بیش تر به سان توده ای پراکنده بودند که هر گاه̊ کارد سرمایه به استخوان شان می رسید، دست به شورش می زدند و حتا گاه کار̊ افزارهای تولیدی کارخانه را نیز در هم می شکستند. نخستین اعتصاب های کارگری در اواخر سده ی هیجدهم در اروپای غربی رخ داد. کشف و خلق اعتصاب به مثابه سلاح پیکار طبقاتی، بیان گر و نشانه ی رشد جوانه های آگاهی طبقاتی در صفوف پرولتاریا بود. درهمان اواخر سده ی هیجدهم بود که نخستین تشکل های توده ای و اقتصادی کارگران شکل گرفتند. این تشکل ها نخست به صورت صندوق تعاون و کمک متقابل، صندوق کمک به بیماران و نظایر این ها بود. با گذشت زمان، کارگران دریافتند که این گونه تشکل ها پاسخ گوی خواست ها و مسائل رو به افزایش آنان در جامعه ی بورژوایی نیستند. به همین علت برای دفاع از حقوق و خواست های اقتصادی و صنفی خویش، یا به بیان دیگر برای بهتر زیستن در جامعه ی بورژوایی، اتحادیه های کارگری را به وجود آوردند. اتحادیه ها ظرف تشکل یابی کارگران در شرایطی بود که افق حاکم برجنبش کارگری، افق بهتر زیستن در جامعه ی سرمایه داری بود، نه الغای نظام سرمایه و  کارمزدی. بی سبب نبود که بعدها با ظهور و عروج افق الغای سرمایه، همین اتحادیه ها به ابزار و پرچم گرایش های سوسیال- رفرمیست و ناسیونال- رفرمیست تبدیل شدند. تشکل یابی کارگران از همان ابتدا با مقاومت بسیار سرمایه داران روبرو شد. دولت های بورژوایی با تصویب انواع قوانین و آیین نامه ها، هر گونه تشکل کارگری را ممنوع و با توسل به نیروی قهر ارتجاعی تشکل های کارگری موجود را سرکوب می کردند. دولت بورژوایی فرانسه که با شعار “آزادی و برادری و برابری” به میدان آمده بود، در چهارده ژوئن ١٧٩١ به موجب تصویب نامه ای،هرگونه تشکل کارگری را ممنوع اعلام کرد، زیرا به گفته ی این دولت بورژوایی هر گونه تشکل و اتحاد کارگری ” سوء قصدی علیه آزادی و اعلامیه حقوق بشراست. حتا رادیکال ترین دولت بورژوایی، یعنی دولت ژاکوبن ها نیز حاضر نشد این تصویب نامه را لغو کند.

با بسط مناسبات سرمایه داری و انباشت تجربه ی انقلابی، پیکار طبقاتی کارگران وارد مرحله ی تازه ای شد. قیام های کارگران نساجی لیون فرانسه و سیلزی پروس و جنبش چارتیست ها ی انگلستان، در دهه ی سی سده ی نوزدهم اروپا، گواهی است بر این مدعا. بر بستر همین شرایط تاریخی بود که اندیشه های مارکس و انگلس به سان بیان نظری جنبش ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر، شکل گرفت و بسط یافت. مارکس و انگلس با نقد تصورات و پندارهای سوسیالیسم بورژوایی و خرده بورژوایی و نقد مناسبات بورژوایی از موضع درک شرایط رهایی طبقه ی کارگر، و هم چنین کوشش خسته گی ناپذیر در سازمان یابی طبقه ی کارگر در سطح ملی و بین المللی،  توانستند در فرایند ِهویت یابی تئوریک- برنامه ای طبقه ی کارگر، سازمان یابی کارگران به مثابه یک طبقه و تبدیل شدن افق سوسیالیستی طبقه‌ی کارگر به افق هژمونیكِ جنبشِ های اجتماعی- طبقاتی، نقشی تاریخی ایفا کنند.

شعله های آتش انقلاب های ١٨٤٨- ١٨٤٩ که سراسر قاره ی اروپا را فرا گرفت. در واقع از نوامبر ١٨٤٧ از سوئیس آغاز شد. این انقلاب های زنجیره ای که مارکس آن را “انقلاب قاره ای نامید، پس از فرانسه به سرعت آلمان، اتریش، ایتالیا، مجارستان، بلژیک، پرتقال و دیگر کشورهای اروپایی را فراگرفت. هدف اساسی انقلاب های ١٨٤٨- ١٨٤٩ در بیشتر کشورهای اروپایی̊ سرنگونی سلطنت مطلقه، الغای امتیازهای فئودالی، آزاد شدن از یوغ خارجی، تشکیل دولت های ملی و در هم شکستن موانع سیاسی توسعه ی مناسبات سرمایه داری بود. تفاوت انقلاب های ١٨٤٨ اروپا، با انقلاب های کلاسیک بورژوایی̊ مانند انقلاب سده ی هفدهم انگلستان و انقلاب کبیر فرانسه، در این بود که پرولتاریا را به طور مستقیم به عرصه ی پیکار سیاسی کشاند. در پیروزی انقلاب فوریه ی فرانسه، کارگران سهم بسزایی داشتند. در روزهای ٢٢ و ٢٤ فوریه کارگران و سایر اقشار زحمت کش، تمامی پادگان ها و اسلحه خانه های پاریس را به اشغال خود درآوردند. کارگران در حالی که شعار مرگ بر لویی فلیپ، پادشاه بانک داران، و زنده باد جمهوری سر می دادند، به کاخ سلطنتی حمله کرده و آن را به آتش کشیدند. چنین بود که سلطنت ژوییه سقوط کرد و دولت موقت برخاسته از انقلاب، قدرت را بدست گرفت.

بورژوازی فرانسه چهار ماه پس از انقلاب فوریه، در پی سرکوب تظاهرات ماه مه، دستگیری و محکوم کردن بلانکی، انقلابی بزرگ فرانسه، و در شرایطی که دهقانان و خرده بورژوازی شهری در نتیجه اقدام ها و تبلیغ های وسیع ضد پرولتری دولت موقت در برابر پرولتاریا قرار گرفته بودند، بر آن شد تا قدرت پرولتاریا را در هم شکند. به همین علت در ٢٢ ژوئن ١٨٤٨ “کارگاه های ملی را تعطیل و اعلام کرد که کارگران جوان باید به عنوان سرباز وارد ارتش شوند و بقیه نیز برای یافتن کار به روستا بروند. با این تصمیم دولت موقت،  نزدیک به صد هزار نفر کارگر در پاریس بیکار شدند. پرولتاریای پاریس به این تصمیم دولت موقت با قیام مسلحانه پاسخ داد. ٢٣ ژوئن، چهل هزار کارگر به خیابان ها ریختند و در خیابان ها سنگر بستند، وسیع ترین شعار قیام، تشکیل جمهوری اجتماعی بود. کارگران چهار روز در برابر یورش نظامی بورژوازی مقاومت کردند، اما سرانجام قیام کارگران به خاک و خون کشیده شد. هزاران نفر کشته و ده ها هزار نفر اسیر و تبعید شدند. قیام ژوئن ١٨٤٨ نخستین جنگ داخلی پرولتاریا علیه بورژوازی بود، نخستین جنگی که با قهر ارتجاعی سرکوب شد. پرولتاریا دریافت که تک آوایی او، آوای مرگ از کار در خواهد آمد.” شکست انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه از یک سو گرایش انقلابی جنبش کارگری فرانسه̊ یعنی بلانکیست ها را نسبت به دهقانان و خرده بورژوازی بدبین، و آنان را بیش از پیش به یک گروه افراطی کوچک تبدیل کرد؛ و از سوی دیگر زمینه ساز تسلط گرایش پرودونیست ها در جنبش کارگری شد؛ گرایشی خرده بورژوایی̊ که کارگران را از انقلاب و پیکار سیاسی می هراساند.

در پی انقلاب های ١٨٤٨- ١٨٤٩ اروپا، مناسبات فئودالی بیش از پیش متزلزل شد و مناسبات سرمایه داری توسعه یافت. تولید ماشینی به تدریج جای تولید دستی را گرفته و با گسترش دائمی بازار جهانی، سرمایه به نیرویی جهانی تبدیل می شد. رشد سریع سرمایه داری به طور طبیعی رشد کمی و کیفی طبقه ی کارگر را در پی داشت. دگرگونی های کمی و کیفی که در ترکیب و صفوف طبقه ی کارگر حاصل می شد، دو جنبه ی متناقض داشت، از یک سو تعداد زیادی از دهقانان و پیشه وران ورشکسته به ترکیب و صفوف طبقه ی کارگر پرتاب می شدند، در نتیجه صفوف طبقه ی کارگر از نظر کمی گسترش می یافت، اما از سوی دیگر آنان با پرتاب شدن به صف طبقه ی کارگر، تمامی آمال و امیال و توهم های سیاسی- اجتماعی پیشا سرمایه داری و خرده بورژوایی خود را به درون کارگران می آوردند؛ امری که خود زمینه ساز رشد و تقویت گرایش های خرده بورژوایی و بورژوایی در درون جنبش کارگری می شد.

در پی سرکوب و شکست جنبش کارگری در انقلاب های ١٨٤٨- ١٨٤٩ وهم چنین توسعه و رونق اقتصادی پس از آن، نزدیک به یک دهه شاهد رکود نسبی جنبش کارگری هستیم. اما هم زمان با وقوع نخستین بحران اقتصادی در سال ١٨٥٧، بار دیگر جهان شاهد رشد و اعتلای جنبش کارگری در اروپا و امریکا بود. بورژوازی با تمام توان خود کوشید، سنگینی بار بحران را به دوش کارگران و زحمت کشان بیندازد، درنتیجه بسیاری از کارگران بیکار شدند، دستمزدها در همه جا کاهش یافت و شرایط زنده گی کارگران بدتر از گذشته شد. در پی تشدید و فعال شدن تضاد کار و سرمایه، جنبش کارگری وارد مرحله ی نوینی از حیات خود شد. جنبش کارگری انگلستان که پس از شکست جنبش چارتیست ها فروکش کرده بود، بار دیگر حیاتی دوباره یافت. در پی اعتصاب کارگران ساختمانی در سال ١٨٥٩، “شورای اتحادیه های لندن“، “انجمن کارگران چوب“، “اتحادیه ی کارگران معدن” و دیگر سازمان های کارگری پای به عرصه ی حیات نهادند. جنبش کارگری در فرانسه نیز به نوبه ی خود چهره ی جدیدی از خود نشان داد. در سال ١٨٦٣، در پاریس و مارسی، “جمعیت کمک متقابل، “انجمن کارگران فولاد و “اتحادیه ی کارگران نجارتاسیس شد. این تشکل های کارگری با اعتصاب های پی در پی خود ، دولت ناپلئون بناپارت را ناگزیر کردند که قانون ضد کارگری ممنوعیت اعتصاب و تشکیل اتحادیه های کارگری را لغو کند. کارگران آلمان در سال ١٨٦٣ در لایپزیک “انجمن عمومی کارگران آلمانی را ایجاد کردند. در امریکا، کارگران “کلوپ کمونیست ها و “انجمن ملی زحمت کشان را پایه گذاری کردند و در جنگ های داخلی̊ علیه برده داران شرکت کردند. در دیگر کشورهای اروپایی، مانند ایتالیا، بلژیک، سوئیس، اسپانیا و دانمارک نیز تشکل های کارگری گوناگونی یکی پس از دیگری ایجاد شده و به فعالیت پرداختند.

در آغاز دهه ی شصت سده ی نوزدهم، پیوند کارگران کشورهای اروپای غربی پیوسته افزایش می یافت؛ به ویژه پیوند کارگران فرانسوی و انگلیسی بیش از پیش استوار می شد. در سال ١٨٦٢، در جریان نمایشگاه جهانی که در لندن برگزار شد، گروهی از کارگران فرانسوی با کارگران انگلیسی دیدار کردند و درباره ی مساله ی وحدت بین المللی پرولتاریا به گفت و گو پرداختند. در نامه ای از کارگران انگلیسی، خطاب به کارگران فرانسوی نوشته شده بود: ” برادری خلق ها برای تامین منافع کارگران بسیار ضروری است.” در همین راستا کارگران فرانسوی و انگلیسی، برای نشان دادن هم بسته گی بین المللی پرولتاریا، به طور مشترک میتینگ هایی در پشتیبانی از پیکار دموکراتیک مردم لهستان، علیه سلطه ی استبدای روسیه ی تزاری برگزار کردند.

در ٢٨ سپتامبر ١٨٦٤، کارگران انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، لهستانی و ایرلندی در تالار سنت مارتین لندن نشستی برگزار کردند. هیئت نماینده گی فرانسه در این نشست̊ پیشنهاد ایجاد تشکل بین المللی کارگری را مطرح کرد. پس از گفت و گو و تبادل نظر، برنامه ی پیشنهادی کارگران فرانسوی به اتفاق آرا به تصویب همه ی نماینده گان حاضر در نشست رسید. در خطابه ی افتتاحیه ای که مارکس آن را تهیه کرده بود، سیاست استعماری و جنگ افروزانه ی طبقات حاکم کشورهای مختلف محکوم شده بود و کارگران را برای پیکار در راه اجرای یک سیاست خارجی واحد فرا می خواند، و از آن ها می خواست تا این پیکار را به صورت بخش جدایی ناپذیری از پیکار عمومی در راه رهایی طبقه ی کارگر تلقی کنند. و سرانجام نیز با شعار “پرولتاریای همه ی کشورها متحد شوید!” بر ضرورت و امکان سازمان یابی جهانی پرولتاریا تاکید شده بود. در اساسنامه ی عمومی که آن را نیز مارکس نوشته بود به روشنی تاکید شده است که : رهایی طبقه ی کارگر باید به دست خود کارگران صورت گیرد؛ پیکار برای رهایی طبقه ی کارگر نه به معنی پیکاری برای امتیازها و انحصارهای طبقاتی، بل برای حقوق و وظایف برابر و الغای هرگونه نظام طبقاتی است؛ انقیاد اقتصادی انسان کارکن به انحصارگران وسایل کار، یعنی منابع زنده گی، بنیاد هرگونه برده گی درهمه ی اشکال آن، سیه روزی های اجتماعی، تباهی فکری و وابسته گی سیاسی است؛ بنابر این رهایی اقتصادی طبقه کارگر آن هدف بزرگی است که هر جنبش سیاسی باید هم چون وسیله ای به تبعیت آن در آید؛ همه ی کوشش های تاکنونی در راستای این هدف بزرگ، به علت نبود هم بسته گی بین کارگران حرفه های مختلف در یک کشور و نبود پیوند و وحدت برادارانه ی بین طبقات کارگر کشورهای مختلف شکست خورده است، رهایی کار نه مساله ای محلی و ملی، بل مساله ای اجتماعی است، مساله ای که همه ی کشورهایی را که در آن جامعه ی مدرن مستقر شده دربرمی گیرد و حل این مساله به همکاری نظری و عملی پیشرفته ترین کشورها بسته گی دارد؛ تجدید حیات جنبش کنونی کارگران صنعتی کشورهای اروپا، ضمن بیدار کردن امیدهای تازه، بیان گر هشداری رسمی برای پرهیز از اشتباه های کهن و فراخوانی فوری به منظور متحد کردن جنبش هایی است که هنوز جدا از هم و پراکنده اند؛ بنابه این دلایل اتحادیه ی بین المللی کارگران بنا نهاده شده است.” در نوامبر ١٨٦٤ خطابه ی افتتاحیه و اساسنامه ی عمومی انجمن بین المللی کارگران̊– که بعدها به انترناسیونال اول معروف شد- به اتفاق آرا به وسیله ی مجمع شورای عمومی به تصویب رسید.

جنبش کارگری فرانسه و انگلیس̊ ستون فقرات انترناسیونال اول را تشکیل می داد. دو کشوری که در آن برهه ی زمانی̊ پراتیک و تئوری حاکم بر جنبش کارگری اش با سوسیالیسم کارگری مارکس فاصله ی بسیاری داشت. هنر مارکس در آن بود که توانست چنان عمل کند که این گرایش های مختلف کارگری بتوانند، سرانجام حول یک پلاتفرم سیاسی مشترک کارگری، اتفاق نظر بدست آورند. مارکس خود در این باره می گوید: ” بسیار دشوار بود که نظریه های ما در چنان شکلی بیان شود که برای سطح معاصر جنبش کارگری پذیرفتنی باشد… زمان لازم است تا جنبش از نو بیدار شود و بیان دلیرانه ی گذشته را ممکن سازد. باید در محتوا دلیر و در شکل نرم بود.”

گردهم آمدن و پیوند کارگران اروپا در یک سازمان واحد، برای مارکس و انگلس امکان و فرصت مقابله با رهبران فکری گرایش های مختلف جنبش کارگری را در سطحی غیر قابل مقایسه با گذشته فراهم آورد. به طور کلی نقد مارکس و انگلس علیه گرایش های بورژوایی و خرده بورژوایی در انترناسیونال اول را می توان به دو دوره تقسیم کرد:

دوره ی نخست، از بدو تاسیس انترناسیونال تا کنگره ی بروکسل در سال ۱۸۶۸. این دوره در اصل با نقد و افشای گرایش ها و آموزه های پرودونیستی، تریدیونیونیستی و لاسالیستی مشخص می شود. در نیمه ی دوم دهه ی ۶۰ انترناسیونال در کنگره های خود مصوباتی را به تصویب رساند که به روشنی ایده ی پرودونیستی بی تفاوتی سیاسی کارگران را محکوم می کرد و با وجود تمایل پرودونیست ها در دفاع از مالکیت خصوصی کوچک، از ملی کردن اراضی، راه آهن، جاده ها، معادن و جنگل ها دفاع می کرد.

دوره ی دوم، از کنگره ی بال در سال ۱۸۶۹ آغاز و تا کنگره ی لاهه ادامه می یابد. این دوره به وسیله ی قیام حماسی کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، تشکیل کنفرانس لندن در سپتامبر ۱۸۷۱ و کنگره ی لاهه در سپتامبر ۱۸۷۲ مشخص می شود. نقد نظریه های آنارشیستی باکونین و پشتیبانی از کمون پاریس، اخراج باکونین و طرف داران آن سه رویداد مهم این دوره است.

کمون پاریس̊ رخ دادی تعیین کننده در حیات و تجربه ی انقلابی جنبش کارگری فرانسه و اروپا بود. کمون پاریس̊ آذرخشی امید بخش در دل شب تیره ی سرمایه بود. طنین شعار زنده باد کمون در ۱۸ مارس ۱۸۷۱( ۲۸ اسفند ۱۲۴۹ خورشیدی) کاخ بیداد̊ بنیاد حکومت سرمایه را به لرزه درآورد. کمون پاریس با وجود تمامی ضعف ها و اشتباهات اش و با همه ی مستعجل بودن عمر حکومت اش- ۷۲ روز- نخستین تجربه ی درخشان پی افکندن خود̊ رهانی و خود̊ حکومتی پرولتاریا بود. تجربه ای که طی آن پرولتاریا توانست “کمون را به مثابه شکل سیاسی اعمال حکومت خود کشف کرده و در عمل به کار بندد. کمون به گفته ی مارکس اهرم رهایی  کار از سلطه ی سرمایه و ابزار الغای پایه های اقتصادی وجود طبقات و الغای ذات ِ خود سلطه ی طبقاتی است. ژول واله یکی از کمونارها در خاطرات اش، ضمن گفت و گو با پسر بچه ای که در نزدیکی سنگر ها بازی می کرد، روحیه، آرمان و آرزوی کارگران پاریس را این گونه توصیف می کند:« پسرم، ۱۸ مارس، آینده ای بس درخشان به روی تو گشوده است. تونیز ممکن بود مانند ما در سیاهی و تباهی بزرگ شوی، در کثافت غوطه ور شوی، در خون بغلتی، از شرم سرخ شوی و به عذاب پستی ها، تن در دهی. اما این ها دیگر پایان یافته است! ما برای تو اشک و خون ریخته ایم. از میراثت خوب نگهداری کن. تو ای فرزند ستم دیده گان، انسانی آزاد خواهی شد

نخستین اقدام کمون الغای ارتش و پلیس دائمی و سربازی اجباری بود. کارگران انقلابی و هم چنین خرده بورژواهای رادیکال از این فرمان با شور و هیجان فراوان استقبال کردند. به محض الغای ارتش و پلیس دائمی، این دو ابزار مادی اعمال نظم و قهر قدرت بورژوازی، کمون برآن شد تا ابزار معنوی سرکوب و کنترل، یعنی قدرت کشیشان و دستگاه کلیسا را نیز براندازد؛ در این راستا فرمانی مبنی بر جدایی کامل کلیسا از دولت و خلع مالکیت از تمامی کلیسا ها صادر گردید. در پی صدور این فرمان، ورود به همه ی نهادهای آموزشی به صورت رایگان برای همه ی مردم آزاد شد، و خود آن نهادها نیز از هرگونه دست اندازی دولت و کلیسا مصون ماندند. بدین سان نه تنها از این پس آموزش در دسترس همه گان قرار می گرفت، بل خود علم نیز از قید زنجیرهای اسارت بار پیشداوری های طبقاتی قدرت حاکم و آموزه های ارتجاعی کلیسا رهایی می یافت. تصمیم های اجتماعی کمون در آن مدت کوتاه، بسیار قابل توجه بود. در ۳۰ مارس کمون تصویب نامه ای در مورد بی اعتبار ساختن پرداخت تمام اجاره های معوقه صادر کرد. هم چنین، سه روز پس از اعلام کمون، یعنی در اول آوریل، کمون تصویب نامه ای صادر می کند که بر اساس آن، حقوق هیچ یک از کارمندان دولتی و اداری نباید بیشتر از شش هزار فرانک باشد. در ۱۶ آوریل، تصویب نامه ای مبنی بر مصادره ی کارخانه هایی که مالکان شان آن ها را رها کرده بودند، صادر می کند. این کارخانه ها به سازمان های تعاونی کارگرانی که تا آن هنگام در آن ها به کار اشتغال داشتند، سپرده شد. در ۲۰ آوریل کمون کار شبانه ی شاگرد نانواها را ممنوع می کند. کمون سیستم جریمه ی پولی را لغو و فروش اشیای به ودیعه گذاشته شده در بانک کار گشایی را ممنوع می کند. کمون برای نشان دادن بیزاری خود از هرگونه برتری طلبی ملی و پای بندی به هم بسته گی جهانی، در روز۱۶ ماه مه ستون واندوم را تخریب کرد. این ستون که مظهر و نماد برتری طلبی ملی بود، به دستور ناپلئون اول در سال ۱۸۰۵، با ذوب کردن توپ هایی که در جنگ با سایر کشورها به غنیمت گرفته شده بود، ساخته شده بود.

سرانجام اما در روز۲۸ ماه مه ۱۸۷۱، کمون پاریس، زیر آتش دشمن آزادی و برابری، سقوط کرد، و پاریس به زیر تیغ شوم ارتجاع افتاد. بیش از صد هزار نفر کشته و تبعید شدند، و این سرآغاز کارنامه ی خونین بازگشت حکومت بورژوازی بود.

شکست کمون پاریس̊ سترونی و نارسایی گرایش های پرودونیستی و آنارشیستی را بیش از پیش آشکار کرد. شکست ایده های پرودونیستی و آنارشیستی، زمینه ساز رشد و تقویت گرایش سوسیالیسم کارگری مارکس شد. رخ داد کمون پاریس̊ بورژوازی اروپا را بیش از پیش متوجه خطرناک بودن قدرت انترناسیونال کارگران کرده بود. به همین علت در ژوئن ۱۸۷۲ وزیر امور خارجه ی فرانسه، تمام دولت های بورژوازی اروپا را برای پیشبرد سیاستی مشترک علیه انترناسیونال فراخواند. بیسمارک، صدراعظم آلمان نیز یک ماه پس از این فراخوان همه بورژوازی اروپا را به ایجاد ائتلافی گسترده علیه انترناسیونال دعوت کرد. سال بعد صدر اعظم های آلمان و اتریش، دو کنفرانس مشترک برای بررسی اقدام های ضروری علیه انترناسیونال تشکیل دادند و در همان سال پاپ نیز به این کمپین گسترده ی بورژوازی پیوست. بدین سان، شورای عمومی انترناسیونال در سال ۱۸۷۲ به ناچار مقر خود را به نیویورک منتقل کرد. این امر در عمل به فعالیت های انترناسیونال خاتمه داد. در ادامه نیز با توجه به رشد تضادها و تناقض های گرایش های طبقاتی مختلف درون جنبش کارگری اروپا، دیگر انترناسیونال نمی توانست به حیات خود ادامه دهد، به همین علت شورای عمومی، به پیشنهاد مارکس، در آخرین کنفرانس خود در ۱۵ ژوئیه ی ۱۸۷۶ در فیلادلفیا، طی قطعنامه ای انحلال انترناسیونال اول را به طور رسمی اعلام کرد.

در پی شکست کمون پاریس و انحلال انترناسیونال، جنبش کارگری اروپا در یک موقعیت تدافعی قرار گرفت. رهبران جنبش کارگری به هیچ وجه کارگران کشور خود را در موقعیتی نمی دیدند که بتوانند به رویارویی سراسری با بورژوازی بپردازند. چنین به نظر می رسید که دوران انقلابی به سر آمده و تا خیز بعدی، کارگران باید به کسب دست آوردهای جزیی اکتفا کنند.

دهه ی ۱۸۷۰، هم برای جنبش کارگری هم برای جامعه ی بورژوایی دهه ی پُر تحولی بود. در این دهه تا آن جا که به کشورهای اروپای غربی بر می گشت با توسعه ی فنآوری و انقلاب صنعتی، از سویی شاهد رشد چشم گیر بارآوری نیروی کار و توسعه ی اقتصادی هستیم؛ از سوی دیگر با به سرانجام رسیدن پروسه ی شکل گیری دولت ملی در آلمان و ایتالیا، شاهد فراگیر و همه گانی شدن پدیده ی دولت ملی هستیم. تکمیل این پروسه، جنبش های ملی سده ی نوزدهم اروپای غربی را به سرانجام رساند و شور تازه ای در کالبد ناسیونالیسم دمید. علاوه بر این برخورداری کارگران مرد از حق رأی همه گانی همراه با بهبود نسبی موقعیت کارگران ماهر و تصویب قوانینی درباره ی حق تشکل، حداقل ساعات کار روزانه، حداقل سطح دستمزد و… به تدریج زمینه ی بسط و گسترش گرایش ناسیونال- رفرمیسم را در جنبش کارگری اروپا فراهم کرد. گرایشی که افق جنبش کارگری را در چارچوب سرمایه داری کشور خود، و تعدیل شرایط  استثمار و بهبود شریط زنده گی کارگر کشور خود محبوس و محدود کرد.

پس از انحلال انترناسیونال اول، سازمان های تشکیل دهنده ی انترناسیونال در سطح هر کشور به ایجاد احزاب سیاسی کارگری پرداختند. احزابی که باید تجسم سازمان یابی سوسیالیستی کارگران به مثابه یک طبقه ی می بودند، در عمل به نماینده و سپس جانشین طبقه تبدیل شدند. احزابی که باید تجسم تشکل یابی جنبش الغای نظام کارمزدی و سرمایه داری می بودند، در عمل به تجسم تشکل یابی جنبش دموکراتیزه کردن مناسبات سرمایه و الگوی توسعه ی سرمایه داری تبدیل شدند.

در دهه ی ۱۸۸۰ اعتصاب های بسیاری در روسیه، فرانسه، امریکا، بلژیک و انگلستان صورت گرفت. در بسیاری از موارد، این اعتصاب ها تنها برای دست یابی به مزد بیشتر نبود، بل بهبود شرایط کار و حتا گاه خواست های سیاسی نیز مورد نظر بود. در میان خواست های کارگران،  کاهش ساعت کار به هشت ساعت در روز، بدون کاهش دستمزد از جمله خواست های ثابت بود. سازمان های کارگری امریکا، در ابتدای کار می کوشیدند قانون کاهش ساعت کار را به تصویب برسانند. در بسیاری از ایالت های امریکا، ساعت کار رسمی کارگران در استخدام دولت، به هشت ساعت کار در روز محدود شده بود، اما این مقرارت به مرحله ی اجرا درنیامده بود. مقرارت مزبور پُر بود از موارد استثنایی، مواردی که خود به قاعده ی کلی تبدیل شده بودند و در عمل ساعات کار طولانی تری به کارگران تحمیل می شد.

فدراسیون اتحادیه های صنعتی و تجاری، که بعدها به “فدراسیون کارگران امریکا “ تبدیل شد، در سال ۱۸۸۴ کنگره ای تشکیل داد و در این کنگره تصمیمی تاریخی اتخاذ کرد. بر اساس این تصمیم به منظور دست یابی به خواست هشت ساعت کار در روز، می بایست در اول ماه مه ۱۸۸۶ اعتراضی عمومی تدارک دیده می شد. کارگران حدود ۱۸ ماه برای تدارک و سازمان دهی اعتصاب و اعتراض فرصت داشتند. در ادامه سازمان “شوالیه های کار” و سازمان های سوسیالیستی و آنارشیستی نیز با شور فراوان به این جنبش پیوستند. درست یک شب پیش از اول ماه مه روزنامه ی “کارگر نوشت: با جسارت به پیش.  نبرد آغاز گشته است. ارتش برده گان مزدی بیکارند. سرمایه داری چنگال ها یش را پشت برج و باروی نظم پنهان کرده است. کارگران! شعار ما باید چنین باشد: سازش موقوف. ماه مه فرا رسیده است.”

با فرا رسیدن اول ماه مه سال ۱۸۸۶، در سراسر ایالات متحده ۵۰۰۰ اعتصاب با شرکت ۳۵۰۰۰۰ کارگر آغاز شد. صبح اول ماه مه یکی از روزنامه های شیکاگو وضع موجود را این گونه به تصویر کشید: هیچ دودی از دودکش کارخانه ها بیرون نمی آید. همه چیز، رنگ یک روز تعطیل بخود گرفته است. کارگران را گویی رتیل بین المللی نیش زده است. آنان را گویی رقص مرگ فرا گرفته است“. این چنین بود که ۱۵ سال پس از کمون، اکنون نوبت کارگران امریکایی بود که در شهرهای مختلف، پرچم های سرخ حمل کنند و خیابان ها را به عرصه ی قدرت نمایی خویش تبدیل کنند. کارگرانی که دولت مردان وقت امریکا در توصیف آنان گفته بودند: ” در میان این کارگران، هم نهیلیست های روس وجود دارند، هم کمونیست های فرانسوی. رنگ پرچم آنان سرخ است“. کارگران امریکایی در اول ماه مه یک اعلامیه در دست داشتند، اعلامیه ای که در آن آمده بود: “امروز روز شورش است، نه آرامش. روزی که دیگر حرف، حرف سخن گویان لاف زن نهادهای اسیر کننده ی کارگر نباشد. روزی که لذت هشت ساعت کار، هشت ساعت استراحت و هشت ساعت برای هر کاری به اختیار خود ما، احساس شود“.

البته با توجه به این که تعداد کارگران امریکا به ۱۵ میلیون نفر می رسید، شرکت کننده گان اندک بودند، اما ترس از ادامه و گسترش جنبش، بورژوازی را بر آن داشت تا با تمام توان به سرکوب کارگران معترض بپردازد. در همین راستا در روز اول ماه مه̊ پلیس به سوی تظاهرات کننده گان در میلواکی شلیک کرد، در جریان همین تیراندازی ها ۹ نفر کشته شدند. در روز سوم ماه مه نیز پلیس خصوصی در شیکاگو به سوی اعتصاب کننده گان تیراندازی کردند و ۶ نفر را به قتل رساندند. گروه های آنارشیستی در همان روز طی اعلامیه ای که بین کارگران معترض پخش کردند، کارگران را برای برپایی تظاهراتی اعتراضی در فردای آن روز به خیابان فراخواندند. فردای آن روز تظاهرات به خوبی برپا شد. در پایان تظاهرات اما پلیس به کارگران حمله کرد، در این هنگام از بین کارگران  بمبی به سوی افراد پلیس پرتاب شد، با انفجار این بمب ۶۶ نفر از اعضای پلیس زخمی و هفت نفر از آنان کشته شدند. در پی این حادثه افراد پلیس دیوانه وار به سوی کارگران تیراندازی کردند، در اثر این تیراندازی ۲۰۰ نفر از کارگران زخمی و تنی چند نیز کشته شدند. این واقعه̊ بهانه ای شد تا بورژوازی به سرکوب و اخراج وسیع کارگران بپردازد. در پی این واقعه دولت در سراسر ایالات متحده، اقدام به دستگیری فعالان محافل آنارشیستی، سوسیالیستی و اتحادیه ای کرد. در شیکاگو کارفرمایان برای انتقام گرفتن از جنبش کارگری، تمامی کارگران خود را اخراج و کارگران جدیدی را استخدام کردند. پلیس در شیکاگو هزاران کارگر انقلابی و اعتصابی را دستگیرو روانه ی زندان کرد. شب بعد از واقعه، نیروهای انتظامی به دفتر روزنامه ی “کارگر یورش برده و هشت نفر از اعضای آن را دستگیر کردند. محاکمه ی این عده از ۱۶ ماه مه شروع شد و تا ۲۰ اوت ادامه یافت. هیئت منصفه همگی آن ها را به اعدام محکوم کرد. شوالیه های کار در کنگره ی خود در شهر ریچموند به این حکم اعتراض کردند. حتا در کشورهای دیگر نیز به این حکم غیر انسانی اعتراض کردند. سرانجام حکم اعدام سه نفر از آن ها لغو شد، اما بقیه در ۱۱ نوامبر ۱۸۸۷ در زندان شیکاگو اعدام شدند. با وجود حضور وسیع پلیس، شش هزار نفر از اهالی شیکاگو در مراسم خاک سپاری اعدام شده گان شرکت کردند.

شش سال بعد فرماندار جدید ایلی نویز پس از بررسی اسناد و مدارک این محاکمه، احکام صادر شده را  لغو و سه نفر باقی مانده را از زندان آزاد ساخت. بدین ترتیب جریان حقیقی این توطئه ی دست ساخت بورژوازی و این محکمه ی فرمایشی روشن شد و قضات و شاهدان مزدور و خود فروخته ی آن رسوا شدند.

از سال ۱۸۸۰ به بعد در محافل و تشکل های کارگری بتدریج این ایده رشد و گسترش یافت، که کارگران باید خاطرات مشترک خود با بورژوازی را که به دوره ی پیکار مشترک آنان علیه نظام فئودالی مربوط می شد کنار گذاشته و جشن های خاص خود را داشته باشند. این ایده نقش بسزایی در تصمیم کنگره ی پاریس درباره ی تعیین یک روز ویژه ی کارگران داشت. شاید بتوان گفت مهم ترین تصمیم کنگره ی موسس بین الملل دوم در سال ۱۸۸۹ تصویب اول ماه مه به عنوان روز پیکار و هم بسته گی جهانی کارگران بود. این پیشنهاد از سوی لاوینی به حمایت از اعتصاب پیشنهادی فدراسیون کارگران امریکا که قرار بود برای هشت ساعت کار در روز، در اول ماه مه ۱۸۹۰ صورت بگیرد، ارائه شد. در نتیجه کنگره طی یک قطعنامه تمام کارگران جهان را به اعتصاب و تظاهرات در اول ماه مه ۱۸۹۰ فراخواند. انگلس که خود در اجتماع نیم میلیونی کارگران انگلیس در هاید پارک لندن حضور داشت این گردهم آیی کارگران را این گونه توصیف کرد:هم اکنون که دارم این سطور را می نویسم، پرولتاریای اروپا و امریکا دارد از نیروهای خود سان می بیند. این نیروها برای نخستین بار مانند یک ارتش̊ حول یک پرچم̊ بسیج شده اند تا برای یک خواست فوری، یعنی هشت ساعت کار در روز بجنگند.”

با آن که قطعنامه ی کنگره ی موسس انترناسیونال دوم فقط برای اول ماه مه ۱۸۹۰ صادر شده بود اما با تکرار این رویداد در سال های بعد، روز اول ماه مه به روز جهانی پیکار و هم بسته گی طبقه ی کار تبدیل شد.

اکنون پس از گذشت ۱۲۶ سال از قیام تاریخی کارگران امریکا در شرایطی به استقبال اول ماه مه می رویم که به یُمن انقلاب علمی- فنی چند دهه ی گذشته امکان مادی رهایی اقتصادی نیروی کار از سلطه ی سرمایه و کار طاقت فرسا فراهم شده است. بهره دهی نیروی کار و توسعه ی نیروهای مولده چنان ابعاد شگفت انگیزی به خود گرفته که می توان به سهولت تمام نیازهای ضروری انسان ها را برآورده ساخت. به عبارت دیگر پیش شرط های مادی ایجاد جهان انسان های برابر و آزاد، اکنون بیش از هر زمان دیگری آماده است، آن چه در شرایط کنونی می تواند این امکان را فعلیت بخشد همانا اراده ی سازمان یافته ی جهانی اردوی کار و زحمت است. غیاب همین نیروی سازمان یافته، به بورژوازی این امکان را داده است که زمین را به جهنم اردوی کار و زحمت تبدیل کند. اما اکنون به رغم تمام عربده های مستانه ای که سرمایه سر می دهد، بحران ساختاری ناقوس مرگ آن را به صدا درآورده است، بحران کنونی به ویژه در کشورهای پیشرفته ی صنعتی شرایط عینی خیزش جنبش های کارگری را فراهم نموده است. خیزش که می توان در دل آن طبقه ی کارگر را متشکل کرد و بر بحران چشم انداز تاریخی طبقه ی کارگر غلبه کرد!

http://agahbash.blogfa.com

آثاری که در تهیه ی این نوشته از آنان بهره گرفته ام:

آرمان ها و توهمات، بررسی مختصر تاریخ سوسیالیسم. نوشته ی جعفر رسا. انتشارات نسیم. چاپ دوم

اساسنامه عمومی اتحادیه بین المللی کارگران. نوشته ی کارل مارکس. ترجمه ی  سهراب شباهنگ

روز جهانی کارگر چه گونه زاده شد؟ برگرفته از سخن رانی محسن حکیمی. کمیته ی هماهنگی. ۱۳۸۸

شوالیه های جهان متحد می شوند. نوشته ی مریم شبانی. شهروند امروز. ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

صفحاتی از تاریخ جنبش جهانی کارگری و کمونیستی. نوشته ی م. ف. جوانشیر. انتشار مجدد: چاوشان نوزایی کبیر

تاریخ عصر جدید. از انقلاب انگلستان تا کمون پاریس. نوشته ی آ. افیموف و دیگران. ترجمه ی فریدون شایان. انتشارات شباهنگ. تهران ۱۳۵۹

تاریخ عصر جدید. از کمون پاریس تا انقلاب اکتبر. نوشته ی الکساندر آوریانوف و دیگران. ترجمه ی محمد تقی فرامرزی. انتشارات شباهنگ. تهران ۱۳۵۹

 ۲۰ April 2012

پارسا نیک جو

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.