بازبینی خیزش توده ای در مصر و نقش طبقه ی کارگر ، فریده ثابتی
سال ۲۰۱۱ با اعتراضات توده ای در منطقه ای از دنیا پایان گرفت که که در آن امنیت و ثبات گورستانی حکم فرما بود. ارتشی منظم و مصمم در سرکوب؛ نیروی امنیتی ای به غایت تعلیم داده و مبرز، که فکر می کرد حرکات مردم را در خواب های شان هم تحت کنترل دارد؛ بورژوازی ای بی نهایت وحشی و سرمست از استثمار بی امان میلیون ها کارگر؛ مردمی فقیر و درمانده، که تمام وقت شان را تامین یک لقمه نان برای سیر کردن شکم خانواده می گرفت و بازهم موفق نبودند. ادامه این شرایط دیگر ممکن نبود. توده های کارگر و مردم فرودست دیگر آن را تحمل نمی کردند. ولی آیا کافی بود؟ آن چه آغاز شد، با توجه به مجموعه شرایط مادی جامعه ناگزیر بود، اما آن چه که به آن انجامید ناگزیر نبود و می توانست به گونه ای دیگر باشد.
خیزش توده ای در تونس و سپس مصر، بازار بحث و نظریه پردازی ها را داغ کرد. انقلاب که در سال های دهه ی اولیه قرن ۲۱، نه دیگر طبقاتی، که رنگارنگ شده بود؛ یک جا صورتی، یک جا نارنجی و جائی دیگر یاسی یا رنگین کمان، دیگر به هر حرکتی اعطا می شد؛ حتی اگر حامل جنگ زرگری بخش های مختلف بوژوازی بود- جنبش سبز- و از همه ی بوق های مدیای مین استریم فریاد می شد و آن قدر تکرار می گشت که دیگر کسی در آن شک نمی کرد. چپ رفرمیسم هم غافله گردان آن شده بود تا عقب نماند. براین روال، با این خیزش هم مفاهیم متعددی با توجه به نیروهایی که می خواستند از آن بهره برداری کنند، مطرح شد: بهار عربی؛ انقلاب جوانان؛ انقلاب فیس بوکی؛ بیداری اسلامی؛ آرزو برای تغییر اقتدار، ادامه انقلاب اسلامی ایران، چرخش پسااسلامی، و…. گذشته از این مفاهیم و واژه های رنگارنگ سیاسی از چپ لیرال، چپ سکولار،چپ دموکراتیک، اتحاد چپ ها و اسلامیست ها، اتحاد چپ ها و لیبرال ها، انقلاب سیاسی، جنبش اتحادیه ای، مبارزه صنفی، اسلامیست ها و … بازار گرمی داشتند. بخشی مساله را به طور کلی در قالب اپوزیسیون و جریان های مستقل مدنی و اجتماعی یا به بیان ساده تر “همه با هم” بدون تفکیک طبقاتی، دیدند. عاشقان جنبش اتحادیه ای سعی کردند رهبری را از آن اتحادیه ها، و در این جا چند اتحادیه مستقل، قلمداد کنند. چند تحلیل از وضعیت طبقه کارگر مصر نیز انتشار عمومی پیدا کرد. کالبد شکافی هرکدام ازین مفاهیم و واژه ها برای درک مساله راه گشا خواهد بود. هرکدام از این مفاهیم و واژه ها که ازهمه طرف، از اروپا و آمریکا و آسیا و آفریقا، شنیده می شد، واژه ها و مفاهیم انتزاعی نبودند، بلکه جهان بینی گویندگان و مصرف کنندگان خود را بازتاب می دادند.
انقلاب:
آیا آن چه که رخ داد یک انقلاب بود؟ انقلاب را چگونه می بینیم، چه ویژگی هایی دارد و چه اهدافی را دنبال می کند؟ در نظم سرمایه داری چه طبقه ای می تواند انقلاب را در دستور کار خود قرار دهد و چرا؟
مهم ترین ویژگی هرانقلاب در دوران سرمایه داری، این است که طبقه ای که اکثریت اعضای جامعه را در اختیار دارد، که بار جامعه را به دوش می کشد، اما خود از آن بهره نمی برد، از واقعیات تلخ جاری، به این ایده می رسد که رها شدن ازین نکبت و دهشت، متضمن رهایی جامعه به طور کلی است. طبقه ای، که مجبور می شود عطای یکی دو درصد افزایش حقوق سالانه را به لقایش ببخشد تا بنیان نوئی در افکند، که مجبور نباشد برای سهم بردن از آن چه که خود ایجاد کرده است به دریوزگی بیفتد؛ که مجبور نباشد چشم اش را به دستان بده بستان کن های حرفه ای بدوزد تا در حالی که خودشان از بخشی از دست مزد و حاصل استثمار کارگران، سرمایه دارانه زندگی می کنند و کوس رقابت با وکلا و وزرا می زنند و حشر و نشرشان با آن هاست، کارگران را با درصد ناچیزی از افزایش دست مزد شان مدیون و سپاس گذار خود می خواهند؛ طبقه ای که از واقعیات زندگی به تفکر و آگاهی و به ضرورت تغییر بنیادی جامعه می رسد. و این تغییر بنیادی همان انقلاب است، که شرایط سلطه ی یک طبقه را که از نظر شمار اندک است، اما به دلیل قدرت اجتماعی ناشی از مالکیت اش، بر کل جامعه در عمل و نظر حکم می راند و طبقه حاکم یا غالب نامیده می شود، از سریر قدرتش به پایین بکشد؛ جامعه را کله پا کند و طرحی نو در اندازد تا نوع کار و فعالیت تا کنونی جامعه را ملغی سازد- لغو کار مزدی- و مناسبات مالکیتی ای را که او را از حاصل کارش جدا و بیگانه کرده و محصول کارش را به نفع عده ی معدودی مصادره کرده و او را به بیگاری مدرن کشانده است براندازد- لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید؛ توزیع نعمات و شانس ها و امکانات و اطلاعات و غیره را همگانی کند- توزیع مجدد ثروت و نعمات؛ و با رهایی جامعه از شر طبقات، خود را نیز از تعلق به طبقه ی استثمار شونده رها سازد تا جامعه ای بی طبقه ایجاد شود؛ نه این که چون انقلابات دوران های قبل، تنها نوع توزیع کار و فعالیت بین افراد تغییر یابد، بلکه موقعیت صاحبان کار و بهره بران اصلی و در مقابل شان، کنندگان کار را تغییر دهد. مسلم است، که چنین کاری ساده و سریع نخواهد بود، اما امکان پذیر است. اتوپی و رویا نیست، بلکه تنها راه رهایی ازین جنگل وحشت سرمایه داری است.
” تاریخ نشان می دهد، که تغییرات عظیمی در جامعه بشری لازم است که در یک جنبش عملی، در یک انقلاب، طبقه ی مسلط را سرنگون تواند کرد. راهی غیر از این نیست. این انقلاب نه تنها بدین خاطر ضروری است که طبقه ی ساقط شونده تنها با یک انقلاب می تواند ساقط شود، بلکه برای این که کل کثافات قدیمی را بروبد و برای ایجاد یک جامعه ی جدید مستعد شود.”(۱)
ولی آیا طبقه ی کارگر در خیزش توده ای در مصر چنین انقلابی را در برنامه داشت؟ یک جامعه ی واقعا آزاد، زمانی قابل دست یابی است که آکثریت آحاد آن از آگاهی طبقاتی برخوردار باشد؛ تا آن گاه از طریق عمل آگاهانه این اکثریت عظیم مردم، جامعه آزاد شود.کافی نیست فقط بگوئیم، که این رژیم یا این فرد باید برود. این یک بخش مساله است. بعد از آن چه؟ چگونه می خواهیم کثافات کهنه را پاک کنیم و یک جامعه ی نو عاری از این کثافات بسازیم. این امر در ایران سال ۱۳۵۷ تجربه شده بود و طبقه کارگر که با بستن شیر نفت، رگ حیاتی رژیم شاه را قطع کرده بود، با تقدیم انقلاب به بخش دیگری از بورژوازی، نه تنها کثافات کهنه را نروبید، که کثافات قرن ها را هم به آن افزود. این امر نشان می دهد، که اکثریت دارای اعتماد به نفس، یعنی آگاهی طبقاتی، وجود ندارد، حتی اگر در اعتراضات روزانه، صدها نفر جان شان را از دست بدهند. این تجربه می توانست درس آموز باشد و ما نیز به هزار زبان آن را فریاد کردیم، اما گوشی به فریاد ما توجه نکرد.
بهار عربی:
واژه ای بود، که بسیار شنیده شد. بهاری که بعد نوشتند “شکوفان” نشده در سال ۲۰۱۲ به پایان رسید و به زمستان انجامید. این واژه از کجا به جنبش توده های عرب اتلاق شد. سابقه ی این واژه بسیار قدیمی تر از خیزش سال های اخیر توده های عرب در تونس و مصر است. قبل تر از آن در سال ۱۹۶۸، بنام “بهار پراگ” توسط رسانه های غربی برای کوشش های حزب کمونیست چکسلواکی به رهبری الکساندر دوبچک در جهت رفرم، لیبرالیزه و دموکراتیزه کردن حزب، و رهایی از سلطه ی شوروی سابق در بهار ۱۹۶۸ به کار برده شد؛ که در آگوست آن سال توسط نیروهای پیمان ورشو درهم کوبیده شد. کاربرد جدید این واژه اول بار در مجله ی سیاست خارجی ایالات متحده، توسط مارک لینچ، به کار رفت. سپس در بیست و نهم آگوست، جوزف ماساد در تلویزیون الجزیره در مقاله ی “بهار عربی و سایر فصل های آمریکایی” آن را توضیح داد: “این واژه بخشی از استراتژی ایالات متحده برای کنترل اهداف بود تا آن ها را به شیوه ی آمریکایی دموکراسی لیبرال هدایت کند”.
در اصل، این مساله در افشاگری های “ویکی لیکس” عیان شد که نشان می دهد آمریکا دیگر شیوه های سابق به کار رفته در حمایت از رهبران منطقه را – با توجه به شرایط امروزی – نارسا می داند و به دنبال آلترناتیو هایی به جای آن هاست؛ زیرا وجود دیکتارتوری، سلطنت مطلقه، نقض حقوق بشر، فساد سیاسی و مالی، رکود اقتصادی، بیکاری گسترده، فقر مفرط، درصد بالای جوانان تحصیل کرده ی ناراضی در کل جمعیت، و تمرکز ثروت در دست تعدادی اندک به ویژه در منطقه ی خلیج فارس و شمال آفریقا، منطقه را آبستن انفجار کرده بود و آمریکا می خواست به این طریق با به سرقت جنبش توده ای و هدایت آن در جهت مورد نظر، آن را تحت کنترل خود در آورد. مدل توسعه به شیوه ی ترکیه نیز یکی از گزینه ها بود. مارک لوینیل، مدل ترکیه ای را شیوه ی ایده آل تغییر توسط انتخابات صلح آمیز، رشد سریع اما لیبرال، نهادهای سکولار اما با حکومت اسلامی و مناسب ترین مدل برای دموکراسی عربی می داند.
انقلاب جوانان:
واژه ای بود، که درکنسرن های مدیایی زیاد شنیده می شد. مسلم است که جوانان این جوامع، نیروی پوینده ی جمعیت جامعه هستند و با دنیای مدرن رابطه برقرار کرده اند؛ زودتر از دیگران در جریان اخبار نوآوری های علمی و هنری و تغییرات اجتماعی در جهان قرار می گیرند و خواسته های عمومی جامعه را که خود اکثریت عددی آن را تشکیل می دهند، بالا می برند. اما این جمعیت جوان قارچ وار از زمین نروئیده است، بلکه باخود مهر طبقه ای را که خواستگاهش هست، حمل می کند حتی اگر خود هنوز وارد دنیای کار نشده باشد و فعال مستقیم آن نباشد. و از همین زاویه است، که مساله سیستم اقتصادی اجتماعی حاکم مطرح می شود. جوانان، به طور مجرد به عنوان جوانان، می توانند خواهان تغییراتی روبنائی شوند و آزادی های بیش تر، کمک های اجتماعی به ویژه توسط دانش جویان را مطرح کنند و یا حتی چنان رادیکال پیش بروند که بیم گسترش مطالبات شان به سطح مطالبات عمومی، بیم انقلاب و تغییر مناسبات حاکم، طبقه ی حاکم را بلرزاند. اما تجربه های تاریخی نشان داده اند، که در نهایت موج چنین انقلابی با رهبری بورژوازی، از طریق انجام بخشی از مطالبات و رفرم های اجتماعی مورد مطالبه، فرو می نشیند. مهم ترین نمونه ی آن را در سال ۱۹۶۸ در اروپا و ایالات متحده شاهد بودیم:
“برلین زیر پای تظاهرکنندگان می¬لرزید و هم زمان به مرکز جنبش بین المللی دانشجویی تبدیل شده بود. انجمن دانشجویان سوسیالیست آلمان Sozialistische Deutsch Studentenbund ، جناح انتی اتوریته، رهبری تظاهرات را به عهده داشت.هم¬بستگی با مردم ویتنام که بزرگ¬ترین قدرت جهان را به استیصال کشانده بود یکی دیگراز جلوه¬های این جنبش جدید بود که همه گیر شده بود و سراسر اروپا و امریکا را هدف قرار داده بود. جنبش دانشجویی دهه ۱۹۶۰ که نطفه های آن در گروهی به نام کمون ۱ در دانشگاه های آلمان بسته شده بود یک جنبش سیاسی بود که مناسبات قدرتی مسلط در آلمان را در دهه ۵۰ و ۶۰ به شیوه ای رادیکال مورد نقد قرار می¬داد و با آن مبارزه می¬کرد. جنبش دانشجویی در حرکت خود با جنبش عمومی توده¬ها، به ویژه بعد از ائتلاف بزرگ ۱۹۶۶ بین حزب محافظه کار دموکرات مسیحی و حزب سوسیال دموکرات گسترده¬تر شد. دولت ائتلافی به رهبری گئورگ کیسنگر Kurt Georg Kiesinger و ویلی برانت به عنوان نایب رئیس تشکیل شد. آن ها سیاست ثبات اقتصاد بازار را طبق تئوری مینارد کیینز John Maynard Keynesدر برنامه کار خود قرار دادند و مقرر شد دولت در همکاری با کارفرماها و اتحادیه کارگری به طور مرتب نشست داشته باشند و برای فائق شدن به مسائل و مشکلات به تبادل نظر بپردازند!!. این سیاست که به نام ” عملیات مشترک” خوانده می¬شد، در درون اتحادیه و بین کارگران با اختلاف نظر همراه شد به همین سبب یک سلسله اعتصابات بدون اجازه که از آن با اعتصاب وحشی- ۵۰ سال د. گ. ب – نام می¬برند برای تحت فشار قرار دادن اتحادیه و خروجش از ازین همکاری ترتیب داده شد. جنبش دانشجوئی در کشورهای دیگر هم وجود داشت اما در آلمان معنای دیگری یافته بود. در این جا جنبش ضد فاشیسم و }حد اقل در شعار}ضد مناسبات سرمایه داری بود در حالی که در مثلا در امریکا ضد تبعیض نژادی بود و برای حقوق شهروندی مبارزه می¬کرد. در امریکا بعد از ترور مارتین لوترکینک قیام سیاه پوستان برای حقوق اجتماعی با جنبش ضد جنگ ویتنام درهم آمیخت. بزرگ¬ترین اعتصاب عمومی تاریخ فرانسه، فرانسه را فلج کرد. در انگلیس جنبش علیه جنگ ویتنام با جنبش علیه جنایت درایرلند همراه شد. در اسپانیا فرانکو وضعیت استثنایی اعلام کرد. در ایتالیا اعتصابات از جمله در فیات تا پایان سال ادامه داشت که آن راNanni Balestrini در رمان Wir wollen alle، (ما همه را می¬خواهیم)، و تاثیر سرکوب جنبش را در جنبش چپ ایتالیا در Die Unsichtbaren ( نامرئی¬ها) به خوبی تصویر می¬کند. در مکزیک با کشتار دانشجوبان همراه شد و در ترکیه دانشجویان خواهان دورشدن ترکیه از امریکا و انجام رفرم در دانشگاه¬ها شدند. سه دولت مهم سرمایه¬داری جهان – ایالات متحده آمریکا، جمهوری آلمان و فرانسه- به لرزه درآمده بودند. و دوباره شبح کمونیسم خواب از چشم سرمایه داران سراسر دنیای پیشرفته¬ی اقتصادی ربوده بود. در بلوک سرمایه داری دولتی متحد با روسیه شوروی کارگران در پراگ مرکزجنبش ضد توتالیتاریسم زیر پوشش دروغین کمونیسم شدند. قیام پیروزمند کوبا امریکای لاتین و مرکزی را به جنبش درآورده بود و می¬رفت که در نبود جنبش واقعی طبقاتی طبقه کارگربه شکل مبارزاتی منحصر به فرد جهانی علیه سرمایه تبدیل شود و برای دوره¬ای طولانی نیروهای مبارز را به خود مشغول دارد. در باره علل شکست جنبش در آلمان برخی به این اشاره می¬کنند که جنبش دانشجویی یک برنامه سیاسی به عنوان آلترناتیو واقعی برای جانشینی سرمایه داری نداشت. نداشتن چنین آلترناتیوی واقعیتی انکار ناپذیر است اما اصولا نیز یک جنبش دانشجویی نمی-توانست برای کسب قدرت سیاسی حرکت کند. این وظیفه طبقه کارگر بود که می¬بایست با تشکل ضدسرمایه داری خود – که نداشت – به این سمت حرکت کند اما در نبود آلترناتیو کارگری و در نبود رابطه¬ی جنبش سوسیالیستی دانشجویی و روشنفکری با جنبش طبقاتی طبقه کارگر به غلط چنین انتظاری از دانشجویان می¬رفت. دانشجویان به دلیل دو دهه بی حرکتی جنبش کارگری و خنثی بودن سیاسی آن، از طبقه کارگر ناامید شده تمایلی به این کار نداشتند. البته با رشد جنبش ارتباطاتی برقرار شد اما رابطه برعکس بود. در پاییز ۶۸ ، اس. د. اس تدریجا قدرت سازمان دهی و بسیج توده¬ها را از دست داد و بخش عمده فعالین دانشجویی به سمت حزب سوسیال دموکرات به رهبری ویلی برانت کشیده شدند تا از درون مثلا حزب را تغییر دهند اما خود تغییر کردند. گروه های مختلف فعال در جامعه مدنی ازین جنبش برخاست از قبیل حزب سبزها، حقوق بشر، چپ جوان، سوسیالیست¬های جوان، جنبش اشغال خانه¬ها، جنبش ضد امپریالیسم و ضد صهیونیسم جهانی و حتی گروه های راست افراطی، که همه این ها در مجموع، آلترناتیوهای سرمایه داری، برای جلوگیری از جنبش واقعی با افق سوسیالیستی، بودند. اتحادیه در آغاز کار ویلی برانت و به نفع او خود و طبقه کارگر را از جنبش اعتراضی بیرون کشید و اعلام کرد که دیگر اجازه نمی¬دهد گروه¬ها آن¬ها را وادار به اکسیون¬های بدون کنترل کنند، در نتیجه اعتصاب عمومی را رد کرد.
سپس در اکسیون مشترک با دولت و سرمایه داران شرکت کرد که دوباره به آن برخواهم گشت. شرکت اتحادیه در اکسیون مشترک مورد انتقاد منتقدان چپ و بعضی از اتحادیه چی¬ها قرارگرفت و گفتند که با این کار اتحادیه به عنوان ” فاکتور نظم ” Ordnungsfaktor در نظام کاپیتالیستی در می¬آید. در نتیجه در پایئز ۶۸ شاهد یک سلسله اعتصابات خودبخودی کارگران هستیم، کارگرانی که مایوس از اتحادیه برای خواسته¬های شان مستقلا وارد عمل شدند و این می-توانست کاری مثبت در حرکت کارگران به سمت خودآگاهی باشد. حرکتی که در صورت برنامه ریزی شدن و تداوم یافتن می¬توانست به کنترل کارگری و مبارزه عملی در غلبه برسیستم هدایت شود.”(۲)
چرا دور برویم، قیام بهمن ۱۳۵۷ ایران یک نمونه ی دیگر بود که اکثریت شرکت کنندگان در این موج اعتراضی را جوانان و نوجوانان تشکیل می دادند؛ اما در این جا حتی مطالبات اجتماعی هم مطرح نشد و “همه باهم” خواستار رفتن شاه شدند؛ اما بعدش چه، معلوم نبود. این جوانان تنها به ارتش گروه ها ی سیاسی تبدیل شدند و دوباره در روی همان پاشنه ای که از پیش می چرخید به چرخش خود ادامه داد- من هم یکی از آن جوانان بودم، که به همراه نه برادر و خواهرم، که اولی خودم دانشجو و آخری دانش آموز دبستان بود هر روز در اعتراضات خیابانی شرکت می کردیم-. بنا براین، انقلاب نمودار آماری نیست که با گروه های سنی تعریف شود، گرچه یک گروه سنی می تواند به دلیل هرم سنی جامعه در آن اکثریت را داشته باشد.
چپ، چپ سکولار:
این اصطلاح دامنه ای گسترده دارد. از نظر تاریخی کاربرد آن به انقلاب فرانسه بر می گردد، که جایگاه نشستن مخالفان سلطنت را بیان می کرد که برخلاف طرفداران سلطنت و سنت های قدیمی – که در پارلمان همگی در سمت راست می نشستند- در سمت چپ می نشستند. این گروه مخالف سلطنت و جمهوری خواه بودند و از انقلاب حمایت می کردند. اما بعدها کاربردش ازین مفهوم فراتر رفت و به جنبش ها هم اطلاق شد، از جمله به جنبش حقوق شهروندی در ایالات متحده ی آمریکا، جنبش های ضد جنگ به ویژه در رابطه با جنگ ویتنام و جنگ های اخیر، جنبش های هوادار محیط زیست و هم چنین به احزاب معروف به دموکراتیک. مارکس و انگلس در “مانیفست کمونیست” اما صحبت از چپ نمی کنند، بلکه از کمونیست ها و پرولتاریا نام می برند و و نظرشان را برای بین الملل اول این گونه ارائه می دهند، که تاریخ جوامع انسانی، تاریخ مبارزه طبقاتی است؛ و پیش بینی می کنند، که در عصر سرمایه داری این پرولتاریای انقلابی است که حامل وظیفه ی انقلابی غلبه بر بورژوازی و سرمایه داری است و به جایش یک جامعه ی بدون طبقه و بدون دولت بالای سر توده ها ایجاد می کند.
در بین الملل دوم، و متعاقب آن، کاربرد گسترده ی این اصطلاح رایج شد. در آغاز لنین و روزالوکزامبورک چپ نامیده شدند، اما بعد این اصطلاح برای خرده بورژوای و بورژوازی و موارد نامتجانسی به کار رفت، از جمله در باره ناصر و ناصریست ها در مصر. امروزه در اروپا و آمریکا، احزاب رفرمیست منشعب از بین الملل دوم و سوم و چهارم و … خود را چپ می نامند. در برنامه این احزاب، جز رفرم های بورژوایی چیزی قابل دیدن نیست، رفرم هایی که با توجه به شرایط امروزه بورژوازی و موقعیت ضعیف جنبش کارگری، نه به عمل می رسد و نه می تواند درمان دردهای بی شمار جامعه ی بشری باشند. جملاتی چون برابری همه انسان ها در آزادی ها و ارزش های اساسی، و برخورد برابر با همه مردم در زمینه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوق شهروندی، اولا کلی گویی های بدون تضمین است؛ در ثانی، در جامعه ی طبقاتی و به شدت نابرابر، امکان پذیر هم نیست. هم چنین، توزیع مجدد درآمد و ثروت از طریق مکانیسم های اجتماعی مثل مالیات، سیاست های پولی، رفاه، اصلاحات ارضی، موسسات خیریه، مصادره، قانون و غیره هم بیش تر طنز به نظر می آیند. طبقه ای که همه ی اهرم های قدرت را در دست دارد؛ دولت خود را دارد؛ ارتش خود را دارد؛ پلیس و نیروهای اطلاعاتی و مخفی و ابزار کنترل کلی جامعه خود را دارد؛ بوروکراسی خود را دارد خود تیشه بردارد و به ریشه خود بزند؟ متاسفانه ما هم به عادت رایج این اصطلاح چند پهلو و نا روشن را اغلب به کار می بریم.
در جنبش توده ای مصر، این اصطلاح به کرات به کار رفت. اسلاوی ژیژک در مقاله ی “چرا ترس از روح انقلابی عرب”(۳) که در “گاردین”، تاریخ دوم فوریه ۲۰۱۱ به چاپ رسید، از اتحاد بین چپ ها و اسلامیست ها صحبت می کند. وی ضمن انتقاد از این اتحاد، که شکننده است، مثالی را می آورد که از خود این اتحاد قابل انتقاد تر است؛ اما نگاه او به آن از یک جهت مثبت است. وی با اشاره به انتخابات ۱۳۸۸ در ایران، و در نظرگرفتن موسوی به عنوان چپ می گوید:
“ایا چنین جنگی را در ایران بعد از انتخابات ندیدیم. صدها هزار هوادار موسوی به پای رویای پوپولیستی انقلاب خمینی برای آزادی وعدالت ایستادند؛ حتی اگر این خیال یک اتوپی باشد، به انفجار مهیج نوآوری سیاسی و اجتماعی، تجربیات سازمانی، بحث بین دانشجویان و مردم عادی می انجامد. لحظاتی را ایجاد می کند، که در آن همه چیز ممکن به نظر می آید، گرچه بعدا تدریجا از طریق کنترل سیاسی نیروهای اسلامی خفه شدند.”
این، یعنی نشناختن آن چه که در ایران به رهبری خمینی طی سال ها رخ داد. این، یعنی نشناختن شرایط سال ۸۸ ایران و دلیل خیزش توده ای، چگونگی پیشرفت آن در همان چند روز اول، و این که این صدها هزار نفر طبق شعارهای موسوی و اصلاح طلبان برای رویای پوپولیستی خمینی به خیابان آمده بودند. وی سپس ادامه می دهد، که “حضور چپ سکولار در کشورهای عربی مشخص نیست” و در رثای سنت برباد رفته ی سکولاریسم از افغانستان قبل از طالبان نام می برد، که دارای یک حزب کمونیست قدرت مند!! و با سنت سکولار بود و سر انجام می پرسد: این سنت به کجا رفت؟
سکولاریسم(۴):
یک روند فکری یا جهان بینی ای در رابطه با جدائی دین و دولت وجود دارد، که در قرن نوزدهم در مقابله با قدرت کلیسا – که در قرون وسطی در اروپا بر جان و مال مردم که اکثریت شان را روستائیان و دهقانان فقیر تشکیل می دادند، چنگ انداخته بودند – مطرح شد. کلیسا با مجموعه ی ابزارهای سرکوبی که در اختیار داشت، چنان ترسی در سراسر اروپا برقرار کرد که بین ده تا دوازده نسل انسانی از ترس مرگ آور، مسیحیان متدینی شدند که حرف نمایندگان خدا در روی زمین برای شان حجت شده بود و بنده وار پذیرایش بودند. معنای لغوی چندی از جمله مذهب زدائی، کلیسا دشمنی، پاک سازی، مسحییت زدائی و غیره برایش وجود دارد. در این رابطه، تحقیقات زیادی انجام گرفت و کتاب های زیادی نوشته شد. بعضی از تئولوگ ها از آن برای آشتی دادن کلیسا با مدرنیسم و دانش جدید استفاده کردند. در فاصله ی دهه شصت تا هشتاد قرن بیستم، مورخان معاصر آلمان به تماتیزه کردن مفهوم سکولاریسم و سکولارزاسیون پرداختند و برخلاف سابق که به تئولوژی و رفرم در مذهب توجه نشان می دادند، به استثنای مورخان دولتی برای بقیه، مذهب و دین به شخصه علاقه ای ایجاد نمی کرد. به طور کلی در قرن بیستم، علاقه و گرایش به مذهب و دین به ویژه در نسل جوان در اروپا به شدت کاهش یافت. نتایج یک پرسش نامه ی آماری در سال ۲۰۰۰ نشان می دهد، که تنها ۷ درصد کاتولیک های زیر سی سال با کلیسا رابطه داشتند و ۱۱ درصد این گروه سنی نظر انتقادی به کلیسا داشتند. ۶۱ درصد آن ها معتقد بودند، که اعتقادات مذهبی بازهم در مقایسه با امروز کاهش خواهد یافت. تنها ۲۵ درصد پرسش شده گان فکر می کردند، که ممکن است اعتقاد به خدا دوباره افزایش یابد، اما ۷۵ درصد مخالف این ایده بودند. به نظر می رسد این برداشت در نسل جوان امروزی ایران هم وجود دارد، گرچه اصولا امکان مطرح کردن چنین نظرخواهی ای در ایران وجود ندارد و در محاسبات حکومتیان همه ی مردم ایران، به استثنای مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان، مسلمان هستند. پدیده ی سکولاریسم در اروپای امروز دیگر یک پدیده جاافتاده و روتین شده است، گر چه در عمل کماکان پیوند بین دین و دولت دیده می شود. به طور مثال در قانون اساسی آلمان به جدایی دین و دولت تاکید شده و مقرر شده است، که دولت حق ندارد هیچ کمک مالی ای در اختیار کلیسا قرار دهد و باید کاملا از کلیسا جدا باشد، اما به این بند توجه نمی شود. درصد بالایی از آموزش در اختیار کلیسا است که از مهد کودک شروع می شود و تا دانشگاه ها ادامه می یابد بسیاری از بیمارستان های کشور به کلیسا تعلق دارد، که از خدمات شبه رایگان دانشجویان دانشکده های پزشکی استفاده می کنند. تا همین سال های اخیر از استخدام کمونیست ها به عنوان معلم جلوگیری می شد. عملا اما در مناطق دیگر دنیا مساله – به ویژه در کشورهای مشهور به اسلامی، که دین تنگاتنگ با سیاست در نظام های مختلف اداری از سلطنت مطلقه و مشروطه تا جمهوری و دموکراتیک در هم تنیده است – نه به کوشش تئولوگ ها آشتی دادن دین با مدرنیسم و یا کوشش مورخان برای دین زدائی، بلکه حتی برای کمونیست ها به نوعی هویت اجتماعی تبدیل شده است؛ در حالی که از همان آغازمطرح شدن رسمی کمونیسم به عنوان برنامه ی طبقه کارگر برای جایگزینی به جای سرمایه داری، فراتر از سکولاریزم، تحلیل دین به عنوان “افیون توده ها” در “مانیفست کمونیست” آمده است و از کارگران جهان خواسته شده است، که برای الغای سرمایه داری متحد شوند. بنا براین، افتخار کمونیست های کنونی یا طبق اصطلاح رایج چپ های کنونی به سکولاریسم، یعنی قبول دین، اما جدایی اش از دولت نه افتخار که تقلیل است. مسلم است که کمونیست ها شمشیرهای ژول ورنی برای مبارزه با آسیاب های دین به دست نخواهند گرفت و خواهند گفت: “تاریخ به اندازه ی کافی در خرافات حل شده است. ما اکنون خرافات را در تاریخ حل می کنیم. ما مسائل دنیوی را به مسائل الهی تبدیل نمی کنیم؛ ما مسائل الهی را به مسائل دنیوی تبدیل می کنیم.”(۵)
اسلامیست ها ، اخوان المسلمین
مونا التهاوی، روزنامه نگار جوان مصری آمریکایی، که در باره ی مسایل مصر، فمینیسم و زنان، جهان اسلام و مسایل آن می نویسد، اشاره می کند، که بهار عربی جنبش اسلام سیاسی را به ارمغان آورد یا آن را از مخفی گاهش بیرون کشید و به سطح عمومی کشاند. همین نظر را حزب کمونیست کارگری هم در رابطه با جمهوری اسلامی ایران مطرح کرده است. اصولا طبقه ای که حکومت می کند با تقسیم کار بدنی و فکری در درون خود خیلی از مصلحان و متفکران را در اختیار می گیرد تا علاوه بر وسایل تولید مادی، وسائل تولید ذهنی جامعه را هم در تملک خود بگیرد و دین در این کاتوگوری قرار می گیرد، چنان که کاتولیکیسم و سلطه ی کلیسا برافکار در اروپا، ابزار کنترل ذهنی فئودالیسم، پروتستانیزم ابزار بورژوازی و اسلام ابزار کنترل جامعه ی عشیرتی بادیه نشین در مقابل شهرهای تجاری است و غزوات تایید این مدعاست؛ اما در برخورد با تمدن های دیگر و حتی همان شهرهای تجاری خود تغییر می کند. نگاه به اسلام و تاریخ چه اش اما نشان می دهد، که براین اساس اسلام هم از همان آغاز سیاسی بود، با این تفاوت که ایدئولوژی این جا مستقیم در هیات دولت و حکومت در آمد و جنگ های آغاز اسلام- غزوات و سپس جنگ های زمان خلفا- و ادعای آخرین و کامل ترین دین بودن و تشکیل حکومت از همان آغاز و ادعای ایجاد حکومت جهانی تاییدی برآن است. از قرن نهم البته این شرکت مستقیم به شیوه سایر ادیان به ویژه مسیحیت به مشارکت مشورتی و جنبی و هدایت اخلاقی رسمی و غیر رسمی تبدیل شد. این وجه را در سخنرانی خمینی بعد از اصلاحات دهه ۱۳۴۰ شاه به وضوح شاهدیم. خمینی به شاه هشدار می دهد، که “آقا! من به شما نصیحت میکنم؛ ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند میکنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگربخواهند تو بروی، همه شکر کنند… اگر دیکته میدهند دستت و میگویند بخوان، در اطرافش فکر کن… نصیحت مرا بشنو”.
چنان که می بینیم، خمینی مخالفتی با سیستم و با شخص شاه ندارد، بلکه از شیوه ی عمل شان انتقاد می کند و میل ندارد که یک روز شاه دچار مشکل شود. اما وی بعدها، زمانی که در عراق زندگی می کرد، نظراتش تغییر کرد و این تغییرات را در کتاب حکومت اسلامی خود بیان کرده است. در مصر نیز اخوان المسلمین از همان آغاز، اسلام اش سیاسی بود. اخوان المسلین به طور رسمی در سال ۱۹۲۸ ایجاد شد. اخوان از آغاز تاسیس توسط البنا برای اهداف فرهنگی و نظامی و سیاسی ایجاد شد. فرم تشکیلات آن بیانگر اهداف سیاسی برای کسب قدرت سیاسی است. یک شورای مشورتی، که نقش مجلس موسسان را دارد و تصمیماتش برای کلیه ی اعضا لازم الاجرا است و مرجع قانون گذاری و سیاست گذاری اخوان است. شورا سی عضو دارد، که از سراسر مصر برگزیده می شوند، آن ها می توانند پنج نفر از متخصصان را برای هم کاری انتخاب و به شورا دعوت کنند. اعضای شورا بین خود یک مرشد عام برای شش سال انتخاب می کنند، که می تواند یک دوره دیگر هم انتخاب شود؛ اما مثل ولایت فقیه، مادام العمر نیست. “مرشد” فقط می تواند به کارهای علمی یا ادبی بپردازد و اجازه کار تجاری و اقتصادی را ندارد. یک دفتر ارشاد جهانی با سیزده عضو وجود دارد، که مسئول عالی فعالیت های اجرائی اخوان المسلمین در جهان است.
می بینیم که تاسیس اخوان المسلمین از آغاز امری سیاسی و هدف “راه حل اسلامی” بود، که در شعارش “هدف خداوند، الگو پیامبر، قانون اساسی قران، راه جهاد” خود را نشان می دهد. آن ها ابتدا با مفاهیمی چون ملت و قومیت مخالف بودند و آن ها را با اسلام مغایر می دانستند و در مقابل از واژه ی “امت” استفاده می کردند؛ اما بعد نگاه شان به این مسایل تغییر کرد و شاخه ی نظامی شان در جنبش ملی مصر به طور فعال شرکت کرد و ناصر عضوی ازین شاخه بود. امروز دیگر ملی گرائی عربی را که در ابتدا جاهلیت می دانستند، به خوبی پذیرفته اند.
طبقه کارگر و خیرش توده ای در مصر:
طبقه ی کارگر مصر را بخشی در داخل کشور و بخشی شامل نزدیک به سه میلیون کارگر، که بعد از بالا رفتن قیمت نفت در خاورمیانه و رونق اقتصادی به کشورهای دیگر عربی برای کار رفتند، تشکیل می دهد. روند شکل گیری طبقه ی کارگر مدرن مصر با رونق صنایع فولاد، صنایع تسلیحاتی و کشتی رانی، معدن، ، الکتریسیته، نفت و گاز، کشاورزی که کماکان بخش مهمی از اقتصاد مصر است و یک ششم تولید ناخالص داخلی مصر را تشکیل می دهد، اتومبیل سازی، نساجی و پوشاک که به تقسیم کار بین المللی جدیدتر مربوط است، ارتباطات، حمل و نقل، خدمات، بانک و بیمه و صنعت توریسم در ارتباط است. طبقه کارگر مصر بیش از ۲۳ میلیون نفر از جمعیت ۸۵ میلیونی مصر را شامل می شود که با احتساب خانواده، اکثریت جمعیت جامعه هستند. از نظر تشکل یابی کارگران، اولین اتحادیه ی کارگری در بخش دخانیات در سال ۱۹۰۰ ایجاد شد . در ۱۹۱۹، کارگران نقش مهمی در مبارزات ضد استعماری بازی کردند و خوشحال بودند که از منافع ملی دفاع می کنند تا سیاست ملی به جای سیاست استعماری بنشیند. آن ها نمی دانستند که ملت و ملی گرایی، ابزار بورژوازی برای بهره برداری بیش تر است؛ نمی دانستند که دیگر سیاست استعماری با شرایط جدید نمی خواند و حتی مزاحم است و دیگر لازم به اشغال سرزمین و یا فرستادن نایب و یا حکومت دست نشانده، که مهر بر پیشانی دارد و تحریک آمیز است، نیست. سرمایه ی به غایت جهانی شده، سیاستی دیگر پیش رو داشت. نیازش به سهم بری فوق العاده از اضافه ارزش تولیدی کارگران جهان بود و سلطه بر بازار جهانی این منظور را برآورده می کرد؛ زیرا بارآوری کار بالا به خاطر سهم بالای سرمایه ثابت مدرن و فوق مدرن صنایع آن ها از طرفی استثمار طبقه ی کارگری خودی را تشدید می کرد و حتی با کاهش ساعات کار هفتگی حجم بیش تری از کالای با کیفیت بالا را فراهم می ساخت، که دیگران را قدرت رقابت با آن ها نبود؛ از طرف دیگر با سرمایه گذاری مستقیم در کشورهای در حال رشد از نیروی کار به غایت ارزان و به غایت مطیع سود می برد یا با دادن وام و اعتبار از طریق مراکز مالی خود چون بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، بانک ها و صندوق های گوناگون توسعه ی منطقه ای و غیره، از طریق سهم بالای سرمایه اجتماعی خود در سرمایه اجتماعی جهانی، این سهم بری عظیم را تامین می کرد. با این کار دیگر مخارج حمل و نقل مواد اولیه نیز به نفع آن ها حل می شد. بورژوازی محلی به خدمت گرفته می شد و طبیعت نیز چون کارگران ارزان این مناطق به خاطر دست یابی به مواد اولیه، چه کشاورزی وچه معدنی، بی رحمانه مورد غارت قرار می گرفت. در این چوب حراج زدن و غارت جان و مال، کارگر و طبیعت بورژوازی محلی یا ملی نامیده شده نیز برای سهم خود، نقش جلاد کارگران را بازی می کرد و به همین سبب درجه ی استثمار این کارگران بشدت بالاتر از کارگران کشورهای پیشرفته قرار داشت و دارد.
کارگر مصری نمی دانست، که با دست های خود دشمن خود را پروار می کند. و صحبت از منافع ملی در حقیقت صحبت از سهم بورژوازی محلی تازه وارد کار و زار شده است. این سیاست ها این جا توسط احزاب رفرمیست وابسته به بلوک شرق یا سرمایه داری دولتی پیش می رفت، که به کارگران به عنوان سوسیالیسم یا گذار به سوسیالیسم الغا می شد و این جنب و جوش کارگری برای دفاع از منافع ملی و گذار به سوسیالیسم نیز به سمت اتحادیه جهت داده می شد تا تحت کنترل حزب طراز نوین در آید و از محدوده ی مطالبات اقتصادی فراتر نرود و در مسائل اجتماعی و سیاسی نیز دنباله رو جریان های ناسیونالیست در مقابل استعمار شوند، که سیاست جدید بورژوازی بین المللی را هم برآورده می کرد.
در سال ۱۹۲۱، تعداد اتحادیه های کارگری به نود رسید و بلافاصله “فدراسیون ملی اتحادیه های کارگری مصر” ایجاد شد تا در جهت اهداف ناسیونالیستی، سیاست یک سانی را به جامعه کارگری دیکته کند و جلوی ابتکار عمل کارگری را بگیرد. در دهه ۱۹۴۰، تعداد اتحادیه های کارگری به پانصد رسید. چپ های مصری هم در این دهه برای انحراف فعالیت کارگری وارد گود شدند و با سیاست کمینترنی و نسخه ی مسکویی کارگران را به حمایت از بورژوازی ملی ترغیب کردند و به این سمت راندند. بعد از روی کار آمدن جمال عبدالناصر در مصر، به مدت حدود دو دهه به نقش اتحادیه های کارگری در زمینه حقوق کارگری البته بدون دخالت در سیاست و بدون اخلال در امر اقتصاد رونق داده شد. این اتحادیه ها طبق سنت اتحادیه ای، سلسله مراتبی بودند و عملا هم تحت کنترل دولت ناصر قرار داشتند. “کارگران اجازه اعتصاب نداشتد و اعتصاب عملی ضد انقلابی بود. به همین دلیل، دوکارگر اعتصابی برای گرفتن چشم زهر از سایر کارگران به اعدام محکوم شدند”(۶). بدون این که اتحادیه ها و احزاب چپ از آن ها حمایت کنند، حتی حزب کمونیست پروروس مصر در سال ۱۹۵۶ خود را به نفع برنامه های ناصر- که سوسیالیستی می دانست -منحل کرد و از اعضایش خواست حامی برنامه های سوسیالیستی دولت باشند. این شیوه ی برخورد البته محدود به مصر نبود و در کشورهای مختلف با سیاست جبهه ی متحد خلق به طور مثال در چین، اندونزی، شیلی و به نحوی در دو دوره ی تاریخی در ایران و جلو تر از آن ها در آلمان و انگلیس آزموده شد بدون این که از شکست ها درسی گرفته شود.
در مصر از دهه هشتاد، مبارزات کارگری برای بهبود شرایط کار و زندگی گسترش یافت و حمله پلیس به اعتصابات کارگری به امری روتین تبدیل شد، که در اثر آن کارگران کشته، دستگیر و شکنجه می شدند. کارگران نساجی و پوشاک در دهه نود قرن بیستم، روح تازه ای به مبارزات کارگری مصر بخشیدند و خارج از قدرت اتحادیه ها اعتصابات چشم گیری را سازمان دادند. در این صنعت، که اکثرا زنان به عنوان نیروی کار وارد شده بودند و طبق معمول بیشتر از مردان مورد استثمار قرار داشتند، شرایط کار سخت تری را تحمل می کردند؛ اما این کوشش های مستقل در جهت سازماندهی کارگری ضد کار مزدی پیش نرفت. در دهه نود، به پیشنهاد صندوق بین المللی پول، پنج میلیون کارگر به اجبار بازنشسته شدند. با گسترش خصوصی سازی ها به این روند، افزایش ساعات کار و پایین آمدن مزدها نیز افزوده شد و خشم و نفرت کارگران را به شرایط موجود بیش تر کرد. ایجاد شهرک های صنعتی، که برای سرمایه داران از طرف دولت با معافیت های مالیاتی زیادی هم راه بود، ضمن این که تعداد بیش تری از نیروی کار به ویژه زنان را از چهاردیواری خانه ها بیرون کشید، آن ها را مجبور به کار با ساعات طولانی دوازده ساعت و بیش تر کرد. در تقابل با این شرایط اتحادیه ها نه تنهاهیچ حمایتی به عمل نیاوردند، بلکه علیه آن ها با کارفرما ها هم کاری می کردند و این سبب خشم و هم زمان یاس کارگران شد.
من به شخصه از سال ۲۰۰۷ حرکات کارگری در مصر را دنبال می کردم و گزارشاتی را در این زمینه به ویژه در رابطه با خیزش توده ای سال ۲۰۱۱ از منظر طبقه کارگر برای خوانندگان فارسی زبان تهیه کردم (۷): فهم دوران، تحلیل طبقاتی و رخدادهای جهان عرب۲۰۱۱؛ فدراسیون اتحادیه ای مصرجهت ایجاد اتحادیه های مستقل؛ مصر و اعتراضات مردمی: مصاحبه پاول جی،۲۰۱۱ ؛ مصر از زبان مردم مصر، ۲۰۱۱؛ گسترش اعتراضات کارگری در مصر۲۰۱۰؛ اعتصاب کارگران ماهیگیر مصر۲۰۱۰؛ اعتصابات و تظاهرات گسترده کارگری در سراسر مصر، ۲۰۰۹؛ موج اعتصاب و اعتراض کارگران در مصر، ۲۰۰۸؛ گسترش مستمر فقر در کنار رونق اقتصادی سرمایه داری، ۲۰۰۸-. به نظرم مقاله ی “فهم دوران” از بخش ترکیه ای جریان “کمونیست بین الملل” که کوشید خیزش توده ای در مصر را در پیوستگی با خیزش های توده ای منطقه و مسائل منطقه ای و جهانی، و نه یک حرکت منفرد بی ریشه، مورد بررسی قرار دهد از جمله جالب ترین مقالاتی بود که در این زمینه نوشته شد. من در مقاله “مصر از زبان مردم مصر” چهارم فوریه ۲۰۱۱ ، به خطری که از سوی ارتش خیزش توده ای مصر را تهدید می کرد تاکید کردم:
“در مسائل جاری و خیزش مردمی مصر به طور آگاهانه ارتش را از دخالت مستقیم کنار نگاه داشتد و با اعلام این که ارتش به روی مردم شلیک نمی کند- و البته راه نیروهای انتظامی و پلیس را هم سد نمی کند- برایش وجهه ایجاد کردند تا در صورت لزوم ارتش را به عنوان ناجی مردم وارد کارزار کنند و با یک کودتایی که با این وجهه ایجاد شده با مخالفت مردمی نیز مواجه نخواهد شد تا در غیاب یک آلترناتیو انقلابی و مردمی به تداوم جنبش مردمی و ظهور آلترناتیو انقلابی خاتمه دهند. … سپس دولت موقت انتخاب شده سریع مقدمات انتخابات بعدی را فراهم کند.” و دیدیم که این امر رخ داد و حتی نیروهای سیاسی مصر را هم در برگرفت.
بعد از فرونشستن شور انقلابی در جامعه بعضی از جریان ها و گروه های سیاسی به نظر قبلی خود برخورد کردند یا نظرات جدید خود را اعلام کردند. لیگ کمونیست بین الملل چهار در اسپارتاکیست شماره ۱۹۵ ، نوشت : “این انقلاب نبود، بلکه شکل دیگری از دیکتاتوری طبقاتی سرمایه داری بود.” لیک به انتقاد از “حزب سوسیالیست های انقلابی” RS ، می پردازد: “سوسیالیست های انقلابی که با اسلامیست ها متحد شدند و چون دهه های پنجاه و شصت میلادی، رویای ارتش خلقی را که “حقوق اجتماعی دموکراتیک کارگران را تامین می کرد” ،می دید، از حرکت ارتش سرخورده شده ، خواهان ائتلاف احزاب انقلابی می شود نه حرکت مستقل کارگری.”(سایت “سوسیالیست جهانی”) اما راه حل لیگ برای طبقه کارگر از الگوی کمینترنی فراتر نمی رود و می نویسد، که: ” دو کار باید در مصر انجام شود: اول این که، طبقه کارگر باید ارگان مستقل خود را که بهترین نمونه اش شوراهاست، مثل انقلاب اکتبر در روسیه، تشکیل دهد. دوم، یک رهبری انقلابی باید شکل بگیرد که جهتی استراتژیک داشته باشد تا این سازمان کارگری را در مبارزه برای کسب قدرت سیاسی رهبری کند و به پیش ببرد.” یعنی همان نسخه ی قدیمی حزب برای کار سیاسی و کارگران برای مبارزه اقتصادی.
انترناسیونال پنج مطرح می کند، که انقلاب دموکراتیک- که با انتخابات آزاد، آزادی بیان و اجتماعات، رعایت حقوق زنان و اقلیت های مذهبی و تشکل کارگران امکان پذیر است- نمی تواند توسط اخوان، لیبرال ها و جوانان وابسته به آن ها امکان پذیر شود، طبقات انقلابی!! که حامل انقلاب هستند باید آن را پیش ببرند. به همین دلیل به رهبری جدید نظامی و دیسیپلین جدید از طریق کمیته های سربازان و شوراهای کارگری- یعنی همان شعار انقلاب اکتبر در زمانی که جنگ جهانی در جریان بود(البته چنین شعاری را بعضی از گروه های سیاسی ایرانی نیز چند سال قبل کپی برداری کرده بودند)- نیاز است. در کنار تشکیل شوراها، گروه های سوسیالیستی و فعالین اتحادیه ای هم باید یک حزب انقلابی با برنامه انقلاب مداوم درست کنند، که تکرار حرف های بین الملل چهار است با اختلاف مداوم بودن انقلاب. هم چنین فراخوان برای ایجاد یک مجلس موسسان مستقل را می دهد تا یک قانون اساسی جدید بنویسند. (۲۲ اوت ۲۰۱۳ سایت کارگران).
گذشته ازین، احزاب و گروه های سیاسی، چه مصری چه بین المللی، کوشش های انفرادی ای نیز برای تحلیل آن چه که در جریان بود یا آن چه که رخ داد، هم زمان یا بعد از فروکش خیزش توده ای، انجام دادند. از جمله فعال ترین ها، کوشش هایی بود که در رابطه با فعالین اتحادیه ای مصر در سراسر جهان انجام گرفت و اتحادیه دوستان ایرانی هم با تمام وسع خود آن را پوشش دادند. در مقابل این تلاش ها، من در مطلبی خطاب به “فدراسیون اتحادیه ای مصر” نوشتم”:
“بلافاصله بعد از اعلام موجودیت اتحادیه مستقل و با توجه به اشکالات موجود در آن، اتحادیه های کارگری موجود جهان که در درون کشور های خود از هیچ حرکت مستقل کارگری حمایت نمی کنند و حتی علیه آن وارد کارزار می شوند، خود را برای بلعیدن آن آماده کردند. سازمان جهانی کارتاسیس اتحادیه ی مستقل و ورود آن را به جنبش جهانی کارگری تبریک گفت و جهت دهی فکری خود را برای انحراف آن آغاز کرد و خواهان این شد، که اتحادیه بتواند کارگران را به زمینه ای جدید از دموکراسی هدایت کند. …، هم چنین کنفدراسیون کارگری آمریکا و دیگر اتحادیه های جهانی از جنبش موافق دموکراسی در مصر حمایت کردند و برای مسئولین اتحادیه مستقل مصر نامه نوشتند. امید است که کارگران با چشم داشت به واقعیت های دنیای سرمایه داری و نقش اتحادیه های فعلی، با رفع اشکالات راه درست به سمت جهت دهی آن را به تشکیلاتی ضد سرمایه داری هموار کنند که تنها در این صورت است که منافع طبقه ی کارگر مصر و اکثریت زحمت کشان جامعه تامین خواهد شد.”
مسلم است که حتی درون تشکل های زرد نیز کسانی، البته نه در بالای هرم هیرارشیک آن، بلکه در پایه ها وجود دارند که دارای پتانسیل انقلابی هستند؛ که معمولا در چنین تشکیلاتی سرکوب می شوند، امادر برهه هایی از زمان به جائی می رسند که دیگر نمی توانند روال جاری را ادامه دهند. مثال خیزش انقلابی شورائی کارگران آلمان در سال های ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۳ آلمان، دلیلی بر انقلابی بودن ساختار این تشکل ها نیست. در همین رابطه بود، که در مقاله ” فدراسیون اتحادیه ای مصر” نوشتم:
“… سوا از نامی که برای خود برگزیده اند، نکات مثبتی در این بیانیه یا منشور دیده می شود که گرچه منشوری کاملا ضد سرمایه داری نیست، اما با توجه به شرایط موجود، با توجه به جنبش خودبخودی بدون برنامه وبدون خواسته های روشن، گام هایی به پیش است و نشان می دهد که اگر جنبش کارگری پویا باشد و آینده نگر، می تواند به موقع به طور موثر، جهت حرکت های مردمی را به سمت خواسته های اساسی و پایه ای اعلام شده ی خود تغییر دهد. این پویایی به معنی نوشتن صرف مطالبات نیست، بلکه به معنی حضور مداوم در جنبش کارگری و جنبش اجتماعی است. به معنی تلاش برای ایجاد تشکل های ضد سرمایه داری کارگران در همه مراکز کار و تولید است. به معنی پایه ریزی خشت به خشت این بنا است. زمانی می توان چنین ادعائی را مطرح کرد، که مطالبات منشور به مطالبات عمومی و سراسری جامعه تبدیل شود و مردم کوچه بازار خواهان آن باشند. در چنین زمانی می شود از رشد آگاهی عمومی و آگاهی طبقاتی صحبت کرد.”
تازه منشور مطالبات پایه ای هم خود به مفهوم مطالبات ضد سرمایه داری مستقیم طبقه کارگر برای الغای کار مزدی نیست. این بیانیه نیز حتی در حد منشور پایه ای طبقه کارگر نیست، و لی به هرحال از مطالبات جاری یا اصولا از نبود هیچ مطالبه ای -غیر از برکناری مبارک- گامی به جلو بود؛ اما براساس کاراکتر تثبیت شده اتحادیه، به گام های بعدی نینجامید. آن ها بعد از روی کار آمدن مرسی، تقاضایی برای قانونی شدن دادند که که بعضا موفق و بعضا ناموفق بود.
نادینه عبداله، محقق مصری که در موسسه ی “دانش و سیاست” برلین کار می کند و با مراکز تحقیقی دیگر مصری و اروپائی در رابطه با حهان عرب، جنبش کارگری، در مقاله ی “اعتراضات اجتماعی در مصر قبل و بعد از انقلاب” (۸) در توضیح خیزش توده ای مصر، معتقد است جنبش اعتراضی دو دهه قبل شروع شد، سپس با اعتصابات شهرک صنعتی محالا و ال کبری که ۲۴ هزار کارگر کارخانه های مختلف در آن شرکت کردند و تا سال ۲۰۱۰ چند بار از یک کارخانه به کارخانه دیگر با اتکا بر هم بستگی کارگری تکرار شد، تداوم یافت. سازمان دهی این اعتصابات بر اعتراضات اجتماعی تاثیر بسیار گذاشت. کارگران اما به دلیل ترس از سوء استفاده سیاسی قرار گرفتن توسط احزاب و گروه های سیاسی، نه به صورت سازمان یافته ی کارگری، بلکه به صورت شهروندان عادی در اعتراضات شرکت می کردند؛ اما وقتی مردم شروع به متفرق شدن از میدان تحریر کردند، کارگران بخش های مختلف دوباره در سراسر کشور دست به اعتصاب زدند، که اقتصاد کشور را فلج کرد و در تداوم خود به صورت نافرمانی شهروندی در آمد. به این طریق، از درون جنبش کارگری، دوباره اشکال دیگری از اتحادیه بیرون آمد و با کناره گیری مبارک، بدون این که از کارگران پرسیده شود، که چه تصمیمی دارند، از آن ها خواسته شد که به سرکارهای خود برگردند. حتی حرفی هم از به انجام رسیدن مطالبه ی اصلی این حرکت، یعنی عدالت اجتماعی، به میان نیامد. در پایان این نوشته، نادینه عبداله نیز چون اکثر فعالین اجتماعی، خواهان یک قرارداد جدید اجتماعی برای حفاظت از حقوق سیاسی شهروندان و حقوق اقتصادی کارگران می شود. یک قانون جدید قوی اتحادیه ای در جهت دست یابی به دموکراسی و عدالت اجتماعی. بازهم همان نگاه قدیمی، که مبارزه کارگران را برای حقوق اقتصادی و شهروندان یا گروه های اجتماعی و احزاب را برای حقوق سیاسی می بیند.
Ivesa Luebben(9)، ایفازا لویبن، که آلمانی است، سال ها در مصر زندگی کرده است و برای مجلات مصری هم می نویسد. وی که در مرکز مطالعات خاور نزدیک و میانه ی دانشگاه ماربورگ فعالیت می کند، در مقاله ی “طبقه کارگر مصرستون فقرات انقلاب”، معتقد است که جنبش کارگری در مصر، پیش شرط های انقلاب را فراهم ساخت. اعتصاب ۳۰ هزار کارگر{ارقام متفاوتی در این باره ذکر می شود} در محالا سبب به رسمیت شناخته شدن کمیته های مستقل اعتصاب به عنوان ارگان نمایندگی علایق کارگران شد. مطالبات اجتماعی آن ها، اهداف سیاسی را نشان گرفته بود، که عبارت بودند از درهم شکستن اتوریته ی فدراسیون اتحادیه ای مصر. مطرح کردن حق اعتصاب به عنوان حقوق اساسی بشر، به زیر سئوال بردن سیاست های اقتصادی رژیم و فروریختن دیوار ترس که متعاقب آن کمیته هماهنگ کننده جنبش کارگری تشکیل شد، که ماهی یک بار در قاهره اجتماع می کردند. جنبش جوانان و سایر جنبش های مخالف، از جنبش کارگری الهام گرفتند. کمیته ی اعتصاب هم همین طور، که به موج تشکیل اتحادیه های مستقل تبدیل شد. اتحادیه سازی به امری انقلابی تبدیل شد و سازمان های غیر دولتی و نیروهای سیاسی هم وارد کار اتحادیه سازی شدند. اخوان المسلمین هم اتحادیه های دهقانی، ماهی گیران و معلمان مذهبی، پزشکان، داروخانه دارها، مهندسین و وکلا را سازمان داد و کارگران فقیر را با کمک های اجتماعی جذب اتحادیه خود کرد. خلاصه در کار اتحادیه سازی رقابت افتاد. حکومت اخوان به ریاست مرسی، مطالبات کارگران را منافع جزئی نامید و هم راه با لیبرال ها علیه آن شروع به این تبلیغات کرد، که این مطالبات جزئی مانع مطالبات اجتماعی اند؛ تا بدین وسیله، اکثریت مردم را علیه کارگران جهت دهند. بعد از روی کار آمدن ارتش، قانون ممنوعیت اعتصاب و تظاهرات و تحصن تصویب شد و برایش یک سال زندان و تا نیم میلیون لیره جریمه تعین شد، پروژه های اصلاحات هم به طور سیستماتیک حذف شد. در سال گرد انقلاب، جوانان فراخوان اعتصاب عمومی دادند؛ اما به غیر از دانش جویان کسی به آن پاسخ مثبت نداد. وی در ضمنی که معتقد است جنبش کارگری ستون فقرات انقلاب است و هیچ جنبش سیاسی ای به اندازه ی آن در کل کشور در جهت شفاف سازی نقش رژیم سابق و مکانیسم کارکردش تلاش نکرد، اما می گوید که سیاست مدارانی که با طبقه ی کارگر هم راه شده بودند، بعد از این که به اهداف خود رسیدند، طبقه کارگر و حقوقش را فراموش کردند. جنبش جوانان شهری هم مطالبات مربوط به تغییرات ساختار سیاسی خود را محدود کرد و مطالبات اجتماعی و مبارزات کاری را در حاشیه ی خواسته هایش قرار داد.
در همین رابطه، جمله جالبی از مارکس و انگلس در باره انقلاب وجود دارد که پاسخگوی مساله است:
“اگر انسان به دنبال موفقیت ضد انقلاب جستجو کند، از همه طرف به جواب راحتی می رسد؛ آقای ایکس یا شهروند بورژوای ایگرگ خلق را فریب داده است … ، این بحث هیچ شرایطی را توضیح نمی دهد و قابل فهم نمی کند که چگونه این امر اتفاق افتاد، که خلق اجازه داد فریب داده شود”.
گذشته از موارد بالا، کوشش هایی برای ترجمه نظرات مطرح شده در رابطه با خیزش توده ای در مصر و تونس انجام گرفت. یکی از نظرات مطرح شده، که در بین ایرانی ها نیز طرفدارانی دارد، “چرخش پسا اسلامی” است، که آصف بیات مطرح می کند. در این نظر، طبقات متخاصم جامعه جایگاهی ندارند، اما وی که از طبقه ی متوسط و طبقه متوسط فقیر ابداعی خودش نام می برد، کارگران را اقشار سنتی کم درآمد می نامد! مساله ی اصلی در خیزش همگانی در این دیدگاه، اقتدارگرائی و ناکارآمدی حکومت و آگاهی مردم و خواست حقوق بشر و ورود باورهای جدید، مثل حقوق زنان، دموکراسی، حقوق اقلیت ها و مبارزه با دیکتاتوری است. وی معتقد است، اسلام مخالفتی با دموکراسی و پیشرفت ندارد و مثال انقلاب ۵۷ ایران، فعال شدن گروه های دانش جوئی، جوانان حامی دموکراسی، حقوق شهروندی، حقوق بشر، برابری جنسیتی، به قدرت رسیدن خاتمی و غیره تاییدی است برآن! وی معتقد است، که این چرخش پسا اسلامی در ایران و مصر متوقف شد و تنها در ترکیه توانست به خوبی انجام شود.
سلسله مقالاتی در باره ی خیزش توده ای در مصر، در شماره بیست و ششم مجله ی “نگاه” آمده است که خواندنش را برای درک بهتر مساله پیشنهاد می کنم. پریسا نصرآبادی در مقدمه ای جالب، روند شکل گیری و دخالت طبقه ی کارگر مصر در جنبش اعتراضی و اجتماعی مصر را از نظر تاریخی به اختصار شرح می دهد، که جالب است؛ اما در پایان مقدمه، وی بدون این که از قبل چیزی در رابطه با ساختار اتحادیه ها و نقش تاریخی آن ها در سرمایه داری بنویسد، نتیجه می گیرد که: “انکار ناپذیر است که بخشی از مبارزه ی طبقه کارگر، مبارزه ی فوری برای حقوق اقتصادی و صنفی است و آن چه که در این بین تعیین کننده است نه ظرف مبارزه که مظروف آن، میزان رزمندگی طبقه ی کارگر و پلاتفرم اتحادیه های کارگری و ابزارهای مبارزاتی ای است که در مسیر مبارزه به کار بسته می شود. از طرف دیگر، شواهد و فاکت های متعددی وجود دارد که کارگران مصر فقط شکل اتحادیه ای را برای مبارزه برنگزیده اند. … هم اکنون نیز مبارزات شان در اشکال مختلفی جاری است، اما نمی¬توان در این امر نیز تردید کرد، که اتحادیه¬های کارگری، فی الحال توده¬ای ترین ظرف¬هایی هستند که با میانجی گری آن¬ها، طبقه¬ی کارگر مصر می¬تواند آتوریته¬ی طبقاتی¬اش را اعمال کرده و مطالبات¬اش را پی بگیرد.” مسلم است که کسی نمی تواند تردیدی در مبارزات کارگران برای مطالبات فوری داشته باشد، اما باید پرسید در کجای دنیا تاکنون اتحادیه های کارگری به فکر اعمال اتوریته ی طبقاتی بوده اند. اعمال اتوریته ی طبقاتی تنها با پیروزی بر سرمایه داری در یک مبارزه ضد سرمایه داری امکان پذیر است و توده ای ترین اتحادیه ها، به طور مثال در آلمان که یازده میلیون کارگر را زیر سقف خود جمع کرده اند. بزرگ ترین هنرشان تنها بالا بردن ۲ تا ۳ درصدی دست مزد ها در هر دوسال یک بار بوده است. افزایش دست مزدها یا امتیازات دیگری که برای طفره رفتن از دست مزد رسمی بالاتر به کار می رود، چنان که مارکس توضح می دهد، در وابستگی کارگران مزدور تغییری ایجاد نمی کند: ” در واقع ترقی بهای کار در نتیجه ی انباشت سرمایه، فقط به این معناست که طول و عرض و حجم زنجیر طلائی ای که کارگر مزدور خود برای خویشتن ساخته است، امکان می دهد که زنجیر مزبور نرم تر کشیده شود”. موارد نادری که اتحادیه هایی با نام اتحادیه مستقل توانستند واقعا منافع کارگران عضو خود را پیش ببرند، هیچ گاه مورد استقبال سازمان جهانی کار و غیره قرار نگرفتند و آن ها نیز در گذر زمان به روزمرگی افتادند و به شکل سنتی اتحادیه نزدیک یا در آن ادغام شدند. و آیا اشکال دیگر مبارزه ی کارگری ارزش بازگوئی نداشتند و آیا نمی توانستند تجربه ای متفاوت از سیستم اتحادیه ای را به کارگران دیگر نقاط جهان معرفی کنند؟!
نتیجه گیری:
همان گونه که اکثریت کسانی که در رابطه با مسائل مصر دست به قلم بردند و تاکید کردند – به جز تعدادی اندک، که اصولا نه توده های کارگر و زحمت کش، بلکه تنها اسلام، سازمان های غیردولتی یا ان. جی. او. ها و جامعه ی مدنی و تنها کوشش برای دموکراسی را دیدند و تمام مساله برای شان صرفا تغییر حاکمان و جا به جایی افراد بود- اهمیت نقش طبقه ی کارگر در آماده سازی پیش شرط ها و سپس تداوم مبارزه توسط آن ها، پس از فروکش کردن مبارزه توده ای را نمی شود ندیده گرفت. اصولا مگر می شود در دوران سرمایه داری مبارزه ای صورت گیرد و کارگران در آن غایب باشند؟! نقش کارگران در فراتر بردن مبارزه از سطح افراد چنان روشن بود، که هم رژیم سرکوب گر سرمایه داری و هم مخالفان رژیم حاکم سعی در خنثی کردن آن ها داشتند. رژیم با حمله و سرکوب، و مخالفان با استحاله آن ها در جمع بدون خصلت طبقاتی. مونا التهاوی می نویسد:
“جنبش های اعتراضی فهمیدند، که ارتباط با کارگران نه فقط بی معنی است، بلکه خیلی هم زیان آور است؛ چون که با وجود آن ها رژیم دست به سرکوب خواهد زد. جنبش کارگری از تماس با هر نیروی مخالف سیاسی امتناع می کرد. هر کوششی را برای سیاسی کردن تقاضا ها رد می کرد. می گفتند برای ما مهم نیست مبارک می رود یا می ماند. مهم برای ما افزایش دست مزدهاست. … ؛ می گفتند نیروهای مخالف می خواهند از اعتصابات آن ها سود ببرند و با قرار دادن آن زیر پوشش تظاهرات سیاسی به علایق گروه های مخالف خدمت کنند نه کارگران”.
این موضع گیری از دو جهت می تواند مورد توجه قرار گیرد؛ اول از جهت درست بودن این برداشت براساس تجربه های تاریخی بی شمار، که از کارگران سوء استفاده ی سیاسی به عمل آمده است. روشن ترین این واقعیت، توسط بورژوازی در همان آغاز کارش علیه فئودالیسم به وقوع پیوست؛ در انقلاب فرانسه؛ در انقلابات ۱۹۴۸ اروپا؛ در دو جنگ جهانی؛ در شیلی؛ در انگلیس، در آلمان؛ در ایران؛ در مصر و در تمام جهان سرمایه داری فعلی؛ دوم: از جهت ضعف جنبش کارگری، که خود برنامه ای برای جهت دهی به مبارزه ی توده ای نداشت. و البته این مساله ای تعجب برانگیز نیست. ضعف جنبش کارگری نه محدود به مصر و نه محدود به این دوران است. دیرگاهی که دیگر طبقه ی کارگر جهانی وظیفه ی اصلی اش یعنی، “ایجاد جامعه ای به جای جامعه کهن(سرمایه داری یا جامعه موجود)، اجتماعی از افراد، فرهم آورد که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان باشد” را فراموش کرده است. باید گفت مبارزه ی طبقاتی برای الغای کارمزدی و برچیدن بساط سرمایه داری، قرنی است که مسکوت مانده است. از اولین یورش کارگران به بنیان سرمایه، با تشکیل انترناسیونال اول ۱۸۶۴، سرمایه همه ی هم و غم خود را به کار گرفت تا با رخنه از دورن در صف متحد کارگران، آن ها را به تدریج فرسوده، تکه تکه و در نهایت بی خاصیت سازد. این ترفند بعد از مرگ انگلس، توسط سوسیال دموکراسی که از ادعای سوسیالیست و کمونیست و شاگرد مارکس و انگلس بودن پایین نمی آمد، به بار نشست. اتحادیه ها که در آغاز می خواستند ” مدرسه ی سوسیالیسیم” باشند به عصای دست سوسیال دموکراسی برای این دگردیسی تبدیل شدند. با بسته شدن دست کارگران در زنجیر اتحادیه ها، زنجیری که کارگران می خواستند بگسلند و پاره کنند و رها شوند، محکم تر شد. خوشبختانه اما اتحادیه ها نتوانستند همه کارگران از میلیاردها کارگری را که سرمایه در مسیر انکشاف جهانی خود در سرتاسر جهان ایجاد کرده به خود جلب کنند. تنها شمار میلیونی ای از کارگران در اتحادیه ها گرد آمده اند، که بخشی از آن ها کسانی اند که از دید رفرمیستی که مشکل اتحادیه را فقط مشکل بوروکراسی تشکیلاتی و نه مشکل ساختاری می بییند و فکر می کنند با عضویت در اتحادیه می توانند آن را از درون تغییر دهند. در مقابل، اکثریت عظیمی از کارگران وجود دارند که تا کنون تشکلی نداشته اند و با شرایط اختناق در جامعه و ضعف خود جنبش کارگری نتوانسته اند به خود سازمان دهی بپردازند. چه این اکثریت میلیاردی، و چه آن ها که پایه های خاموش و دنباله رو اتحادیه ها را تشکیل می دهند، از بی عدالتی ای که سراسر زندگی آن ها را تباه ساخته، مملو از خشم و قهر نسبت به سرمایه اند؛ زیرا به خوبی رابطه ی اجتماعی ای را که به سرمایه ختم می شود و با رشد خود از هستی و جان آن ها می کاهد، به خوبی می شناسند. حتی اگر سرمایه مارکس را نخوانده باشند، از تجربه عملی در زندگی خود تا حدودی می دانند که سرمایه چگونه سرمایه می شود. چگونه با خاصیت گلوله برفی، بزرگ و بزرگ تر می شود و آن ها را زیر پای خود له می کند. آن ها به طور عکس العملی، خشم و نفرت را در سلول به سلول وجود خود می پرورانند. اگر چه امروز بنا به دلایلی که گفتم خاموش اند، اما بشکه های باروت اند و در انتظار جرقه ای. سرمایه اما این را خوب می داند و از انفجار آن که هستی اش را درو خواهد کرد، در وحشت است. به همین سبب، همواره در برنامه ریزی برای خنثی کردن آن قبل از انفجار است. و برای خواباندن این خشم از ابزارهای مختلف سود می جوید. البته تا زمانی که این خشم به آگاهی طبقاتی بدل نشود، می تواند قابل کنترل باشد؛ زمانی با تشکیل دولت های رفاه، زمانی با سهیم کردن کارگران در سود کارخانه، زمانی با هدیه ی اندک سهامی از کارخانه و ایجاد احساس مالکیت در کارگران؛ زمانی با حق شکست رکورد تولید، و در کشورهایی که بتواند از ابزار تحمیق و سرکوب دینی استفاده کند، سعی در کنترل و خواباندن خشم کارگران می کنند، که مصر ازین جمله است. سرمایه بخشی از فقیر ترین کارگران را با کمک های مزورانه ی خود به سربازان لشگر پیاده ی سرمایه تبدیل کرده است. اما در سیاست عملی آن ها، وقتی که به قدرت می رسند، کارگران متوجه می شوند که چگونه به بازی گرفته شده اند. طبقه کارگر مصر نیز چون طبقه کارگر سایر کشورها باید بار دیگر تاریخ خود را مرور کند. از شکست هایش بیاموزد و از دستاوردهایش نیرو بگیرد. تجربیات طبقه ی کارگر جهانی را از نزدیک به دور و از منطقه به سایر نقاط جهان مرور کند و درس آموزی کند و نیرو بگیرد. بی شک آینده در انتظار طبقه ی کارگر است، طبقه ی کارگر آگاه، متحد و مصمم.
طبقه کارگر باید همان گونه که سرمایه داری سعی می کند در همه ی عرصه های کار استثمارگرانه اش خود را به بهترین سطح توانائی برساند، از همه ی ابزارهای موجود برای دستیابی به سطح بالای توانائی خود استفاده کند تا بتواند قادر به برچیدن رابطه ی کالائی نیروی کار و درهم شکستن ماشین سرکوب دولت سرمایه داری شود. توانائی ای که علاوه بر ابزار مادی، بتواند همه ی ابزار غیر مادی تفوق سرمایه داری یعنی همه ی روبنای در خدمت آن، ازعرف و عادات و اخلاق و باورهای خرافی مذهبی، باورهای خدعه آمیز رفرمیستی، باورهای خود حقیر بینی و یاس، را بی حاصل کند. با دشمن باید با سلاح دشمن مقابله کرد. اگر دشمن علم را به خدمت می گیرد، اگر دشمن کار استثمار را سازمان دهی می کند تا به بهترین نتیجه برسد. اگر دشمن ارگان های تشکیلاتی خود را به طور محلی و منطقه ای و جهانی سامان می دهد. اگر دشمن از آگاهی طبقاتی طبقه خود حرکت می کند تا منافع طبقاتی خود را پاسداری کند و در این راه همبستگی طبقاتی را اگر لازم باشد ملحوظ می دارد؛ طبقه ی کارگر هم برای براندازی همه ی این کوشش های مذبوحانه و خدعه گرانه ی طبقه ی سرمایه دار باید سازمان یافته تر، آگاه تر، همبسته تر از نظر طبقاتی، از دید منافع طبقه کارگر برای لغو رابطه ی خرید و فروش نیروی کار وارد کار و زار شود. باید دشمن را در همه ی اجزا و کل هستی تاریخی اش، از گذشته تا حال اش، به خوبی بشناسد. باید از آموزه های فکری و فرهنگی و سیاسی اجتماعی آنان، که به عنوان آموزه های طبقه ی حاکم در وجودش تنیده شده و به ذهنش القا شده، رها شود. باید همه ی کوشش های تا کنونی طبقه ی سرمایه دار را در انحراف جنبش کارگری از وظیفه ی محوری اش، یعنی اتحاد برای لغو کار مزدی که انترناسیونال اول آن را فریاد کرد، خنثی کند تا بتواند در مسیر ایجاد جامعه ای آزاد و رها حرکت کند. باید از خط قرمزی، که رفرمیست ها برایش با مبارزه ی صنفی واتحادیه ای برای تشکل یابی و سازمان دهی کشیده اند تا خود به عنوان رهبران فکری، احزاب کمونیستی بسازند که با آن ها پا بر شانه های طبقه ی کارگر برای صعود بگذارند، فراتر روند، تا خود سازندگان فردای خود شوند. گرچه طبقه ی کارگر در مبارزات تا کنونی اش به دلایل بالا موفق نبوده است و از مبارزه برای لغو رابطه ی خرید و فروش نیروی کار فرسنگ ها فاصله داشته، اما باید خود را از دام یاس رفرمیسم به قدرت خود رها سازد و به خود بباوراند که برخلاف لاف و گزاف های سرمایه و خدم و حشم راست و چپ شان، سرمایه داری جاودانه و شکست ناپذیر نیست. بحران های بی پایان و پیاپی اش، که از تناقضات ذاتی اش ریشه می گیرد و به ویژه در دو دهه ی آغازین قرن بیست و یکم نفسش را بریده است و سرمایه داری را به تلاش های مذبوحانه واداشته، نشان می دهد که این بیمار را شفائی نیست. طبقه کارگر باید به قدرت جمعیت چند میلیاردی خود در فشردن گلوی سرمایه و قطع شاهرگ حیاتی آن بیند یشد. به قدرت فکری و علمی عملی خود در تعامل با پیشرفته ترین ماشین آلات؛ به قدرت نوآوری خود در تولید همه ی نعمات موجود و در قدرت خود در خواباندن همه آن ها در بین الملل همبستگی؛ بر قدرت خود در نمایندگی برای بهبود زندگی همه ی آحاد جمعیت جهان. آری همه این کارها و اعمال در قدرت اوست، اگر مبارزه بزرگ اش برای امحا سرمایه داری و انداختن طرحی نو با آموزه های کمونیسم، برای امحای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و محصولات اجتماعی را در هیاهوی شادی برای درصد ناچیزی افزایش دست مزد فراموش نکند و دومی را در خدمت اولی به پیش ببرد. سازمان یابی شورائی – یا شاید اسم جدیدی برایش پیدا شود- ضد کارمزدی را در همه سطوح و سراسری سامان دهد و در مقابل نظم سرمایه، به عنوان تنها آلترناتیو بایستد. طبقه ی کارگر مصر را نیز گریزی ازین وظیفه نیست و باید خود را گام به گام برای آن آماده سازد.
..
این مقاله برای اولین بار در دفتر بیست و نهم مجله اینترنتی نگاه به آدرس negah1.comدرج شده است.
منابع:
۱- مارکس، ایدئولوژی آلمانی
۲- علیه کار مزدی؛ جلد ۲؛ ۱۳۸۵ تهران
جنبش اتحادیه ای در آلمان؛ فریده ثابتی؛ صفحه ۳۶۹-۳۷۲
۳- SlavojZizek; guardian.co.ukWhy fear the Arab revolutionary spirit?;
۴- Säkularisierung؛ Der europäische Sonderweg in suche Religion؛
Hartmut Lehmann
۵- مارکس؛ در باره مساله یهود
۶- ww.solidarity-us.org
۷- همه این مقالات در سایت کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری(سابق) و هم سایت سیمای سوسیالیسم درج شده بود.
۸- AFA(Alternative Arab Forum for Alternative Studies
۹- WSW.org ؛ IVESA Luebben
Øverst i skjemaet