تاریخ جنبش کارگری ایران فصل پنجم
سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲
در تاریخ جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر بین المللی، پروسه ظهور و ابراز قدرت اردوگاه شوروی را می توان حادثه ای ویرانگر در شیرازه هستی این جنبش و در سرنوشت مبارزه طبقاتی توده های کارگر جهان به حساب آورد. این واقعیتی است که کالبدشکافی مارکسی و ضدسرمایه داری بند بندش باید موضوع آموزش و درس آموزی نسل های آتی طبقه کارگر باشد. سوسیال دموکراسی نسخه پیچی انترناسیونال دوم ضربه ای مهلک بر پیکر جنبش ضد سرمایه داری کارگران بود، اما ابعاد تأثیرش به پای کمونیسم خلقی، اردوگاه و اقمار و شاخه های این قطب نمی رسید. دائره نفوذ اولی محدودتر بود. احزاب سوسیال دموکرات علم و کتل میراث داری نقد مارکسی سرمایه داری نداشتند، از محو کار مزدی حرف نمی زدند، بالعکس رک و عریان و بی شرم، از رفرمیسم و «انسانی ساختن» این نظام سخن می راندند!! انقلاب را مردود می دانستند، سندیکالیسم، پارلمانتاریسم، مبارزه قانونی و اشکال عدیده ذوب ظرفیت پیکار طبقه کارگر در نظم سرمایه را علناً به رسمیت می شمردند و تقدیس می کردن!! خیلی زود صریح و عریان ضدیت با کمونیسم را هویت خود کردند، صاحبنظران و رهبرانش نیز چهره های الوهی معجزه گر و آسمانی قلمداد نمی شدند و فراوان مؤلفه های دیگر که تکلیف طبقه کارگر بین المللی یا حداقل بخش آگاه تر این طبقه را با آنها روشن می ساخت. مسأله در مورد کمونیسم خلقی لنینی و سپس اردوگاه به طور کامل متفاوت بود. در اینجا هر تاریکی زار و هر روزنه ای به هر برهوت پنداربافی سرمایه مدار، تأویل غیرقابل تردید روایت مارکس از تاریخ تلقی شد!! نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی القاء گردید!! استراتژی و تاکتیک کمونیستی پرولتاریا در مبارزه طبقاتی و مانند این ها به حساب آمد!! آنچه مارکس و کارگران همرزمش طرح یا پراتیک کرده بودند، به مسلخ فراموشی رفت و در عوض فقط نام وی وارد لیست قدیسین شد. همزمان و همگن این فرایند، لنین موقعیت قطب عالم وجود را پیدا کرد، نکته، نکته حرفهایش که نقیض گفته های مارکس و راهبرد جایگزینی نوعی از برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی سرمایه داری با نوعی دیگر از سازمان کار همین نظام بود، لباس وحی منزل پوشید. چنین گفت و چنان کردِ لنین، نقطه شروع و ختم هر بحثی، هر تحلیلی، هر استنتاجی پیرامون هر نفس کشیدن طبقه کارگر بین المللی گردید.
همه این ها فقط مقدمات ماجرا بود. فصل نخست متن را جایگزینی کمونیسم لغو کار مزدی و مارکسی پرولتاریا با کمونیسم خلقی لنینی در همه رویه ها و بخش ها و کل مفصلبندی مبارزه طبقاتی تعیین کرد. شناخت مارکسی سرمایه داری جایش را به اقتصاد سیاسی سران انترناسیونال دوم داد. گفتمان ماتریالیستی رادیکال مارکس پیرامون کارگر، نقش طبقه کارگر و جنبش کارگری با تئوری های سرمایه نهاد کائوتسکی و همانندان جایگزین شد. سوسیالیسم با مالکیت سرمایه اجتماعی توسط قدرت سیاسی متحزب بالای سر کارگران بازتعریف گردید. نابودی سرمایه داری عملاً از دستور کار پرولتاریا کنار رفت و اتمام کارهای بورژوازی در عرصه مدرنیزاسیون سرمایه داری و استقرار الگوی ویژه ای از نظم اقتصادی، سیاسی، مدنی و حقوقی نظام بردگی مزدی جایش را اشغال کرد و همین کار معماری ساختمان سوسیالیسم خوانده شد. دومین فصل کتاب رخدادها را آناتومی باژگونه سرمایه مدار شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری به خود اختصاص داد. در این بخش بستن طومار مبارزه ضد سرمایه داری با کوبیدن بر طبل امپریالیسم ستیزی خلقی تکمیل گردید، طبقه کارگر مهر «تردیونیونیست» !! خورد و عملاً جای خود را به «خلق» انقلابی سپرد. طیف وسیع و نیروی عظیمی از بورژوازی جهانی مدال انقلابی بودن دریافت نمود. پروانه اعتبار سوسیالیستی مناسبات بردگی مزدی!! در صورت مالکیت سرمایه اجتماعی توسط بورژوازی چپ متحزب به طور کامل تنفیذ شد. « امپریالیسم» بر جایگاه خصم خشمگین «رشد آزاد سرمایه داری» نشست!! و سرمایه داران «ملی پوش» شیفته انکشاف بی مهار بردگی مزدی نشان افتخار «ضدامپریالیسم» گرفتند!!. حزب یگانه ملاک تمیز تعلقات طبقاتی و تشخیص موقعیت نیروها در آرایش قوای طبقات اجتماعی به حساب آمد!! هر لایه، نیرو و جمعیتی که دست حزب را می فشرد، در صف انقلاب جای گرفت!! دیگران اهل اردوی ضد انقلاب شدند. و بالاخره این بدعت ها، کشفیات، راهبردها و تئوری ها به عنوان «کمونیسم» سره، «مارکسیسم» ناب، مانیفست رهائی انسان و ایدئولوژی مقدس پرولتاریای انقلابی، به جریان ذهن و زندگی و مبارزه و همه چیز کارگران کشورها تزریق گردید. در یک کلام کمونیسم خلقی لنینی هیچ سنگی را روی سنگ سالم باقی ننهاد. بر متن شرائط روز جهان سرمایه داری و در راستای چشمداشت بخشی از بورژوازی بین المللی قطار مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه بردگی مزدی را به طور کامل از ریل خارج کرد. جدال و ستیز میان دو قطب سرمایه جهانی، قطب امپریالیست های غربی در یک سوی و قطب اردوگاه سرمایه داری دولتی با بیرق « کمونیسم»!! در سوی دیگر را جایگزین جنگ طبقاتی پرولتاریا علیه بردگی مزدی ساخت. صف مستقل طبقاتی کارگران دنیا برای برچیدن مناسبات کار مزدی را از هم پاشاند و جبهه جنگ دو قطب مذکور را زیر نام های مختلف از جمله « مبارزه خلق علیه امپریالیسم» بر جای آن گشود. گسترش روزافزون شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری و وقوع جنگ های جنایتکارانه امپریالیستی اول و دوم به رشد هر چه بیشتر زمینه های میدان داری کمونیسم خلقی و اردوگاه کمک چشمگیر نمود. بازتقسیم اقتصادی و ارضی دنیا میان امپریالیست ها به عنوان حاصل این جنگ ها، نوعی بازتقسیم جهان میان دو قطب غربی و اردوگاهی نظام سرمایه داری را با خود همراه آورد.
جامعه ایران بعد از جنگ دوم آثار همین تقسیم را بگونه ای نسبتاً بارز، بر گرده اوضاع روز خود حمل نمود. فروپاشی دیکتاتوری هار رضاخانی در عین حال از سست شدن موقتی پایه های استیلای امپریالیست های انگلیسی و غربی در اینجا حکایت داشت. سلطنت شهریور بر خلاف پادشاهی حاصل کودتای سوم حوت، روزهای نخست عمرش با قیافه ای فرتوت وارد میدان شد. شاه از «کمونیسم» و حتی اردوگاه که به زعم وی و بخشی از بورژوازی جهانی کمونیسم تلقی می شد!! نفرتی بسیار عمیق داشت. با این وجود امپریالیست های انگلیسی و امریکائی عجالتاً نه فقط تره ای برایش خرد نمی کردند که در تحقیرش اصرار نشان می دادند. ماجرای کنفرانس تهران شاید مصداق مناسبی در این گذر باشد. شاه به گونه ای حساب شده و مطابق برنامه ریزی قبلی به این کنفرانس دعوت نشد، همه مصوبات و گفتگوهای سران سه دولت روسیه، امریکا و انگلیس پیرامون وضع حاضر و آتی جامعه ایران نیز به طور کامل از وی مخفی ماند.
بورژوازی انگلیس با اینکه پیروز کارزار بود اما سرمایه داری این کشور زیر فشار خرابی های سهمگین جنگ قادر به بازسازی موقعیت سابق خود نبود و در عرصه بین المللی چاره ای نداشت جز اینکه اختتام دوران طلائی تسلط پیشین را به نفع رقیبان تازه نفس بپذیرد. طومار بسیاری از محاسبات سابق کم یا بیش بسته می شد و با وقوع تغییرات جدی در پهنه معادلات قبل از جنگ، مسائلی مانند هماوردی با روسیه در آسیای وسطی و حوزه خلیج یا حفظ خندق های بسیار طولانی استحفاظی شبه قاره هند برای امپریالیست های انگلیسی دچار تغییر می شد. در همین رابطه، ایران نقش سابق خود به عنوان یک حلقه کلیدی استراتژی استیلای امپریالیستی بریتانیا در منطقه را تا حدودی از دست می داد و موقعیت محوری آن برای بورژوازی آن کشور به صورت یک حوزه بسیار مؤثر پیش ریز سرمایه مقرر و تثبیت می گردید. در آن سوی ماجرا امپریالیست های امریکائی قرار داشتند که در رابطه با ایران به طور خاص، دنیائی از داده ها و پدیده های جدید را در مقابل خود می دیدند. نکته مهم این است که در مقطع زمانی مورد گفتگو یعنی سال های پایان جنگ امپریالیستی دوم، بورژوازی امریکا برای معماری جایگاه ایران در استراتژی استیلاجویانه امپریالیستی خویش هنوز در آغاز راه بود. مسائل ناشناخته انبوهی پیش روی داشت. کسر و کمبودهای زیادی در این معماری پیش پای خود امی دید، سردرگمی های تعیین کننده ای هر گام پیشروی او را زیر فشار می گرفت. همه این عوامل و داده ها در کنار هم اوضاع سیاسی روز ایران، به ویژه موقعیت سلطنت شهریور و رژیم جدید را تحت تأثیر قرار می دادند. امپریالیستهای انگلیسی توان دخالتگری سابق را نداشتند، شرکای امریکائی آن ها برای دستیابی به اهرم ها و ساز و کارهای مورد نیاز اعمال سلطه بلامنازع امپریالیستی در اینجا نیازمند زمان بودند. اردوگاه با همه قوا و با داشتن برگ های برنده بسیار، بهره گیری از هر فرصتی را دستور کار روز خود داشت. شیرازه اقتصاد جامعه به دلائل متعدد از جمله بن بست تاریخی سرنوشت ساز نظام فئودال، بحران جهانی سرمایه داری، عوارض ویرانگر جنگ امپریالیستی و سرشکن شدن بار همه این ها بر چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی روز ایران، با شتاب تمام راه فروپاشی می پیمود. بر سینه چنین شرائط متلاطم فاقد کمترین ثبات، اردوگاه شوروی از یک سوی قطب قدرت مورد تنفر بورژوازی بزرگ ایران و رژیم متزلزل شاه بود و از سوی دیگر اهرم ها و زمینه های اجتماعی مساعدی برای پیشبرد هدف های خود می دید.
طبقه کارگر ایران در آتش فقر، گرسنگی، قحطی و فشار بی مهار استثمار سرمایه می سوخت، اکثریت قریب به اتفاق دهقانان نیز چنین وضعی داشتند. هر دو طبقه آماده استقبال از هر ندای مبارزه علیه سرمایه داران، فئودال ها، رژیم سیاسی حاکم و امپریالیست های غربی شریک و حامی آنها بودند. فعالین جنبش کارگری ایران از اولین دقایق ظهور این جنبش سرمایه ستیزی را با ترجمه اردوگاهی آن در شیارهای ذهن و حافظه خویش ثبت کرده بودند. در مورد جنبش دهقانی نیز همین مسائل تا حدودی صدق می کرد. سوای این ها، « حزب عدالت» و « کمونیست» بعدی همراه با جمعیت سوسیال دموکرات های ایرانی در طول دوره فعالیت خود کارگران و دهقانان زیادی را در درون ساختار تشکیلاتی خود یا سندیکاها و اتحادیه های آویزان به خود سازماندهی کرده و از طریق این نهادها موقعیت مساعد و نقش نافذی در میان این طبقات داشتند. کل این فاکتورها بعلاوه آنچه بالاتر در رابطه با اوضاع جاری جامعه و موقعیت دولت های انگلیس و امریکا در ایران، در روزهای پس از جنگ اشاره شد، به اردوگاه امکان می داد تا دست به کار تلاش مؤثر برای گسترش بیش از پیش پایه های نفوذ خود در جنبش کارگری و در فاصله مرزهای داخلی جامعه ایران گردد.
«حزب توده» از دل وضعیت بالا سر بیرون آورد. بورژوازی اردوگاهی ایران بود که با تکیه بر موقعیت پیروزمند قطب قدرت طبقاتی بین المللی خود در جنگ امپریالیستی دوم متحزب می گردید و رسالت حداکثر اثرگذاری بر سیر رخدادهای روز جامعه در چهارچوب الگوها و سیاست پردازی های قطب مذکور را بر دوش می گرفت. ایفای نقش به عنوان نیروی ذوب توان پیکار طبقاتی جنبش کارگری ایران در باتلاق مطامع و انتظارات سرمایه داران اردوگاهی، تلاش برای انجام همین کار در رابطه با جنبش دهقانی یا هر جنبش اجتماعی دیگر، بخش بنیادی این رسالت را تعیین می کرد. نمایندگان این بخش بورژوازی بسیار سریع تر، فعال تر و نقشه مندتر از همه بخش های دیگر طبقه خود وارد میدان شدند. آنها در روز هفتم مهر ۱۳۲۰ کنگره مؤسسان حزب را تشکیل دادند. سلیمان میرزا اسکندری، محمد بهرامی، مرتضی یزدی، ایرج اسکندری، نورالدین الموتی، عبدالحسین نوشین، علی کباری، نصرت الله اعزازی ابراهیم محضری رضا روستا، فریدون کشاورز، اردشیر آوانسیان، رضا رادمنش، علی امیرخیزی و عده ای دیگر که عموماً از اعضای گروه موسوم به «۵۳ نفر» نفر بودند در این اجلاس شرکت داشتند. (۱)
مؤسسین حزب چند روز بعد اساسنامه و مرامنامه تشکیلات خود را تدوین و منتشر ساختند. آنها حتی برای معرفی امامزاده جدیدالتأسیس خویش هم، از زبان متعارف و رسمی بورژوازی استفاده کردند. بنمایه کار احزاب این طبقه است که با فریبکاری تمام خود را نماینده منافع همگان و همه طبقات اجتماعی می خوانند!! تشکیل دهندگان حزب عین همین ادبیات را به کار بردند. آنان در مرامنامه خود نوشتند که یک حزب «غیرطبقاتی» هستند و همزمان توضیح دادند که کارگران، دهقانان، روشنفکران و پیشه وران را نمایندگی می کنند. (۲) آن ها در مورد دوتای اول، مسلماً دروغی شاخدار را پیش می کشیدند اما موارد سوم و چهارم را راست می گفتند، مرادشان نیز لایه های مختلف بورژوازی ایران، منتهی با رویکرد، دورنما و تعلقات اردوگاهی بود. اهداف، برنامه ها و سیاست های حزب تنها ربطی که به طبقه کارگر ایران پیدا می کرد، گستردن دام برای جداسازی هر چه عمیق تر توده های این طبقه از ریل مبارزه طبقاتی و سازماندهی وسیع آنها به عنوان پیاده نظام ارتش بخشی از بورژوازی جهانی در مقابل بخشی دیگر بود. حزب رسماً و با صراحت کافی خود را نیروی حافظ استقلال و تمامیت ارضی ایران می خواند. (۳) اصلاحات در نحوه استفاده از زمین را می خواست، خواهان بهبود وضعیت اقتصادی و بازرگانی کشور بود. آرزوی توسعه صنایع و معادن و بنادر و شبکه های حمل و نقل می نمود. در آخرین برد انتظاراتش هم بحث اجرای قانون اساسی انسان ستیزانه موجود و جایگزینی استبداد سیاه حاکم با سلطنت مشروطه را پیش می کشید. روزنامه حزب هدف انتشارش را مبارزه علیه فاشیسم اعلام می کرد و در شرائطی که جنگ امپریالیستی اندک، اندک، روزهای آخر خود را پشت سر می نهاد، به دفاع از « متفقین» یا در واقع دفاع از دولت روز «اتحاد شوروی» می پرداخت. (۴)
حزب به صورت رسمی همه جا تصریح می کرد که هیچ مخالفتی با سرمایه داری ندارد و«آرداشس آوانسیان» چهره قدیس کارگری!!، عضو کنگره مؤسس و کمیته مرکزی حزب بسیار « افتخارآمیز» و «سربلند»، همه جا و برای همگان توضیح می داد که: « …. آیا حزب ما علیه سرمایه داری است؟ – نه، پروگرام ما مطابق اصول مشروطیت است، در این صورت هر چه گفته می شود بی مورد است.» (۵) حزب در حاشیه این مانیفست ها، برائت خود از کمونیسم را هم مورد تأکید قرار می داد (۶)، هر نوع شائبه باور به حرف های مارکس را تهمتی علیه خود می دید و البته همزمان هر جا که نیاز داشت، شال و قبای « کمونیست» و «مارکسیست لنینیست» بودن را زیب اندام می ساخت.
با تشکیل حزب توده، جنبش کارگری ایران وارد دور تازه ای از برهوت پیمائی منتهی به بدترین شکست های تاریخی شد. پیش تر سوسیال دموکراسی ایرانی و « حزب کمونیست» جمعیت قابل توجهی از فعالین ذینفوذ این جنبش را با خود همراه کرده بودند. افرادی که بعضاً در سیاهچال های سلطنت رضاخان جان دادند اما عده ای نیز از مهلکه جان سالم به در بردند و اکنون به حزب می پیوستند. این عده بعلاوه خیل نسبتاً کثیر فعالین دیگر در شرائط تاخت و تاز اردوگاه و خموشی هر کورسوی کمونیسم مارکسی ضد سرمایه داری، عملاً نقش فرماندهان حوزه سربازگیری حزبی برای احضار توده های وسیع کارگر به ستادهای قدرت بورژوازی اردوگاهی را عهده دار می شدند و در این گذر ایفای نقش می کردند. حزب توده تمامی اهرم های لازم برای نفوذ گسترده در جنبش دهقانی را نیز با خود داشت.
این نکته کاملاً مهم است که وسیع ترین بخش بورژوازی ایران در روزهای پس از سقوط رضاخان ظرف ابراز وجود اجتماعی خود را نه احزاب دیگر که دقیقاً حزب توده می دید. در اینجا همه چیز با هم جمع بود وهر چه خوبان همه داشتند یکجا قابل حصول به نظر می آمد. سرمایه دار بودن، شانس صدرنشینی دولت سرمایه داری داشتن، سهم مطلوب در استثمار پرولتاریای جهانی، برخورداری از عزت و جلال بورژوائی و در همان حال مباهی بودن به نشان کمونیسم!! فرماندهی انقلاب کارگری!! رهبری جنبش رهائی انسان و نجات بشریت!! همه یکجا، دست در دست هم، خانه بخت این بخش بورژوازی را دق الباب می کرد. اردوگاه با چشم بندی ها و کراماتش همه این اضداد غیرقابل جمع را لباس وحدت تن کرد!! و بر اندام نیمی از سرمایه داران دنیا پوشاند. فوج های عظیم بورژوازی «کمونیست» می شدند!! و به شریعت تازه «مارکسیسم لنینیسم» روی می آوردند!! تا با این کار خویش کل پرولتاریای جهانی را لشکر کارزار خود برای تسویه حساب با رقبای طبقاتی سازند. حزب توده سوار معجزات اردوگاه شد و به یمن این اعجازها بر شرائط بعد از سقوط رضاخان و پایان جنگ امپریالیستی دوم سفینه پیروزی راند. بنیانگذارانش در شروع کار وعده کرده بودند که قائم مقام واقعی همه طبقات باشند، عملاً نیز چنین نمودند و در عرض مدتی کوتاه در میان کل طبقات متضاد و متخاصم اجتماعی میدان نفوذ و مانور به دست آوردند. اشرافیت فئودالی، نمایندگان فکری بورژوازی از سیاستمدار، اقتصاددان، فیلسوف و دانشمندان علوم مختلف عصر گرفته تا تاجر و کارخانه دار، اکثریت قریب به اتفاق فعالین کارگری روز، شمار کثیر سرکردگان جنبش های دهقانی همگی در درون حزب همزانو و همصدا شدند. برنامه، استراتژی، تاکتیکها و اهداف حزب ورد سحری همه این طبقات متخاصم گردید!! و حاجات تمامی آنها را بی دریغ برآورده ساخت!!
اقشار متوسط و پائین بورژوازی از خواندن خطوط طلائی توسعه «صنعت مستقل ملی»، «حفظ تمامیت ارضی میهن» رفع خطر سهم بری عظیم تر انحصارات غربی در اضافه ارزش ها و افزایش حصه های خویش، تجسم نقش والای خود در قدرت سیاسی سرمایه داری دولتی آتی و مانند این رؤیاها به وجد می افتادند و دچار خلسه می گردیدند. « ملاکان لیبرال» و اشرافیت فئودالی از بشارت بزرگ ارتقاء موقعیت خود به سرمایه داران پرجلال صاحب جاه آینده، تبدیل مالکیت اربابی قرون وسطائی محتضر آنها به مالکیت کارخانه ها و بانک ها و بنگاههای غول پیکر مالی، حصول سهام عظیم مشارکت در برنامه ریزی نظم اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری به اندازه کافی شاد و سرمست می شدند. این هر دو طبقه در وجود حزب توده و مرامنامه و برنامه و اهدافش، سوای تحقق این رؤیاها حصول موهبت عظیم دیگری را هم رصد می کردند. هر انچه می دیدند چکامه شیوای برائت خود از هر نوع استثمارگری و توحش و لیاقت تاریخی سترگشان در کار رهائی استثمارشوندگان و ستمکشان تاریخ بود!! در این میان باید جستجو کنیم و ببینیم که دو طبقه دیگر در حزب چه می یافتند؟ توده های وسیع کارگر پادو حجره های کسب و کار بورژوازی اردوگاهی می شدند، کوه توهمات گمراه کننده مولود کارگاههای شستشوی مغزی سرمایه، بر سر شعور و شناخت و ذهن آنها آوار می گردید و جوانه های دانش خودپوی ضد سرمایه داریشان زیر این آوارها از بالیدن باز می ماند و می پلاسید.
در همین جا باید به نقش عناصری از فعالین جنبش کارگری نیز نگاهی دو باره و ژرف تر انداخت. با کمال تأسف این نقش از همه لحاظ منفی بود. قشر جلودار طبقه کارگر ایران در این دوره و در رابطه با سیر رویدادهای مورد بحث حتی دست سران احزاب سوسیال دموکرات ممالک غربی را از پشت بست. رهبران سوسال دموکراسی در اروپا طبقه کارگر را از ریل جنگ علیه سرمایه خارج ساختند، جنبش سوسیالیستی ضد کار مزدی را به بورژوازی فروختند و در قبالش مقداری امکانات رفاهی و معیشتی و برخی به اصطلاح « آزادی ها» و « حقوق اجتماعی» دروغین سرمایه نهاد، برای کارگران گرفتند. آن ها با این کار بدترین و کوبنده ترین ضربات را بر جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا وارد ساختند اما لایه درس خوانده و با سواد طبقه کارگر ایران از این هم بدتر کرد. اینان کل جنبش و ظرفیت پیکار ضد کار مزدی این طبقه را به بورژوازی اردوگاهی فروختند بدون اینکه هیچ شاهی نصیب توده های کارگر سازند. لایه مورد بحث، با این کارش، آگاهانه یا نآگاهانه، وارد یک کاسبکاری رقت بار شد. جنبش ضد سرمایه داری توده همزنجیر را فروخت و در عوض فقط برای خود مقام و منزلت کاذب حزبی کسب کرد. این واقعیت آزار دهنده ای است که باید آن را باور کرد. خیلی از فعالین سرشناس جنبش کارگری عضویت در نهادهای بالای حزب و همنشینی با نخبگان حزبی برایشان همه چیز و ایفای نقش واقعی ضد سرمایه داری در مبارزات طبقه خود، برایشان هیچ چیز بوده است. جای شکی نیست که شمار زیادی و در واقع اکثریت غالب این افراد نادانسته و غرق در توهم به حزب توده می آویختند، اما این موضوع ذره ای از اهمیت نقش سوء آنها در گمراهسازی جنبش کارگری نمی کاهد. آنان به جای آنکه جوانه های روینده اثرگذار و هموارساز راه رشد و بالندگی و سازمانیابی و اعمال قدرت جنبش شورائی ضد سرمایه داری همزنجیران خود شوند، تسمه انتقال کل قدرت طبقه خود به ماشین حزبی بورژوازی اردوگاهی گردیدند و با همه قوا در این گذر ادای دین کردند!! حزب توده به یمن همین عناصر درس خوانده و فعال کارگری توانست مبارزات کارگران همه مناطق کشور را به مسیر دلخواه خود هدایت کند و جنبش کارگری را ابزار تسویه حساب های خویش با سایر رویکردها و لایه های بورژوازی سازد.
در فاصله سال های ۱۳۲۱ و ۱۳۲۲، اکثریت قریب به اتفاق کارخانه ها در تمامی شهرهای بزرگ دارای سندیکا شدند. سندیکاهائی که همگی دکه تجارت حزب توده در جنبش کارگری بودند. توش و توان طبقاتی این جنبش را باروت سلاح چانه زنی بورژوازی اردوگاهی می کردند. « تقی فداکار» فعال سرشناس عضو حزب، پروسه تلاش برای تأسیس این سندیکاها را هدایت و هماهنگ کرد. حزب چند ماه پس از تأسیس، در سال ۱۳۲۱ خورشیدی بازسازی تشکیلات موسوم به «شورای مرکزی اتحادیه های کارگری ایران» را دستور کار فعالین کارگری متشکل در صفوف خود نمود. در آن هنگام بر امتداد دستاوردهای جنبش سندیکاسازی حزب کمونیست ایران در دوره پیشین، چهار مرکز متمایز استقرار اتحادیه ها در شهر تهران وجود داشت. اتحادیه هائی که دیکتاتوری هار رضاخانی آنها را زمنیگیر کرده بود اما اینک با فعالیت اعضای کارگر حزب احیاء و فعال می شدند. بر اساس گزارش ها، در این چهار مرکز بیش از ۱۰ هزار کارگر، خود را عضو سندیکاها می دانستند و برای طی پیچ و خم مبارزات روزمره از زعمای حزب و اتحادیه ها کسب دستور و تکلیف می نمودند. در یازدهم اردیبهشت سال ۱۳۲۳( ۱۹۴۴ میلادی) چهار مرکز اتحادیه ای بالا بر اساس خواست حزب، سازمان متمرکز واحدی پدید آوردند و نام «شورای متحده مرکزی اتحادیه های کارگران ایران» را برای تشکل جدید انتخاب کردند. این سازمان در همین سال به عضویت نهاد کارگری بین المللی « فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری» (The leftist world fedration of traue union) یا (WFTU) در آمد. همزمان فعالیت وسیعی را برای سندیکاسازی و انجماد جنبش کارگری ایران در رفرمیسم سندیکالیستی به عمل آورد. «شورای متحده» از این طریق و به کمک این تلاش ها توانست حدود ۳۰۰ هزار کارگر را زیر نفوذ خود در آورد، یا به بیان واقعی تر سندیکاهای متشکل از این جمعیت عظیم کارگر را ساز و برگ رقابت و تسویه حساب حزب توده با سایر احزاب بورژوازی سازد. (۷) حزب سپس رضا روستا از اعضای سرشناس کمیته مرکزی خود را در پست های کلیدی شورای متحده مرکزی منصوب کرد و نشریه «ظفر» را به عنوان ارگان سیاسی تشکل مذکور در دست انتشار قرار داد. طبقه کارگر هر چه فاحش تر از میدان جنگ واقعی علیه سرمایه دور شد و آلت دست بورژوازی اردوگاهی گردید.(۸)
متعاقب این رویدادها، دولت قوام السلطنه با هدف مهار نقش مسلط حزب توده در جنبش کارگری، عده ای از مزدوران و ایادی خود را مأموریت داد تا هر کجا که می توانند، برای تأسیس سندیکاهای دست نشانده ضد کمونیستی، پلیسی و کاملاً دولتی تلاش کنند. این عده از جمله فردی با نام « شمس الدین صدری» پس از مدتی کوشش با کمک گیری از دار و دسته «حزب زحمتکشان» مظفر بقائی، کارگران اولترادگماتیک وابسته به محافل اسلامی و بالاخره کشاورزان سرمایه دار شریک تاجران بازار و مرید روحانیت، تعدادی سندیکا به وجود آوردند. این سندیکاها را به هم پیوند زدند و حاصل جمع آن را «اتحادیه سندیکاهای کارگران و کشاورزان ایران» ( اسکای) نامگذاری کردند. (۹)
دولت قوام که از نفوذ حزب توده در میان توده های کارگر احساس هراس می کرد، سوای کارهای بالا و به عنوان راهکاری برای مقابله با یکه تازی های حزب، در روز اول ماه مه سال ۱۹۴۸( یازدهم ماه اردیبهشت سال ۱۳۲۷) به تشکیلات دولتی اخیر اجازه داد تا زیر نام جعلی جنبش کارگری ایران در خیابان های پایتخت راهپیمائی کند و مراسم روز کارگر بر پای دارد!! همین نهاد در سال بعد باز هم با دسیسه سران رژیم شاه به عضویت «کنفدراسیون سندیکاهای آزاد جهان» در آمد. نهادی که اتحادیه های کارگری منحل در برنامه ریزی ها و سیاست های ضد کارگری امپریالیست های اروپائی و امریکائی را نمایندگی می کرد. تشکلی که به وجود آمده بود تا رقیبی در مقابل اتحادیه های کارگری منحل در قطب اردوگاهی سرمایه داری باشد. کابینه قوام به این دسیسه ها تشبث جست اما به موفقیت قابل توجهی دست نیافت و حزب توده همچنان حرف اول را در جنبش کارگری ایران می زد. کمی این طرف تر و به دنبال سقوط دولت قوام «اسکای» یا همان تشکل دولتی موسوم به (اتحادیه های کارگران و کشاورزان ایران) شروع به پاشیدن کرد. در درون آن اختلاف افتاد، عده ای انشعاب کردند و زیر نام «اتحادیه مرکزی کارگران و کشاورزان ایران» ( امکا) اعلام موجودیت نمودند. یک سال بعد چراغ عمر امامزاده اخیر نیز رو به خاموشی رفت و پروژه اتحادیه سازی دولتی عملاً بی سرانجام ماند. با این وجود ایادی رژیم کوشیدند تا از طریق وصله، پینه تعدادی از بازماندگان «اسکای» و « امکا» و محافل مشابه، کاریکاتور فریبی به نام «کنگره اتحادیه کارگران ایران» سر هم بندی کنند و عضویت در « کنفدراسیون سندیکاهای کارگری آزاد جهان» را ادامه دهند. کارنامه جنبش کارگری ایران در این سال ها چنین تقریر و تنظیم شد.
جنبش کارگری، بورژوازی اردوگاهی و رژیم شاه
بالاتر گفته شد که روند پایان جنگ امپریالیستی دوم و سقوط رضاخان کفه توازن موقعیت ها را به زیان دولت انگلیس و به نفع بورژوازی اردوگاهی تغییر داد. این تغییر اما در شرائط روز دنیا و در چهارراه وقوع مستمر رخدادها، قابل دوام نبود. امپریالیست های امریکائی با بیشترین تاخت برای پر ساختن جای خالی شرکای انگلیسی تقلا می کردند. آنها برای حصول این هدف تمامی اهرم های لازم را در اختیار داشتند. بورژوازی انگلیس نیز با اینکه «از اسب افتاده بود اما از اصل نه» و همراه و همدوش امریکا برای حفظ حتی الامکان منافع خود تلاش می نمود. رژیم شاه با وحشت و هراسی غیرقابل توصیف از اردوگاه و آنچه « کمونیسم» می خواند، به ایالات متحده می آویخت و برای انداختن خود به آغوش این قطب از پرداختن هر بهائی استقبال می کرد. «کمونیسم» ستیزی، ملاک پولادین همگنی و اتحاد کل دولت ها و کل بورژوازی در عظیم ترین بخش جهان روز بود. بخشی که به هر دلیل ستیز با کمونیسم را در نفرت افراطی نسبت به انقلاب اکتبر و جامعه روز شوروی و احزاب متمایل به اردوگاه معنا می نمود!
بورژوازی اردوگاهی برای چالش این روند به هر کاری دست می یازید. همه تلاش خود را به کار می گرفت تا محافل هر چه افزون تری از ساختار قدرت سیاسی روز کشور را به نوع نسخه پیچی و الگوی خود برای به فرجام بردن پویه توسعه و تسلط سرمایه داری در ایران متمایل و مشتاق سازد. در همین راستا در سالهای آخر جنگ با آویختن به مستمسک مبارزه علیه فاشیسم از تمامی سندیکاها و سازمانهای کارگری روز خواست تا از وقوع هر گونه اعتصاب و اعتراض کارگران در مراکز کار به ویژه در حوزه های نفت و صنایع نظامی جلوگیری کنند. « حزب توده ایران به منظور حفظ آرامش پشت جبهه شوروی در زمان جنگ از اعتصاب کارگران کارخانجات اسلحه سازی و کارگران نفت آبادان برای افزایش دستمزد و امتیازات صنفی جلوگیری کرد زیرا تضاد اصلی جهانی را در آن زمان تضاد بین فاشیسم و دموکراسی تشخیص می داد» (۱۰)
سرمایه داری ایالات متحده نیرومندترین و رو به رشدترین قطب سرمایه جهانی را تعیین می کرد و همزمان بورژوازی امریکا هارترین و مصمم ترین پرچمدار کمونیسم ستیزی در سطح دنیا بود. تقسیم ارضی و اقتصادی جهان بین امپریالیستها یا قطب های غول پیکر سرمایه، معنای زمینی خود را در تقسیم اقتصادی پیدا می نمود و بورژوازی ایالات متحده در این تقسیم بندی موقعیتی از همه لحاظ فائقه و برتر داشت. رژیمهای حاکم در تمامی جوامعی که پروسه انکشاف کاپیتالیستی را طی می نمودند یا این پروسه را به فرجام برده بودند، راه شتاب توسعه انباشت و تحکیم پایه های قدرت و سهم مطلوب در استثمار پرولتاریای جهانی را در آویختن به این قطب می دیدند. رویکردی که امپریالیست های امریکائی نه فقط به استقبال آن می شتافتند که با تمامی ساز و کارهای لازم و متداول تر از همه، با حمام خون، کودتا و راه اندازی جنگ ها زیر پایش فرش قرمز پهن می کردند. شرائط جهانی چنین بود و جامعه روز ایران در کانون داغ این تلاطمات قرار داشت. در چنین وضعی، موقعیت مساعدتر بورژوازی اردوگاهی در توازن قوای سالهای آخر جنگ در درون جامعه ایران، به پدیده ای محتضر و چراغ دم باد می ماند. اردوگاه پاسخگوی نیازهای چرخه بازتولید، انکشاف و تسلط یابی سرمایه داری روز ایران، آنگونه که لایه های متوسط و بالای بورژوازی و رژیم شاه می خواستند نبود. از این که بگذریم برای همه این لایه ها و قدرت سیاسی مسلط نماینده آنها، آنچه شوروی و اقمارش دنبال می کردند، عین کمونیسم محسوب می شد!! که باید با آخرین سرعت از آن دوری می کردند. در دل این محاسبات و منظرها، یگانه برگ برنده ای که برای اردوگاه باقی می ماند، جستجوی جای مؤثرتری در ماشین دولتی بورژوازی ایران از طریق مشاجرات پارلمانتاریستی احزاب و نیروهای اردوگاهی بود. استالین و کل حکومت وقت شوروی برای دستیابی به همین حربه، حداکثر کوشش ها را به عمل آوردند. چرا فقط گزینه پارلمانتاریستی؟ به این دلیل روشن که بورژوازی اردوگاهی چشم انداز مناسبی برای کودتاگری موفقیت آمیز در پیش روی نداشت. در کنار راهبرد بالا، اهرم دیگری که توجه حزب کمونیست شوروی را به خود مشغول می ساخت. استفاده از موقعیت ویژه آدربایجان و تبدیل سرنوشت توده های کارگر و دهقان این دیار به یک برگ بازی مؤثر در معامله گری ها و قمار سیاسی با رژیم جنایتکار شاه بود. به کارگیری این کارت از یک سوی قربانی نمودن انبوه استثمارشوندگان کارگر و دهقان و جنبش های طبقاتی آنها را نیاز داشت و از سوی دیگر احتمال بردش نمی توانست بالا باشد. با همه اینها بورژوازی حاکم روس و متحدان داخلی اش، هر کدام از سر انتظارات و منافع خاص خویش آزمودن این کارت را دستور کار کردند. حزب کمونیست شوروی در فاصله میان سقوط رضاخان تا سال ۱۳۲۵ و حتی بعدتر با دولت های قوام، ساعد، بیات و صدرالاشراف به صور مختلف وارد معامله شد. حصول توافق بر سر انتظارات اقتصادی روسیه در صدر گفتگوها قرار داشت اما بهبود موقعیت حزب توده و هموارسازی راه حضور مؤثر این حزب در پارلمان و دولت نیز بخش مهمی از معامله گری ها و مقاوله نامه های مکتوب و نامکتوب را تعیین می نمود. آن سوی ماجرا اما حوادثی دیگر جریان داشت. همه این دولت ها یا کلاً رژیم شاه در طول دوره مذکور با همراهی امپریالیست های غربی پروسه چالش دوران بی ثباتی و تششت قدرت سیاسی را پشت سر می نهادند. چگونگی کاهش، افول و پالایش موقعیت دست بالای بورژوازی اردوگاهی در جامعه ایران، در حوزه های مختلف، از توقعات اقتصادی گرفته تا خروج ارتش سرخ، تا پایان دادن به میدان داری حزب توده و رفع خطر آنچه که « چپ» تلقی می شد، اجزاء ویژه و حساس این پروسه را تشکیل می داد. سیر رخدادهای روز از آرایش قوای طرفین تبعیت می کرد و بورژوازی اردوگاهی با همه توان حی و حاضرش می کوشید تا شاید توازن موجود را حتی الامکان به سود خود حفظ کند. کمک به تأسیس دولت « خودمختار» آذربایجان از جمله این کوشش ها بود.
پیش از هر چیز تصریح کنیم که کمونیسم خلقی لنینی و بورژوازی اردوگاهی بحث «حقوق ملت ها» را مثل تمامی مسائل دیگر مربوط به جنبش های اجتماعی و مبارزه طبقاتی ساز و کار مفاصا حساب میان بخش های مختلف طبقه سرمایه دار و قربانی نمودن جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر می کرد. گفتگو فقط بر سر شیوه نگاه اردوگاه به مسأله آذربایجان در ایران نیست، کل مقوله شناخت و استراتژی بلشویسم و « لنینیسم» و حزب کمونیست شوروی در این قلمرو بسان همه قلمروهای دیگر فاقد بنمایه ضد سرمایه داری و مارکسی بود. با این وجود، آنچه در حوصله بحث حاضر ما می گنجد، صرفاً اشاره ای کوتاه به واقعه آذربایجان ایران است. جنبش کارگری ایالات ترک نشین از جمله کانون های داغ، ملتهب و کاملاً پرشور مبارزه طبقاتی توده های کارگر بود. کارگران تبریز و سایر شهرها از سالها پیش از آن تاریخ نقش پررنگی در صف آرائی های سیاسی و طبقاتی روز جامعه داشتند. این مسأله به گونه ای دیگر در مورد جنبش های دهقانی منطقه نیز صدق می نمود. شورش های ضد فئودالی زیادی روی می داد یا در حال رخ دادن بود. در خیلی جاها توده های دهقان رسماً از پرداخت بهره مالکانه سر باز زده و بر الغاء مناسبات فئودالی پای می فشردند. هر دو جنبش کارگری و دهقانی آذربایجان آمادگی های بسیاری برای جهتگیری به سوی ایفای نقش در ابعاد سراسری و شورائی، تسویه حساب با بقایای فئودالیسم، جایگزینی پروسه انکشاف کاپیتالیستی با تشکیل شوراهای طبقاتی، الغاء مالکیت های فئودالی، برنامه ریزی کار و تولید توسط شوراهای کارگری یا شوراهای متشکل از کارگران و دهقانان با راهبرد نفی راه حل های کاپیتالیستی انکشاف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه داشتند. سوء تعبیر نشود، منظور مطلقاً این نیست که کارگران و دهقانان فقیر آذری تمامی آگاهی و تدارک لازم این کار را دارا بودند، قطعاً چنین نبود، نکته مورد تأکید فقط این است که آن ها برای اتخاذ این رویکرد و تاختن در این جهت آمادگی زیادی از خود ظاهر می ساختند. وضع آنها چنین بود، اما در خلاً میدان داری کمونیسم لغو کار مزدی طبقه کارگر و از سر استیصال و اضطرار به حزب توده می آویختند.
در چنین وضعی کوبیدن بر طبل خودمختاری ناسیونالیستی، عملاً بستن سد بر سر راه هر جهتگیری رادیکال و ضد سرمایه داری توده های کارگر، حلق آویزی هر دو جنبش به دار قدرت بورژوازی، انسداد مجاری مبارزه طبقاتی و به شکست کشاندن مبارزات کارگران و دهقانان در ایالت های ترک نشین و در سراسر جامعه ایران بود. اعلام موجودیت حکومت خودمختار آذربایجان عملاً به ضربه ای می مانست که بورژوازی اردوگاهی در پروسه تصفیه حساب خود با رقبای درون طبقاتی ایرانی و بین المللی بر پیکر جنبش کارگری وارد می کرد. در گستره این طرح، آنچنان که سیره و سنت اردوگاه بود، توده های کارگر آذربایجان خدم و حشم بورژوازی ترک زبان می گردیدند، طبقه سرمایه دار و فئودال آذربایجان در اتحاد با اردوگاه، حکومت خودمختار تشکیل می داد، به استثمار کارگران و دهقانان می پرداخت، مثل همه دولت های بورژوازی از جمله نوع اردوگاهی، طبقه کارگر را به روز سیاه می نشاند، در ازای تمامی اینها، شریک قدرت اردوگاه می گردید و برج قدرت حضور و نفوذ این قطب سرمایه در ایران و منطقه را قوام می بخشید.
تا پیش از تشکیل جریان موسوم به « فرقه دموکرات آذربایجان» حزب توده به عنوان سازمان قدرت و ابراز وجود بورژوازی اردوگاهی، به اندازه کافی مبارزات کارگران و دهقانان این منطقه را مثل همه همه جاهای دیگر به باتلاق سازش با استثمارگران سوق داده بود. در سراسر آذربایجان دهقانان فریاد می زدند که حاضر به پرداخت بهره مالکانه فئودالی نیستند، فقط در یک منطقه بیش از ۶۰ هزار استثمارشونده دهقان، بر سینه اربابان فئودال دست رد کوبیدند، آنها علام داشتند که هیچ مقدار از محصول کار سالانه خود را تحویل خان ها، مباشران و اربابان دژخیم فئودال نخواهند داد. دهقانان فقیر آذری شعارها و گفته های خویش را لباس واقعیت پوشاندند (۱۱) و درست در همین جا بود که حزب توده وارد میدان شد. سران و فعالان حزب با ترفند و عوامفریبی از دهقانان خواستند تا حتماً با فئودال ها مماشات کنند، یوغ استثمارگری آنان را گردن نهند، مطیع فرامین آنان باشند و بخش عظیم حاصل رنج و مشقت شبانه روزی خود را به جای اینکه نان سفره فرزندانشان شود، زیر نام بهره مالکانه به حساب دارائی فئودال ها واریز نمایند!!
حزب در رابطه با جنبش کارگری نیز همه جا، خواستار تن دادن توده های کارگر به استثمارگری وحشیانه صاحبان سرمایه بود و پیشنهادش به کارگران در گرفتن حق سندیکاسازی به عنوان دکه چانه زنی بورژوازی اردوگاهی با طیف رقبا خللاصه می گردید. حزب توده در آذربایجان، مثل سایر نواحی چنین کارنامه ای داشت و حال فرقه دموکرات آذربایجان بر اساس آنچه اردوگاه می خواست و در آستانه دمیدن در شیپور «تشکیل حکومت خودمختار» از موضعی ارتجاعی تر و سرمایه سالارتر، به نقد کارکرد حزب توده می پرداخت!! اولاً این دستگاه فریب بورژوازی اردوگاهی را حزب طبقه کارگر و مدافع یکدست و سازش ناپذیر منافع کارگران نام می نهاد!! و از همین منظر راهبرد و سیاست هایش را حلال مشکلات آذربایجان نمی دید!! منطقی که اگر چه سران حزب تا پیش از دریافت دستور حاکمان روز روسیه، آن را منصفانه نمی دانستند و با آن مخالفت می ورزیدند، اما به محض اطلاع از خواست سران آن دولت، با آب و تاب تمام به شرح صحت و اعتبارش پرداختند. «یکی از مسائل بغرنجی که حزب ما در موقع تشکیل یافتن با آن مواجه گردید، موضوع ارباب و مالک بود. عده کثیری از نمایندگان احزاب سیاسی که در اطراف تشریف داشتند، از موقعیت خود سوء استفاده کرده، در میان دهقانان ساده لوح به تبلیغاتی دست زدند که هم منافع دهقانان را از بین می برد و هم مایه بدنامی تشکیلات و خسارت کلی اربابان می شد، در نتیجه از اطراف و اکناف آذربایجان فریاد ملت بلند شده، متوالیاً به مقامات حزبی و دولتی، ارباب از دست رعیت و رعیت از دست ارباب شکایت می کردند. رسیدگی به شکایات نشان می دهد که در میان هر دو طرف خاطی و گناهکار وجود داشته است. مالکین هر چه اجحاف و تعدی بوده است سر دهقانان بیچاره آورده اند، دهقانانان هم به نوبه خود به جای این که از بدعت های غیرقانونی خوددداری کنند، از دادن حقوق مالکانه هم شانه خالی نموده اند» (۱۲)
قابل توجه است که نویسنده مطلب بالا به عنوان عضو حزب و فرقه تصریح می کند که فئودال ها شکایت دهقانان را پیش مسؤلان حزبی می آورده اند، به بیان دیگر مالکان فئودال عزم رهبران حزبی در مجبور ساختن دهقانان به پرداخت بهره مالکانه فئودالی را حتی از دولت های قوام و صدرالاشراف و حکیمی هم جزم تر و مصمم تر می دیده اند!! پای بندی سران فرقه دموکرات به تضمین منافع سرمایه داران، زمین داران و اشرافیت فئودالی ترک زبان در یک سوی و تشدید استثمار توده های کارگر و دهقان ترک در سوی دیگر، تا آنجا بود که حتی تشکیلات سابق خود، یعنی حزب ارتجاعی توده را بسیار کارگر پرست و چپ می نامیدند!! و خواستار جایگزینی نقش آن در استان با تشکلی جدید شدند. تشکیلاتی که استمارشوندگان را به اطاعت باز هم از استثمارگران متقاعد سازد. سرمایه دار، فئودال، کارگر و دهقان را زیر سقف منافع مشترک جمع کند!!، دومی ها را طعمه بدون اعتراض و آزار اولی ها گرداند و سرانجام و در همین راستا بورژوازی آذری را با بهره گیری از قدرت اردوگاه بر اریکه زمامداری بنشاند.
«پیشه وری» عضو ذینفوذ کمیته مرکزی حزب توده و رهبر فرقه دموکرات آذربایجان چند روز پس از اعلام موجودیت حکومت خودمختار و احراز پست نخست وزیری، برنامه دولتش را به شرح زیر به اطلاع توده کارگر و دهقان رساند.
«شناساندن مختاریت داخلی آذربایجان به دنیا، انتخاب انجمن های ولایتی، آبادی آذربایجان، طرد مأموران خائن و انتخاب افراد درستکار، تنظیم بودجه ملی، ایجاد قشون ملی با سلاحهای معاصر، تعلیمات اجباری به زبان ترکی، تأسیس دانشگاه، توسعه صنعت و تجارت، احداث و تعمیر راهها، تنظیم لایه قانونی برای رفع اختلاف مالک و رعیت با رضایت طرفین، تقسیم اراضی خالصه و املاک مالکان فراری بین دهقانان، تقویت بانک کشاورزی، مبارزه با یکاری، تنظیم قانون کار، قبول مالکیت خصوصی و کمک به اقداماتی که موجب ترقی اقتصاد کشور شود، تأمین بهداشت، بیمه کارگران، حقوق متساوی برای ملیت های مختلف مقیم آذربایجان و بالاخره به رسمیت شناسی حکومت مرکزی ایران» (۱۳)
بورژوازی اردوگاهی که از دیرباز پویه سرمایه ستیزی خودجوش جنبش کارگری ایران را به جای رشد دادن، به اندازه کافی طعمه حریق ساخته بود، اینک زیر نام « تأمین حقوق خلق ها»، آن را بیش از پیش مثله می ساخت و در آذربایجان در آستانه استقرار حکومت سرمایه داران و فئودال ها به بدترین شکلی سر می برید. کل این ترفندها جامه عمل می پوشید تا در عین حال و مقدم بر آنچه گفته شد، کفه توازن قوای میان بخش های هار بورژوازی جهانی در ایران به سود اردوگاه سنگین ماند. مطابق نقشه تنظیم شده از سوی دولت روز روسیه، حزب توده سازمان های حزبی خود در آذربایجان را منحل و در نهاد جدید موسوم به «فرقه دموکرات» ادغام کرد.. کل نیروهای کارگری و دهقانی متوهم به حزب پشت سر دولت خودمختار سرمایه به صف شدند.
نقشه ها یک به یک لباس اجرا تن کردند. در روزها و ماههای نخست، اردوگاه خود را فاتح کارزار می دید، کابینه «حکیمی» که پس از سقوط صدرالاشراف زمام کارها را به دست گرفته بود، عجالتاً مات و سردرگم باقی ماند و پس از مدتی کوتاه مجبور به استعفا گردید. با سقوط وی، احمد قوام ( قوام السلطنه» با حمایت خاص امپریالیست های امریکائی برای بار دوم نخست وزیر شد. قوام با کوله باری عظیم از توطئه و طرحهای متنوع داد و ستد، راهی مسکو گردید. برای خام ساختن و فریب صدرنشینان حزب و دولت روسیه شروع به دادن وعده و وعید کرد. باج داد و باج گرفت و در این معاملات سه وزیر توده ای ( کشاورز، اسکندری، یزدی) را وارد کابینه خود ساخت. حزب توده به دنبال این اقدام قوام، به صورت بسیار چندش آور و بیشرمانه ای از همه سندیکا و اتحادیه های کارگری، سازمانهای حزبی و محافل فعال در جنبش های دهقانی خواست که حتی از طرح مطالبات اولیه و انتظارات نازل روز خود دست بردارند و حافظ استحکام و ثبات دولت جنایتکار احمد قوام و رژیم دژخیم شاه گردند. سران حزب پس از پایان ماه عسل همکاری و در پی معزول شدن از مقام خدمتگزاری، بیشرمانه نوشتند « توده های ملت نسبت به هر دولتی که سکوت کنند، به او فرصت می دهند تا خود را تقویت کند و به هر که مساعدت نمایند او را در راه تقویت خود به سرعت پیش می برند. پس قدرت شخصی آقای قوام و محبوبیت نخست وزیر زمان ۱۷ آذر نبود که او را بر سر کار نگه داشت و تقویت کرد، بلکه در حقیقت قدرت ما و سکوت ماست که به نام قدرت کابینه تجلی کرد و از آقای قوام نگهداری نمود» (۱۴)
شاید بتوان تشکیل دولت « خودمختار» در آذربایجان و ورود سه وزیر «توده ای» به کابینه قوام را نقطه اوج موقعیت بورژوازی اردوگاهی در آرایش قوای میان بخش های مختلف این طبقه در شرائط آن روز جامعه ایران دانست. حوادث بعد از این تاریخ سیر رو به افت این موقعیت را تصویر می کند. اردوگاه سرمایه داری دولتی با بیرق دروغین کمونیسم فقط در فریب کارگران دنیا پیروزمند پیش می تاخت. در داد و ستد خویش با رقبای امپریالیست و دولت های همراه آن ها، حتی در معامله گری با رژیم شاه از عهده شاگرد پادوی مثل قوام هم بر نمی آمد. استالین و شرکا در پی عقد قرارداد با رژیم، خود را برنده سیر حوادث دیدند اما عمر این پیمان ها بسیار کوتاه بود. مماشات قوام با دولت روسیه زیر فشار نیاز به ختم رخداد آذربایجان و وحشت رژیم از اوجگیری نفود حزب توده در میان کارگران و دهقانان و بخش قابل توجهی از بورژوازی اتفاق افتاد.
در همین سال وقتی حزب فراخوان تظاهرات صادر کرد، فقط در تهران، یکصد هزار نفر به صف راهپیمائی پیوستند. این وضع بود که قوام را واداشت تا بسیار کاسبکارانه و نقشه مند با همسایه شمالی وارد گفتگو شود. فرصت بخرد و با این فرصت کفه توازن قوا را به سود رژیم و شرکا و حامیان امپریالیستش و به زیان بورژوازی اردوگاهی تغییر دهد. حزب توده و فرقه دموکرات، همه گمراهه ها را بر سر جنبش کارگری آوار کردند، اما نه آنها و نه اردوگاه هیچ خیری از ماجرا ندیدند. امپریالیست های امریکائی و انگلیسی که از همان روزهای آخر جنگ، بدون هیچ وقفه می کوشیدند تا کفه توازن قوا را به زیان رقبای روسی سبک سازند، رخداد آذربایجان را فرصت بسیار مناسبی برای وارد ساختن ضربه کاری دیدند. رژیم شاه ارتش و ژاندارمری و نیروی پلیس را برای اجرای بدترین شبیخون ها آماده باش دادند اما فقط به این بسنده نکرد. اجرای دسیسه ها و ترفندهای دیگری را هم دستور کار ساخت. به سراغ سران منفور عشایر و رؤسای جیره خوار ایلات رفت، خسرو و ناصر و سایر برادران قشقائی، سران ایل های بختیاری، شاهسون، حیات داودی، بویراحمدی و دیگران را برای تصفیه حساب با بورژوازی اردوگاهی به مثابه مشتی مزدور پشت سر خود به صف نمود.
غائله موسوم به « نهضت جنوب» توسط رژیم و امپریالیست های غربی و با هدف رفع خطر اردوگاه طراحی شد. رژیم از خان ها، روحانیون، سران ایلات و عشایر خواست تا به شهرها و روستاهای مختلف نواحی بوشهر و فارس حمله کنند، کل دار و ندار توده های کارگر و دهقان این مناطق را تاراج نمایند، علی الظاهر حاکمان و فرمانداران و مأموران دولتی این مناطق را معزول کنند و خود زمام امور همه این شهرها و روستاها را به دست گیرند. دربار و کابینه قوام از ایخانان و فئودال ها و روحانیون همدست خود خواستند که با انجام این کارها، اعلام دارند که فقط در صورتی به غائله خاتمه خواهند داد که ارتش مزدور شاه برای سرکوب حکومت خودمختار آذربایجان اعلام آمادگی نماید. رژیم در پرتو حمایت وسیع امپریالیست های غربی و بهره گیری شوم از نیروهای سرسپرده عشایر، جنگ با نیروهای محلی آذربایجان را آغاز نمود و با راه اندازی حمام خون بساط خودمختاری طلبی بورژوازی اردوگاهی را در هم پیچید. سران فرقه و حزب و اردوگاه باختند و این باخت را در شرائطی تحمل می کردند که جنبش کارگری ایران را به فاجعه بارترین شکلی در آستانه اهداف سیاه کاپیتالیستی خود سر بریده بودند.
اعتصاب عظیم کارگران نفت و کشتار گسترده نفتگران
ماه خرداد سال ۱۳۲۴ کارگران نفت کرمانشاه که از سطح بسیار پائین دستمزدها و وخامت شرائط معیشتی خویش به ستوه آمده بودند، قفل سکوت را شکستند و به صورت یکپارچه دست از کار کشیدند. نفتگران معترض لیستی از مطالبات روز را آماده و تسلیم کارفرمایان انگلیسی شرکت کردند. افزایش مزدها، روزانه کار هشت ساعتی، یک روز تعطیلی در هفته، مرخصی سالانه با دریافت مزد، به رسمیت شناختن اتحادیه کارگری و برابری مزد کارگران داخلی و خارجی در شرائط همسان کاری، از جمله این خواسته ها بود. حزب توده هنوز توفیق حصول کرسی وزارت در رژیم شاه و دولت متزلزل سکاندار سفینه انکشاف و تسلط یابی سرمایه داری را به چنگ نیاورده بود و در انتظار تحقق این آرمان چندش بار حزبی و اروگاهی!! قند در دل آب می نمود. در همین راستا فشار بر کابینه قوام برای تسریع پروسه پیروزی در این زمینه را جایز می شمرد. حزب از طریق فعالان « شورای متحده» و شبکه کارگری دست به کار تزریق خواست «قانونی» شدن سندیکا و اتحادیه به لیست مطالبات کارگران شد. واقعیت این است که آنها اساساً رابطه خود با جنبش کارگری را از منظر سنیکاسازی با هدف بسط هر چه بیشتر پایه های نفوذ حزب در میان توده های کارگر و بهره گیری زشت کاسبکارانه از این اهرم برای بهبود موقعیت بورژوازی اردوگاهی دنبال می کردند. سنیدکاسازی در زمره کاراترین اهرم های اعمال فشار برای چانه زنی بیشتر و دریافت امتیازات بود. به همین خاطر آنان در هر کجا به محض استماع صدای اعتراض استثمارشوندگان، با استمداد از نفوذ فعالین کارگری متوهم به حزب، یکراست منشور آفرینش سندیکا را سرلوحه خواستهای کارگران می کردند!! در همین جا یادآوری کنیم که حزب توده در آن روزها یعنی در زمان وقوع اعتصاب نفتگران کرمانشاه، هر نوع اقدام کارگران به اعتصاب در مراکز نفتی یا صنایع مهم کلیدی را محکوم می کرد. سران حزب تأکید داشتند که کارگران برای مبارزه با فاشیسم باید از هر گونه اعتصاب و اعتراض در این مراکز دست شویند!! این نکته را در جای دیگر توضیح می دهیم. هدف از اشاره به موضوع در اینجا فقط آن است که صدرنشینان حزب و بر اساس اراده آنان « شورای متحده …» نه فقط هیچ نقشی در شروع اعتصاب نداشتند که هر کدام در نامه های جداگانه خواستار توقف و پایان مسالمت آمیز آن گردیدند!! حزبیون نوشتند: « ما هنوز از چگونگی این اعتصاب اطلاع صحیحی در دست نداریم ولی امیدواریم در این موقع که جنگ هنوز علیه ژاپن ادامه دارد، اعتصاب هر چه زودتر به طور مناسبی با مسالمت پایان یابد» (۱۵) گردانندگان شورای متحده هم گفتند: « اعتصاب بدون اطلاع قبلی مرکز بوده است. در این موقع که باید جنگ علیه ژاپن با شدت ادامه یابد، بهتر است هر چه زودتر به طرز مناسبی خاتمه پذیرد» (۱۶) به این ترتیب هر دو تشکل مذکور مخالف آغاز اعتصاب بودند اما زمانی که کارگران بدون رجوع به آنها چرخ تولید را از کار انداختند. هم حزب و هم شورای متحده، ضمن تلاش برای توقف مبارزات کارگران خواست سندیکاسازی و تقویت سندیکا را وارد لیست مطالبات توده کارگر کردند. کارفرمایان و رژیم شاه با سبعیت در مقابل موج اعتراض کارگران نفتگر کرمانشاه ایستادند و از همه راهها برای به شکست کشاندن اعتصاب تلاش نمودند، رؤسای شرکت نفت کرمانشاه با صدور اطلاعیه ای تهدید کردند که اعتصاب کنندگان را در صورت عدم بازگشت به کار اخراج خواهد کرد. آنها برای اجرای تصمیم خود دست به تعیین ضرب العجل زدند. اعتصاب شکست خورد و از مجموع ۹۰۰ کارگر شرکت، بیش از ۴۰۰ نفر اخراج شدند. خشم کارگران اما چند ماهی این طرف تر در منطقه ای کمی جنوبی تر زبانه کشید، در تیرماه ۱۳۲۵ سراسر حوزه های نفتی خوزستان میدان جنگ توده های کارگر با سرمایه داران شد. اعتصاب از آغاجاری آغاز گردید. کارگران ضمن طرح مطالبات اقتصادی و رفاهی خویش خواستار ممنوعیت هر نوع دخالت شرکت نفت ایران و انگلیس در اوضاع سیاسی کشور، عزل مصباح فاطمی استاندار خوزستان و پایان توطنه مشترک رژیم شاه، امپریالیست های انگلیسی و سران عشایر در بسیج نیروهای مزدور علیه جنبش کارگری در جنوب گردیدند. همه کارگران دست از کار کشیدند و بر تحقق خواستهای فوق پای فشردند. یک روز بعد، بیش از ۱۰ هزار کارگر پالایشگاه نفت آبادان به حمایت از توده همزنجیر نفتگر خویش در آغاجاری چرخ تولید را از کار انداختند. دامنه اعتصاب به این دو شهر ختم نشد. کارگران سایر مناطق نفتخیز دست از کار کشیدند. خیزش توده های کارگر در یکی از کلیدی ترین و حساس ترین مجاری اقتصادی کشور، در حوزه ای که هر روز خونمایه حیات هزاران کارگر را به شریان سود سرمایه جهانی پمپاژ می نمود، بورژوازی انگلیس و ایران و امریکا و رژیم های این کشورها را اسیر وحشت ساخت. در این میان چه جای تعجب که خوف و هراس بورژوازی اردوگاهی و سران حزب توده ایران نیز طغیان کرد. اینان در این زمان بخشی از قدرت سیاسی منفور و ضد کارگری روز بودند. بخشی که بیش از بخش های دیگر باید بار آرام سازی جنبش کارگری را به دوش می گرفت و هر میزان تعلل و قصورشان در این کار، شانس حضور حزب در ماشین دولتی را پائین می آورد. رقبا تساهل سران حزب در مهار مبارزات کارگران را سند بی کفایتی آنها برای احراز سهام قدرت تلقی می کردند و با کشیدن کرسی از زیر پایشان نقش بر زمینشان می ساختند. عده ای از فعالان کارگری دخیل در راه اندازی اعتصاب بزرگ کارگران نفت، از اعضا و کادرهای حزبی بودند، اما به باور خیلی ها، آنها نقش خود در مبارزات جاری توده های کارگر را از سران حزب پنهان می کردند. از یاد نبریم که هیچ کدام آنها این کار را با نقطه عزیمت ضد سرمایه داری انجام نمی دادند. بسیار بیش از آن اسیر توهم بودند که چنین کنند، از حزب به خاطر کل موقعیت، راهبرد، سیاست، سیره و پراکسیس طبقاتی اش به عنوان یک حزب ارتجاع بورژوازی ابراز نفرت و نارضائی نمی کردند، حتی در همین لیست مطالبات بالا رد پای تأثیراتش را بسیار روشن مشاهده می کنیم. این فعالین زیر آوار فرساینده توهم، حزب توده را سازمان سیاسی طبقه خود می دانستند!! در این میان فقط مشارکتش در کابینه قوام را مماشات قلمداد می کردند. « حفیظ الله کیانی» کارگر با تجربه و مبارز منطقه نفت آغاجاری، « حسینعلی للری» از کارگران پیشرو حوزه نفتی مسجد سلیمان و شاید هم «علی امید» فعال سرشناس کارگری پالایشگاه ابادان، چنین وضعی داشتند. آنها در سازماندهی اعتصاب و تحکیم وحدت و همبستگی میان توده های کارگر بیشترین سهم را به دوش گرفتند اما همگی فعالیت هایشان را از انظار سران حزب مخفی کردند. (۱۷)
جمعیت عظیم چندین هزار نفری کارگران، با تعطیل چرخه تولید، صدور و پالایش نفت، با توقف کشتی های عظیم نفتکش و انسداد مجاری حمل و نقل محصولات نفتی، عملاً ماشین قدرت بورژوازی و شرکای امپریالیست آن ها را به میدان مصاف کشیدند. رژیم و شرکت نفت ایران و انگلیس نیز با همه قوا دست به کار شدند. در خوزستان اعلام حکومت نظامی کردند. همزمان سه ناو مهم نظامی انگلیس راهی شط العرب گردیدند و در کنار پالایشگاه آبادان شروع به دادن مانور نمودند. مظفر فیروز وزیر کار دولت قوام بدون هیچ فوت وقت ستاد خاص مقابله با مبارزات نفتگران را در محل ساختمان شرکت نفت در آبادان تشکیل داد. «جودت» و « رادمنش» اعضای کمیته مرکزی حزب توده نیز به دستور حزب و در اجرای فرمان نخست وزیر و دربار پهلوی ،راهی خوزستان گردیدند. محاسبات سران حزب این بود که توده های کارگر در همه حوزه های نفتی حتماً سر تسلیم فرود خواهند آورد و در مقابل دستور کمیته مرکزی زانو خواهند زد، اما سیر رخدادها خلاف این را به نمایش نهاد. کارگران درخواست سفرای حزب را بر سینه دیوار کوبیدند، اعلام داشتند که تا حصول همه مطالبات خود به اعتصاب ادامه می دهند. آنها به این نیز بسنده نکردند و زمانی که با پرخاش و گستاخی های جناب «دکتر جودت» رو به رو شدند، به سوی وی هجوم آوردند، به سرزنش و شماتت او پرداختند و با اراده ای آهنین به او هشدار دادند که هر چه زودتر محل را ترک گوید. جودت با بی شرمی زایدلوصفی که خاص ارتجاع بورژوازی از جمله سرمایه داران اردوگاهی است شروع به دادن اندرز نمود. او گفت که این کار توده های کارگر، پایه های اتحاد حزب توده و دولت قوام و قطب قدرت اردوگاه را می لرزاند. (چه وحشتناک)!! شمار زیادی از کارگران با شنیدن این حرفهای مالامال از وقاحت، از کوره به در شدند و بسیار خشمگین به سرزنش وی پرداختند. در این میان افرادی پا درمیانی کردند و از ترس اینکه کارگران عاصی به وی حمله ور شوند او را از معرکه بیرون نمودند و به جای دیگری منتقل ساختند.
توده های کارگر به اعتصاب ادامه دادند و رژیم شاه و حزب توده و شرکت نفت ایران و انگلیس که از حل مسالمت آمیز ماجرا مأیوس شده بودند، دست به کار تلاش برای یافتن راههای دیگر گردیدند. توسل به قهر و اعمال سرکوب نظامی راهکار متعارفی بود که رژیم و شرکای امپریالیستش به سراغ آن رفتند. آنها اجرای دسیسه های شوم دیگر را هم پیش رو قرار دادند. با رجوع به سران عشایر، جمعیت وسیعی از مزدوران تحت سرکردگی آنها را برای سرکوب کارگران بسیج نمودند. در هفته های آخر تیرماه چکمه پوشان مسلح رژیم، مزدوران عشایر و نیروهای سرکوب شرکت نفت ایران و انگلیس متحداً به صفوف کارگران یورش بردند. دهها هزار کارگر با اراده استوار تصمیم به مقاومت گرفتند و با دستان خالی به جنگ بورژوازی رفتند. ارتش مزدور شاه صفوف متحد کارگران را به گلوله بست. حمام خون راه افتاد و در نخستین شبیخون ها ۴۷ کارگر با ضرب گلوله مزدوران از پای درآمدند. بیش از ۱۵۰ تن از همزنجیران آنها نیز زخمی شدند، موج دستگیری ها همه جا راه افتاد. منازل مسکونی نفتگران مورد هجوم وحشیانه واقع شد. شمار دستگیرشدگان از هزاران نفر بالاتر رفت. اعتصاب شکست خورد و بورژوازی ارتجاعی اردوگاهی آتش بیار سفله تحمیل این شکست بر توده های کارگر گردید.
کشتار کارگران ریسندگی سمنان
شکست اعتصاب کارگران نفت و کشتار وسیع نفتگران توسط رژیم شاه، کل جنبش کارگری ایران را تکان داد. در ماههای بعد، صدها کارگر کارخانه ریسندگی سمنان در اعتراض به تعویق پرداخت دستمزدها و علیه تصمیم صاحبان سرمایه دائر بر تعطیل شرکت، به صورت متحد دست از کار کشیدند. آنها اعلام نمودند که نقشه بیکارسازی خویش و تعطیل کارخانه را نقش بر آب خواهند ساخت. پلیس بورژوازی با تدارک کافی وارد صحنه کارزار شد. با بربریت و توحش زایدالوصفی به ضرب و شتم آنها پرداخت. کارگران مقاومت کردند و به اعتصاب ادامه دادند. پلیس شروع به تیراندازی کرد و کارگران گلوله های پلیس را با پرتاب سنگ جواب گفتند. در جنگ میان چند صد کارگر و قوای سرکوب، ۵ کارگر کشته شدند و شمار زیادی کارگر زخمی گردیدند. کارگران قادر به تحمیل خواست های خود نشدند اما جنبش کارگری هر روز در قیاس با روز پیش بر شمار اعتصابات و خروش مبارزات و دامنه خیزش های خود افزود.
در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷ خورشیدی، شاه جلاد، به گاه شرکت در مراسم سالگرد تأسیس دانشگاه تهران، از سوی فردی به نام «ناصر فخرآرائی» هدف گلوله قرار گرفت، او از معرکه جان سالم به در برد. شواهد زیادی نشان می داد که ماجرا از سوی محافلی خاص علیه حزب توده طراحی گردیده است. طراحان کارت عضویت حزب را در لباس ضارب جاسازی کرده بودند و عوامل شهربانی کل کشور بیرون کشیدن همین کارت از جیب « فخرآرائی» را مدرک کافی برای سازماندهی شبیخون های گسترده علیه مراکز فعالیت حزب و جنبش کارگری قلمداد نمودند. حزب توده و شورای متحده مرکزی اتحادیه های کارگری در یک چشم به هم زدن «غیرقانونی» اعلام شدند و موج تهاجمات آغاز شد. شمار زیادی از اعضای حزب و فعالین اتحادیه ها دستگیر و راهی زندان شدند. هر نوع فعالیت علنی کمیته ها و حوزه های حزب یا هر جنب و جوش اعتراضی توده های کارگر ممنوع اعلام گردید. این رخدادها با همه تأثیری که داشتند از وسعت فعالیت بورژوازی اردوگاهی نکاست شبکه کارگری حزب توده تقلای خود برای بسط نفوذ هر چه وسیع تر در میان کارگران را ادامه داد و در این گذر موفقیت های زیادی هم به چنگ آورد. (۱۸)
اعتصاب کارگران معدن مس گاجره
شرائط کار در همه معادن دنیای سرمایه داری تاریخاً طاقت فرسا، زجرآور و مرگبار بوده است. این شرائط تا همین امروز هم در غالب کشورها دستخوش هیچ بهبودی نشده است و هر هفته و هر روز جان شمار کثیر کارگران این قلمرو انباشت و سودافزائی سرمایه را می گیرد. معادن ایران از آغاز تا حال بدترین وضعیت ها را داشته است و معدن های مس شمشک و گاجره فاجعه بارترین میزان فشار استثمار توده های کارگر را با جهنمی ترین و شکنجه بارترین شرائط کاری به هم می آمیخت. ساعات کار در این بیغوله های مرگ، مرز ۱۲ تا ۱۸ ساعت در شبانه روز را پشت سر می نهاد. فحاشی، تحقیر و اهانت به کارگران توسط کارفرمایان یا عمله و اکره آن ها هر کارگری را به ورطه انفجار می انداخت. له شدن و مردن در واگن های ذغال سنگ، گازگرفتگی، از دست دادن کامل بینائی، ابتلاء به امراض گوناگون ریوی و کبدی بلیه هائی بود که مدام بر سر معدنچیان نازل می شد. از وسائل ایمنی، حق شستشو، کمترین امکانات بهداشتی، حتی از لباس کار هیچ خبری در میان نبود. سرمایه داران فقط فشار استثمار را بالا می بردند و زندگی و زنده بودن توده کارگر را مایه و ملاط این کار می ساختند. وضع چنان مرگبار بود که کارگران نواحی نزدیک به رغم تحمل فشار گرسنگی و فقر و فاقه با مشاهده این قتلگاه کمتر به کار در آن تن می دادند و صاحبان معادن برای تأمین نیروی کار به سراغ مناطق دورتر، سراغ بردگان مزدی بیکار و نفرین شده خراسانی و گاه حتی آذربایجانی می رفتند. شورای متحده مرکزی و حزب توده در سال های پس از شهریور ۲۰ و سقوط رضاخان، در این مراکز نیز دست به کار سندیکاسازی گردیدند. در هر کدام این معادن سندیکائی بر پا شد، سندیکاها به هم مرتبط شدند و تشکیل اتحادیه دادند. حزب در اینجا نیز همان می کرد که در همه جاهای دیگر انجام می داد. آویختن کارگران به دکه های سندیکالیستی و بهره گیری از این دکه ها به عنوان ساز و کارهای چانه زنی با احزاب و نیروهای دیگر بورژوازی به این امید که کفه قدرت خود را هر چه سنگین تر سازد. در ۳۰ اردیبهشت سال ۱۳۳۰ کارگران معدن مس «گاجره» در اعتراض به سطح بسیار نازل مزدهایشان دست به اعتصاب زدند. معدنچیان با خشم و قهر چرخ کار و تولید را متوقف ساختند. رژیم شاه به همه ترفندها توسل جست تا شاید آنها را به سر کار باز گرداند. از جمله کوشید تا از وجود عده ای سرسپرده و فریب خورده به عنوان نیروی اعتصاب شکن سود جوید. دسیسه های رژیم توده های کارگر را بیش از پیش به خشم آورد. آنان با سرسختی و درایت ایستادگی کردند. یکی از کارگران، کودک خردسال خود را بر سر دست بلند نمود. او خطاب به همزنجیرانش فریاد سر داد که « بچه مرا بکشید و غذای خود کنید اما اعتصاب را نشکنید، اعتصاب شکنان خائنان منفورند» با شروع مبارزه کارگران، شورای متحده مرکزی به جنب و جوش افتاد و فعالین سندیکائی عضو شورا در طول مدتی کوتاه ۶۰۰۰ تومان جمع آوری نمودند تا در اختیار اعتصاب کنندگان قرار گیرد. این پول به دلیل دزدصفتی یک از اعضای حزب توده به دست کارگران نرسید اما نفس ماجرا نشان از تحرک سازمان های حزبی و اتحادیه های آویزان به حزب در رابطه با مبارزات توده های کارگر داشت. تحت تأثیر فعالان حزبی بود که بسیاری از اتحادیه ها حمایت خود از اعتصاب را اعلام کردند. از آمادگی خود برای پشتیبانی گفتند. اعتصاب ۶ روز طول کشید و با استمداد از این همراهی ها و پشتیبانی ها به پیروی رسید. (۱۹)
اعتصاب کارگران نساجی شاهی و قتل عام کارگران
سرمایه داران و رژیم سلطنتی سرمایه در این سال ها نه فقط ریالی بر دستمزد کارگران نمی افزودند و نه فقط هیچ بهبودی در شرائط کار و استثمار آنان پدید نمی آوردند که مدام از بهای نیروی کارشان می کاستند و شرائط وخیم کارشان را باز هم وخیم تر می کردند. در سال ۱۳۲۸ رژیم شاه به عنوان سرمایه دار صاحب نساجی شاهی به طور همزمان از یک سوی روزانه کار کارگران را طولانی تر ساخت و از سوی دیگر دستمزد آنها را پائین آورد. اقدام کارفرمایان با مخالفت و عصیان توده کارگر مواجه شد. کارگران دست به اعتصاب زدند. آنان تظاهرات با شکوهی را در اعتراض به تصمیم سرمایه داران دولتی کارخانه سازمان دادند. تظاهراتی که حمایت و همدلی اهالی کارگر شهر را به دنبال آورد. رؤسای شرکت از اعتصاب کنندگان خواستند تا به سر کار باز گردند و کارگران هر نوع بازگشت به کار را در گرو الغاء تصمیمات مدیران اعلام کردند. کشمکش ادامه یافت، مطابق معمول نیروی انتظامی و قوای سرکوب رژیم وارد میدان شد. سرکوبگران تفنگ ها را به سینه کارگران نشانه رفتند و در همان لحظات نخست ۵ کارگر مبارز را از پای در آوردند و کشتند و ۵۳ کارگر دیگر را زخمی کردند. کشتار توده کارگر با موج تنفر و اعتراض نیرومند همزنجیران آنها در شهر شاهی و سایر شهرهای ایران مواجه شد. فاجعه به خون کشیدن اعتراض در مجلس سرمایه مورد گفتگو قرار گرفت. ساعد نخست وزیر وقت به وقوع این جنایت، کشته شدن ۵ کارگر و زخمی شدن ۵۳ نفر دیگر اعتراف کرد. او بسیار عوامفریبانه سخن از تعقیب قاتلان و عوامل کشتار بر زبان آورد، اما آنچه در عمل رخ داد، مثل همیشه خلاف این حرفها بود. کمیسیون دولتی که ظاهراً وظیفه بررسی ماجرا را به دوش گرفت!! به محض ورود به شهر شاهی ۱۵ نفر از فعالان جنبش کارگری را دستگیر و تسلیم سیاهچال نمود. افراد کمیسیون به جای تعقیب عوامل کشتار دست به کار سرکوب مبارزه کارگران شدند و کوشیدند تا کل رویداد را مستمسکی برای خفه کردن صدای اعتراض کارگران کنند. (۲۰)
جنبش کارگری و دولت مصدق
ادبیات وارونه نمای محافل سیاسی بورژوازی حتی در پوشش چپ همواره اصرار داشته اند تا وانمود کنند که گویا در دوره دو ساله زمامداری مصدق در پهنه جدال میان کارگران و سرمایه داران یا حتی دهقانان و فئودال ها کفه حمایت از طبقات استثمارگر در قیاس با دوره های قبل و بعد مقداری سبک تر بوده است!! این حرف عوامفریبانه است. توفندگی بیشتر مبارزات کارگران در این سال ها ربطی به سیاست متفاوت دولت مصدق نداشت. در طول این دو سال هیچ اعتصاب کارگری در هیچ کجای جامعه رخ نداد که مورد هجوم فوری قوای سرکوب رژیم و نیروهای ارتش و پلیس و ژاندارم تحت فرماندهی کابینه مصدق قرار نگیرد. دلیل یا ادله واقعی اوجگیری اعتصابات و اعتراضات کارگران در این سالها بسیار روشن است. در این میان دو عامل تأثیر زیاد داشتند. اول اینکه قدرت سیاسی حاکم در تشتت و فروماندگی کامل به سر می برد. وضعیتی که در کل دوره ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ جریان داشت و در دوره مصدق ب بیشتر هم شد. این تشتت و فروماندگی در این سطح به خودی خود توان رژیم برای مقابله با جنبش ها را کاهش می داد. سلطنت بعد از شهریور ۲۰ تا روزهای وقوع کودتای سیاه ۲۸ مرداد ۳۲ اساساً در موقعیتی نبود که بتواند کل فضای سیاسی جامعه را مین گذاری کند و به شیوه سلف خود « نسیم را بی پرس و جو اجازه رفتن ندهد». دولت مصدق از این لحاظ حتی با دشواری های زیادتری هم مواجه بود زیرا خودش در همان حال که اهرم های قدرت را در دست داشت بسان چراغ دم باد شانس بقا برای فردای خود نمی دید، کوه توهم بخش وسیعی از توده های عاصی استثمارشونده تکیه گاه قدرتش به حساب می آمد، اما نه قادر و نه خواهان باز کردن هیچ شاخ ملخی به نفع کارگران و دهقانان می گردید. در اردوی شرکای طبقاتی نیز از داخلی گرفته تا بین المللی مغضوب تلقی می شد. امامزاده گمراهسازی را می ماند که دنیای ایمان خرافی مریدانش هیچ میزان توان معجزه گری در وجودش نمی آفرید و منکران و مخالفانش هم او را آسوده نمی گذاشتند. اهل هیچ نوع گشایشی در هیچ قلمرو زندگی توده های کارگر و دهقان متوهم به خود نبود و زیر فشار فرساینده مماشات طلبی های منفعلانه طبقاتی از عهده دفع هیچ حمله رقیبانش هم بر نمی آمد. اگر دولت مصدق نوع خفقان و سرکوب یا اعمال قهر مشابه قوام السلطنه و علا و صدرالاشراف را بر مبارزات روز کارگران اعمال نمی نمود نه به خاطر تمکین وی به حداقل مطالبات معیشتی یا انتظارات سیاسی و رفاهی و اجتماعی طبقه کارگر که از فتور و فروماندگی دولتش در پیشبرد برنامه های سرکوب ناشی می گردید و ربط چندانی به مداراطلبی بیشتر او با جنبش طبقات استثمارشونده نداشت. مؤلفه دومی که فشار اختناق و سرکوب را تقلیل می داد. حضور گسترده توده های کارگر و دهقان در پهنه کارزار بود. سرکوب صورت می گرفت، کشتارها اتفاق می افتد. کارگران فراوانی به جرم اعتصاب به خون می غلطیدند، اما موج مبارزات استثمارشوندگان همه جا در حال طغیان بود و با سرکوب ها و کشتارها عقب نمی نشست. در دل این اوضاع البته حزب توده نیز فرصت را مغتنم می شمرد، این حزب در هر کجا که منافع بورژوازی اردوگاهی اقتضا می کرد با هدف کاستن از کفه قدرت رقبا و امپریالیست های غربی شریک آنها، از دولت مصداق جانبداری می نمود و در خیلی جاها برعکس، از نفوذ وسیع خود میان کارگران برای فشار بر دولت و تصفیه حساب با احزاب لیبرال ناسیونالیست حامی آن بهره می گرفت. اقدام اخیر به نوبه خود از توان دولت مصدق برای سرکوب و مین گذاری فضای سیاسی می کاست.
کل ابتدا تا انتهای رسالت جبهه ملی و مصدق در اصلاحاتی ابتر، عجزآلود و شکست آمیز برای افزایش سهم لایه های میانی طبقه بورژوازی در اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر ایران و جهان، حصه وسیع تر این بخش بورژوازی در ساختار قدرت سیاسی سرمایه داری و متقاعد نمودن سرمایه داران بزرگ تر و شرکای امپریالیست آنها به قبول این تغییرات خلاصه می گردید. اقداماتی از نوع کاهش اندک بودجه نظامی، انتقال عده ای از ارتشیان به ژاندارمری، اخراج شماری از ژنرال های درباری، محدود ساختن برخی از یکه تازی های بی عنان شاه و دربار، چک و چانه زدن با دولت های امریکا و انگلیس، تضعیف برخی نهادهای اطلاعاتی، کل کمپین موسوم به « ملی کردن نفت»، علم و کتلهای فریبکارانه رفراندوم پردازی و رجوع به آراء مستقیم توده ها!! یا جار و جنجال های دیگر صرفاً ساز و برگ پیشبرد این هدف بودند. دولت مصدق برای ایفای همین نقش، برای انجام تغییراتی به نفع بخشی از بورژوازی و تعدیل زیادت خواهی بخش دیگر این طبقه، تمامی زمین و زمان زندگی توده های کارگر و دهقان آن روز را آکنده از گرد و غبار توهم و فریب کرد. چنین القاء کرد که جنگ و جدال او برای برخی تغییرات در توزیع اضافه ارزش های نفتی میان بورژوازی ایران و امپریالیست های انگلیسی، گویا بناست لقمه نانی هم به شکم گرسنه این کارگر و آن دهقان برساند!! گویا کشمکش او با جناح نیرومندتر بورژوازی راستی، راستی کمترین بهبود در وضع معیشت و شرائط زندگی اجتماعی استثمارشوندگان هم پدید خواهد آورد!! گویا مناقشات و مخالفت های وی با شاه و دربار قرار است سر موئی هم از فشار دیکتاتوری و خفقان علیه کارگران و دهقانان هم بکاهد. کابینه مصدق و احزاب لیبرال ناسیونالیست حامی او در پهنه القاء و تزریق این توهمات به ذهن و مغز توده های ناراضی و عاصی استثمار شونده عملاً دست همه دولتهای دیگر بورژوازی را از پشت بستند و به اعتبار همین توهم آفرینی ها، بیشترین حمایت کارگران و دهقانان را جلب نمودند. حمایتی که نهایتاً فقط کفه قدرت دولت وی برای چانه زنی با بخشی از بورژوازی داخلی و جهانی به نفع بخش دیگر همین طبقه را سنگین می ساخت. کابینه مصدق و شرکا، جنبش کارگری ایران را نه از یک سو و یک جبهه که از همه جهات و جبهه ها آماج یورش گرفت. اعتصاب ۲۰۰۰ کارگر کفاش تهران، اعتصابات کارگران نفت آبادان، آغاجاری، راه آهن تهران – اندیمشک، کارگران نساجی ها در تهران، تبریز، شاهی، کرمانشاه و مبارزات توده های کارگر در جاهای دیگر را سرکوب کرد (۲۱) اما به طور همزمان با اغتنام فرصت از فاجعه توهم دامنگیر کارگران و به ویژه با کمک حزب توده و بورژوازی اردوگاهی، همین اعتراضات و مبارزات را به صورت سلاحی در تسویه حساب با رقبای طبقاتی خویش مورد بهره برداری قرار داد. مصدق زیر فشار مبارزات بسیار گسترده کارگران، خود را مجبور دید که لایحه ای را تحت عنوان « قانون بیمه اجتماعی، بیکاری، بیماری و حوادث ناشی از کار» تسلیم پارلمان بورژوازی بنماید اما توده های کارگر هیچ گاه از آثار و عوارض این به اصطلاح قانون چیزی در زندگی خویش مشاهده ننمودند.
کارنامه کابینه مصدق و احزاب جبهه ملی در مورد جنبش دهقانی روز نیز هیچ بهتر از پرونده اعمال آنها در رابطه با طبقه کارگر و جنبش کارگری نبود. در طول دوره زمامداری آنها مبارزات دهقانان علی العموم توسط قوای قهر دولتی سرکوب شد. مصدق چیزی را زیر نام « قانون اصلاحات ارضی» به پارلمان بورژوازی داد. راه حل ارضی وی در زمره ارتجاعی ترین راه حل ها بود. در این طرح تداوم استثمار بسیار وحشیانه توده های دهقان توسط فئودال ها و اربابان زمین دار مورد قبول واقع می شد. همزمان به گونه ای عوافریبانه خواستار آن می گردید که ۱۰ درصد از سهم مالکان فئودال کسر و به سهم دهقانان اضافه شود!! متن مذکور ادامه می داد که ۱۰ درصد از حصه ملاکان هم به کارهای عمرانی اختصاص یابد!!. (۲۲) طرح « اصلاحات ارضی» مصدق هیچ گاه و در هیچ نقطه ای لباس اجرا تن ننمود، این امر چند دلیل اساسی داشت. اولاً دهقانان در سراسر کشور خواستار برچیدن کامل مناسبات فئودالی بودند و در هر کجا که یارای مقابله با قوای سرکوب رژیم را در خود می دیدند، حاضر به پرداخت هیچ دیناری بهره مالکانه نمی شدند. ثانیاً. سخن از کاستن و افزایش سهم مالک و زارع یا فئودال و دهقان در عمل فقط نوعی تقلای کور فریبکارانه برای مقابله با جنبش دهقانی و دفاع از بقایای فئودالیسم را حکایت می کرد. بهره مالکانه و سیورسات فئودالی در ایران هیچ سطح و سقف و محدوده و میزان ویژه ای نداشت. فئودال ها متناسب با قدرت و طول و عرض حمایت دولت از خود در یک سوی و درجه رکود یا اعتلای جنبش دهقانی در سوی دیگر ۳۰ – ۴۰ – ۵۰ – ۶۰ و گاهی ۷۰ یا ۸۰% حاصل کار توده های دهقان را از چنگ آنها خارج می ساختند. آنان سوای این استثمار جنایتکارانه، تا چشم کار می کرد انواع و اقسام سیورسات بشرستیزانه را هم بر دوش دهقانان بار می کردند. شمار این سیورسات در پاره ای مناطق حتی مرز ۳۰۰ را پشت سر می نهاد. جار و جنجال کاستن ۱۰ درصد بهره مالکانه عملاً هیچ تقلیلی در فشار استثمار دهقانان پدید نمی آورد زیرا ملاکان با حمایت ماشین دولتی از دهها طریق دیگر آن را جبران می کردند، در عوض این طرح بر تمامی درندگی های فئودالی بالا لباس قاون می پوشاند و مجوز قتل عام مبارزات دهقانان توسط ژاندارمری و ارتش شاهنشاهی به جرم واهی «قانون شکنی» را صادر می نمود.
از سرکوب جنبش کارگری و دهقانی که بگذریم دوران دو ساله زمامداری مصدق و جبهه ملی حتی با هیچ میزان جرح و تعدیل بی حقوقی های عنان گسیخته اجتماعی مسلط در جامعه روز هم همراه نگردید. زنان کماکان از آنچه ارتجاع بورژوازی « حق رأی» می نامد محروم ماندند. نه فقط هیچ قدمی در راه کاهش تبعیضات فاجعه بار جنسی برداشته نشد که عملاً با روحانیت ارتجاعی منادی بقای این تبعیضات همصدائی گردید. حتی تشکل های تمام عیار رفرمیستی کارگری همه جا آماج شبیخون و یورش قرار گرفتند. دستگاه سرکوب فکری و تحمیق و مسخ افکار انسان ها یا شبکه اختاپوسی روحانیت اسلامی نه فقط هیچ تضعیف نشد که نقش ویژه مراجع دینی در نهادهای ناظر بر به اصطلاح انتخابات پارلمان مورد تأیید و حمایت واقع گردید. در همین جا باید به این نکته نیز اشاره کرد که حزب توده به رغم پاره ای اختلافات با دولت مصدق در دامن زدن و بارور ساختن هر چه بیشتر نطفه های توهم توده های کارگر و دهقان به این دولت نقش مؤثر بازی کرد. در تمامی مواردی که منافع بورژوازی اردوگاهی و لیبرال ناسیونالیسم جبهه ملی و مصدق وجوه وحدتی برای مقابله با رقبای مشترک می یافتند، عملاً حزب رسالت بسیج دهقانان و کارگران در پشت سر احزاب عضو جبهه را به دوش می گرفت. کمپین شستشوی مغزی کارگران به نفع ارتجاع بورژوازی را وسعت می بخشید، کارزار جداسازی توده های کارگر از ریل مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری را شدت می داد و فشار گرد و خاک توهم و وارونه پردازی ویرانگر بر شعور و شناخت و مغز توده کارگر را سهمگین تر می کرد.
اعتصاب کارگران ریسندگی سمنان، قتل ۵ کارگر و زخمی شدن دهها نفر از اعتصاب کنندگان
خیزش متحد کارگران ریسندگی سمنان را می توان از جمله اعتصابات پرشکوه دوره زمامداری مصدق به حساب آورد. سرمایه داران صاحب کارخانه در تابستان سال ۱۳۳۱ در شرائط وخیم اقتصادی روز با مشاهده کاهش حجم سودهای کلان خویش دست به اخراج وسیع توده های کارگر زدند. آنان در وحشت از اعتراض کارگران و برای مقابله با موج خشم آنها از قوای نظامی دولت مصدق استمداد کردند. ارتش رژیم عده زیادی سرباز را به محل کارخانه اعزام کرد تا در صورت طغیان قهر توده های کارگر دست به کار سرکوب و بیرون راندن آنها شوند. کارگران علیه بیکاری جمعی خود شوریدند و خواستار ادامه کار شرکت گردیدند. آنها عزم جزم نمودند که کارخانه را از دست سرمایه داران خارج سازند، تمامی ماشین آلات و همه آنچه که محصول کار خودشان یا همزنجیرانشان بود تصرف نمایند، چرخه تولید را به دست گیرند و همه امور را خود سیاست گذاری، برنامه ریزی و عملی گردانند. کارگران آماده انجام این کار شدند اما با مقاومت وحشیانه ارتش شاهنشاهی و عوامل دولت مصدق مواجه گردیدند. آنان سد سرکوب را شکستند و کارخانه را به تصرف خود در آوردند. اقدام کارگران مورد پشتیبانی بسیار گسترده توده اهالی شهر واقع شد. تمام شهر به حمایت از خواست ها و مبارزات آنها برخاست. سکنه کارگر و زحمتکش سمنان به این بسنده نکردند. آنان راهپیمائی ها و میتینگ های بزرگ پرشکوهی ترتیب دادند، زن و مرد و پیر و جوان حتی کودکان خردسال در این تظاهرات شرکت نمودند، با صدای رسا بر جانبداری خویش از مطالبات کارگران پای فشردند و خواستار تحقق انتظارات آنها گردیدند. فرماندار شهر و مراکز قدرت پلیسی رژیم شاه از مشاهده موج طغیان توده اهالی به وحشت افتادند. آن ها سراسیمه و دستپاچه در محل کارخانه حاضر شدند و ریاکارانه موافقت خود با خواست های کارگران را اعلام داشتند. دولتیان تأکید نمودند که شرکت ریسندگی به کار ادامه خواهد داد. هیچ کارگری بیکار نخواهد شد و تمامی دستمزدهای کارگران در ایام تعطیل کارخانه نیز پرداخت خواهد گردید. پس از این وقایع بود که توده های کارگر و اهالی شهر عجالتاً به اعتصاب و راهپیمائی های خود پایان دادند و پیروزمندانه منتظر اجرای وعده های حاکمان سرمایه شدند.
پنج روز گذشت و کارخانه همچنان تعطیل باقی ماند. از وعده ها خبری نشد، کارفرمایان راه تمرد پیش گرفتند و همه حرف های پیش را «کان لم یکن» تلقی کردند. این کار آتش خشم کارگران را بیش از پیش برافروخت. آنها دو باره بر پای خاستند و در ۱۳ شهریور سال ۱۳۳۱ در یک گردهمائی بزرگ خواستار تحقق خواسته های خود گردیدند. اجتماع اعتراضی کارگران این بار آماج یورش های وحشیانه نیروهای سرکوب رژیم و دولت مصدق قرار گرفت. چکمه پوشان مسلح مزدور به صفوف توده های معترض کارگر حمله کردند، با سبعیت تمام ۵ کارگر را کشتند و بیش از ۲۰ نفر را مصدوم و مجروح ساختند. خبر کشتار کارگران بسیار سریع در سطح شهر سمنان و همه شهرهای ایران پیچید. موجی از قهر و نفرت علیه سرمایه داران و دولتمردان و کل رژیم در دل ها راه افتاد. ساعاتی بعد در روز ۱۴ شهریور همزنجیران مبارز کارگران مقتول در کارخانه بزرگ چیت سازی تهران جلسه ای تشکیل دادند. آن ها با نثار بیشترین نفرت به عاملان حمام خون توده کارگر این کشتار سبعانه را محکوم نمودند. همزمان از کارگران ۴۳ کارخانه بزرگ دعوت کردند تا دست در دست هم کمیته ای برای حمایت از مبارزات همزنجیران خود در سمنان تشکیل دهند. در روزهای بعد سیل جانبداریها از بسیاری کارخانه ها و مراکز کار و تولید در سراسر ایران ارمغان راه مبارزه کارگران سمنان شد. طولی نکشید که اعتراض این کارگران به بار نشست. سرمایه داران تسلیم شدند و توده کارگر به سر کار خویش باز گشتند. (۲۳)
اعتصاب کارگران دخانیات تهران نیز در همین سال رخ داد. زمینه وقوع اعتصاب ماجرای بازدید دو مستشار امریکائی سازمان ملل از کارخانه بود. کارگران با اطلاع از خبر ورود مستشاران بدون فوت وقت در اعتراض به دخالتگری های دولت امریکا در امور داخلی ایران دست از کار کشیدند، کارگاهها را تعطیل نمودند، در محوطه شرکت و خیابان های مجاور شروع به سر دادن شعار علیه امپریالیست های امریکائی و انگلیسی کردند. خبر تظاهرات کارگران به گوش نمایندگان امریکائی اعزامی سازمان ملل رسید و آنان مجبور به لغو برنامه دیدار خود گردیدند.
روز بیستم ماه دی این سال، شهر تهران شاهد اعتصاب بسیار پرشکوه کفاشان بود. در روزهای پیش از آن، یک کارگر کفاش به دست یکی از گروههای فاشیستی ضد کارگر و ضد چپ به قتل رسید. کشته شدن این کارگر سیل خشم و اعتراض تمامی همزنجیران کفاش وی را در سطح شهر جاری ساخت. کارگران فراخوان برگزاری تظاهرات صادر کردند و محل میتینگ خویش را مزار کارگر مقتول تعیین نمودند. در روز موعود بیش از ۳۰۰۰ نفر در این نمایش بزرگ حضور یافتند. کارگران کفاش، نمایندگان توده کارگر شاغل در راه آهن تهران، نمایندگانی از جانب کارگران سیلوها، چاپخانه ها، دخانیات، چیت سازی، سیمان، کوره پزخانه ها، ساختمان و جاهای دیگر با نثار حلقه های گل بر مزار کارگر همزنجیر در این مراسم شرکت جستند. (۲۴)
در روز نهم بهمن سال ۱۳۳۱ سرمایه داران صاحب کارخانه کبریت سازی ممتاز تبریز سه کارگر معترض این مؤسسه را اخراج و بیکار کردند. تصمیم کارفرمایان با موج اعتراض و مقاومت کارگران شرکت و چند کارخانه دیگر مواجه گردید. ۳ روز بعد کارگران کارخانه های ممتاز، ظفر، کلکته چی شهر تبریز دست از کار کشیدند. آنها اعلام داشتند که تا بازگشت اخراج شدگان به سر کار، اعتصاب را ادامه خواهند داد. آنان همزمان خواستار افزایش دستمزدها، آزادی تشکلهای کارگری و خودداری دولت امریکا از دخالت در رخدادهای روز جامعه ایران شدند.
سوای آنچه گفته شد اعتصابات کارگری بزرگ دیگری نیز در این دو سال به وقوع پیوست که علی العموم با همبستگی و ابراز حمایت مؤثر کارگران کارخانه های مختلف از همدیگر همراه بود. کارگران صنایع پشم اصفهان در اسفند سال ۳۱ با طرح مطالبات خود دست به اعتصاب زدند. سرمایه داران با مطالبات کارگران مخالفت کردند، اما این اقدام کارفرمایان بلادرنگ با اعتصابات گسترده و زنجیروار کارگران کارخانه های ریسباف، زاینده رود، شهناز، شاهرضا، نختاب، وطن، پاسخ گرفت. تقریباً تمامی مراکز مهم کار و تولید شهر تعطیل شد. کارگران یکی از پرشکوه ترین صحنه های همبستگی و اتحاد و همرزمی را به نمایش نهادند. در همین کارزار متحد بود که آنها به صورت برنامه ریزی شده، به طور یکپارچه و سیل آسا چرخ کار و تولید را در کلیه خارخانه های حاشیه جنوبی زاینده رود از کار انداختند. همگی همصدا و همدوش وسائل کار خویش به دست، از کارخانه ها خارج شدند، از سی و سه پل گذشتند و در کرانه شمالی رودخانه در میدان معروف به مجسمه اجتماع کردند. جمعیت چندین هزار نفری کارگران در اینجا ضمن پافشاری بر خواست های همرزمان خویش در کارخانه ممتاز، مجسمه شاه جنایتکار را به زیر کشیدند و دریای خشم و قهر طبقاتی خود را بر سر تندیس این جلاد سرمایه فرو باریدند.
اعتصاب کارگران راه آهن در ۱۱ مهرماه ۱۳۳۱، خیزش متحد کارگران کوره پزخانه های اطراف شهر تهران در تیرماه ۱۳۳۲، اعتصاب کارگران شرکت کنسروسازی شاهی در اعتراض به بیکار شدن همکاران همرزم خویش در ۱۷ ماه فروردین ۱۳۳۱، اعتصاب ۲۷۰۰ کارگر دخانیات تهران در ۱۴ اردیبهشت همین سال که محاصره وسیع کارخانه توسط ارتش مزدور رژیم و مقاومت توده های کارگر در مقابل قوای سرکوب را به دنبال داشت، اعتصاب کارگران کارخانه هراتی در یزد در اعتراض به سطح نازل دستمزدها، در روز نهم خرداد سال ۱۳۳۱، اعتصاب کارگران کارخانه اقبال این شهر در روز دهم خرداد، با همین مطالبه و در اعلام همبستگی و همرزمی با کارگران هراتی، اعتصاب کارگران شرکت نساجی درخشان یزد در یک روز بعد و در همصدائی و همبستگی با همزنجیران خویش در دو کارخانه پیشین و بالاخره اعتصاب بزرگ کارگران نفت مسجد سلیمان در مردادماه سال ۱۳۳۱ را باید از جمله کارزارهای دیگر طبقه کارگر ایران در طول این دو سال به حساب آورد. اعتصاب اخیر با شبیخون بربرمنشانه نیروهای نظامی رژیم شاه و دولت مصدق رو به رو شد. کارگران مطابق معمول دست به مقاومت زدند. ارتش جنایتکار سرمایه با درندگی و قساوت تمام بر روی کارگران معترض آتش گشود. ۱۰ کارگر به ضرب گلوله مزدوران رژیم از پای درآمدند و جان دادند. شمار کارگران زخمی و مصدوم از ۵۰ نفر متجاوز گردید.
جمعبندی
فاصله تاریخی میان سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ حاوی تلخ ترین، دردناک ترین و به طور قطع آموزنده ترین درس های مبارزه طبقاتی برای توده های کارگر ایران است. جامعه ایران در این ۱۲ سال همسان دوره پیش از استقرار دیکتاتوری سیاه رضاخانی، از شکاف سقف حاکمیت، از بحران اقتصادی و اجتماعی دامنگیر نظام فئودال و پویه انکشاف کاپیتالیستی، از تعارضات و مناقشات میان قطب های قدرت سرمایه جهانی، از فروماندگی و استیصال حکومت کنندگان در مهار مبارزات استثمارشوندگان و ستمکشان، از شرائط آمیخته با کل این مشخصات و مؤلفه ها به اندازه کامل مالامال بود. همه اینها در سطحی طغیان آمیز وجود داشتند اما جنبش کارگری ایران نه فقط هیچ بهره ای از این فرصت سترگ تاریخی برای تشکیل صف مستقل طبقاتی و ضد سرمایه داری خود نگرفت که هر چه موحش تر در باتلاق توهم آفرینی ها و گمراهه پردازی های بخش های مختلف ارتجاع بورژوازی، به ویژه بورژوازی اردوگاهی غوطه خورد و غرق شد. کارگران تا چشم کار می کرد در حال کارزار بودند اما عنان کارزارها به طور کامل در اختیار بورژوازی و در خدمت مفاصا حساب بخش های مختلف این طبقه قرار داشت. شمار اعتصابات بسیار کثیر و خیره کننده و بیش از همیشه خونبار بود، اما این اعتصابات به جای آنکه میدان مشق قدرت مستقل طبقاتی، مدرسه شناخت و آگاهی ضد سرمایه داری و سنگر تعرض به شیرازه موجودیت نظام بردگی مزدی باشند، بیش از هر چیز سکوی نمایش قدرت این یا آن بخش بورژوازی می شدند. تشکل های کارگری فراوانی زاده شدند و رشد کردند، اما بیشتر آنها متولد می گردیدند تا خاکریز تعرض بخشی از بورژوازی علیه بخشی دیگر باشند.
سرمایه ستیزی خودانگیخته توده های کارگر، اگر در دوره پیش از کودتای سیاه سوم حوت یکراست پای نهال کمونیسم خلقی لنینی قربانی شد، در این دوره (۲۰ تا ۳۲) به گونه فاجعه بارتری شکار دیو قدرت و سود ارتجاع بورژوازی اردوگاهی گردید و هر چه سهمگین تر از هر میزان رشد و بالندگی رادیکال ضد سرمایه داری باز ماند. شاید موجزترین و ساده ترین بیان برای داوری کارنامه این دوره حیات جنبش کارگری و به طور خاص کارزار واقعی طبقاتی و ضد بردگی مزدی این جنبش آن باشد که بگوئیم هر چه کارگران کردند، علیه خود، علیه هموارسازی راه تشکیل صف مستقل ضد کار مزدی خود، علیه سازمانیابی آگاه سرمایه ستیز خود، علیه بالندگی و ارتقاء سطح شناخت طبقاتی و مارکسی و ضد سرمایه داری خود، علیه تدارک هر مقدار اعمال قدرت رادیکال طبقاتی خود، علیه همه این ها بود. در طول این دوره کارگران در نقطه، نقطه کشور با رساترین صدا فریاد آزادی سر دادند، اما همه جا آزادی را با سر حزب توده و اردوگاه معنی کردند، در درون هر محفل، هر جمع، هر محله، هر تظاهرات، شور و احساس و هیجان استثمارستیزی را یله ساختند اما مبارزه با استثمار و استثمار شدن را با چشم سران اردوگاه و حزب توده نظر انداختند. اهمیت متشکل شدن را در هر کوی و برزن فریاد زدند و بر سینه هر دیوار حک کردند، اما آنچه را زیر این نام به ذهن و پراتیک جنبشی خود راه دادند همان بود که اردوگاه و حزب توده می گفت. شعارهای آسمانکوب ضد فاشیسم سر دادند، اما فاشیسم را فقط در هیأت نیروهای دشمن اردوگاه بر مردمک چشم خویش انداختند. زیر مهمیز آموزش های گمراهساز حزب توده شب و روز از حقوق، قانون، مدنیت، نظم، امنیت، تأمین اجتماعی، رفاه، برابری و فراوان مفاهیم اجتماعی این نوعی گفتند اما کل اینها را با چشم و مغز و قاموس و ملاک ارتجاع بورژوازی کاویدند و به آرشیو ذهن و پروسه کارزار روز خود پمپاژ نمودند. کارگران در این دوره، در دل این فرایند، در متن آنچه انجام دادند و آموختند و جنبش روز خود کردند، نه فقط هیچ میلیمتری به سمت مبارزه واقعی علیه سرمایه داری پیش نرفتند که بالعکس از مسیر سرمایه ستیزی و مبارزه واقعی طبقاتی دور و مهجور شدند. استثمار شدن توسط سرمایه در شکل برنامه ریزی اردوگاهی را رهائی از استثمار پنداشتند!! اسارت و سقوط از هستی آزاد انسانی در سیطره حاکمیت و قدرت سرمایه داری دولتی را رهائی واقعی انسانی به حساب آوردند!! فاشیسم را ضد فاشیسم تلقی کردند، انحلال هستی اجتماعی و انسانی خود در ساختار نظم بردگی مزدی را بهشت سوسیالیسم و دورنمائی رهائی بشر انگاشتند. کشتار حقوق اولیه انسانی توسط سرمایه را معیارها و مبانی حصول حقوق متعالی خویش ارزیابی نمودند. کارگران در این سالها هر چه آموختند تعبیر باژگونه واقعیت ها بود و درست به همین دلیل با هر گام خویش گامها از مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری فاصله گرفتند.
نیاز به گفتن نیست که توده های کارگر به درستی، کمترین میزان کاهش فضای اختناق و دوره های تاریخی معینی مانند پیش از کودتای سوم حوت یا فاصله زمانی میان سال های ۲۰ تا ۳۲ را بهترین فرصت برای سرازیری سیل وار خودانگیختگی ضد سرمایه داری خود دیدند. آنها بسیار درست، بسان سیلاب سرکش مهار شده در پشت سدهای اختناق و سرکوب، هر روزنه ای در سد را منفذی برای طغیان نارضائی و قهر خود علیه استثمار، ستم و نابرابری کردند. آنچه آنان به سپهر کارزار پمپاز می نمودند، ضدیت با سرمایه بود. ضدیتی که می توانست جنبش آگاه شورائی ضد کار مزدی آحاد کارگران گردد و می توانست منجمد شود، بپوسد، در ضدیت با خود قرار گیرد، هیزم خشک مطبخ اربابان سرمایه و سود و قدرت گردد. چماق دست دشمنان برای قلع و قمع رویکرد ضد کار مزدی طبقه اجتماعی آنان شود.
جنبش کارگری ایران در فاصله سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ سرنوشت دوم را پیدا کرد و بورژوازی اردوگاهی با آن چنین نمود. یک بار دیگر تأکید کنیم که عناصر موسوم به فعالین سرشناس کارگری چه در این دوره و چه در دوره پیش از دیکتاتوری هار رضاخانی در تحمیل این سرنوشت بر طبقه کارگر نقش مؤثر بازی نمودند. افتخاری ها، حجازی ها، امیدها، دهگان ها، آوانسیان ها و همانندان به رغم همه تفاوت هائی که با هم داشتند، آگاهانه یا ناآگاهانه، منفعت طلبانه یا فداکارانه و ایثارگرانه، در مجموع، ظرفیت پیکار جنبش کارگری را سکوی چانه زنی بخشهای مختلف ارتجاع بورژوازی با هم کردند. در دور ساختن بیش و بیشتر این جنبش از ریل مبارزه ضد سرمایه داری تأثیر جدی گذاشتند و سرمایه ستیزی خودجوش طبیعی اش را طعمه حریق حرص و آز احزاب بورژوازی نمودند. بحث فقط بر سر آموزش های غلط و راهبردهای گمراهساز نیست. مطالعه هر ورق تاریخ حوادث این سال ها حدیث وقوع تراژدی های غم انگیز است. حدیث زندگی و مبارزه چند میلیون کارگر است که همه چیزشان را، کل قدرت پیکار و اثرگذاری و میدان داری خود را در اختیار بورژوازی قرار دادند و از مبارزه واقعی طبقاتی دور ساختند. در طول این دوازده سال برخلاف غالب پندارها و متضاد با آنچه در مقابل چشم ها ظاهر می شود، تنها چیزی که وجود نداشت و کورسوئی از آن ساطع نبود، پرتوی، اثری، اخگری از جدال واقعی سازمان یافته و آگاه طبقه کارگر با نظام بردگی مزدی بود. در هیچ دوره ای تا این حد سیل نیرومند سرمایه ستیزی خودجوش کارگران راهی برهوت خشک کاسبکاری ها و تصفیه حسابهای احزاب و رویکردهای درون طبقه بورژوازی نشد. حزب توده وجب به وجب اعتراضات روز توده های کارگر را وسیله کسب و کار خود کرد. اگر در زیر چتر هارترین دیکتاتوری ها این کارگران در پویه کارزار روزمره خود این یا آن خواست نازل معیشتی را بر سرمایه داران و دولت آنها تحمیل می کردند، در این ۱۲ سال حتی همین سطح نامحسوس اعمال قدرت و رویاروئی با سرمایه را در جنگ و دعوای میان بلوک بندی های بورژوازی گم کردند. کارگران خواستار افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار می شدند اما مبارزه ای که برای تحقق همین انتظارات نازل راه می انداختند، به جای آنکه قدرت جمعی آحاد طبقه آنان را به نمایش گذارد، لباس شوکت حزب می پوشید، دکه فروش کالاهای حزب می گردید، آنها خود چیزی به دست نمی آوردند، بورژوازی بود که قدرت خود را به رخ حریف می کشید. از این بدتر کارگران خود نیز احساس اعمال قدرت نمی کردند، به این می اندیشیدند که حزب توده را و بورژوازی متحزب اردوگاهی را تا چه میزان توان و ظرفیت چانه زنی تقدیم کرده اند.
توده های کارگر پشت سر حزبی صف بستند که به هر چه ربط داشت و هر نیرو یا طبقه اجتماعی را نمایندگی می کرد، به آنان و به زندگی و کار و استثمار و آینده آنان هیچ ربطی نداشت و هیچ گوشه ای از مصالح و خواست های معیشتی، رفاهی یا اجتماعی آن ها را نمایندگی نمی نمود. حزبی که یگانه تفاوتش با ماشین دولتی سرمایه داران و احزاب رقیب در این بود که راه و رسم منحل ساختن جنبش کارگری در گورستان نظم سرمایه، فروش قدرت پیکار طبقه کارگر به رژیم و حریفان و نردبان نمودن این قدرت برای ورود به ماشین دولتی سرمایه را از همه بهتر می دانست و محیلانه تر جامه عمل می پوشاند. رخدادهای این سال ها در بخش غالب خود حدیث سرنوشت جنبشی بود که آرمان رهائی بشر از هر قید ماوراء خود را در کوله بار رسالت تاریخی و طبقاتی خویش داشت اما بدون هیچ دریغ به هر جرثومه فریب بورژوازی اقتدا و تمکین می کرد. در آذربایجان سنگهای هرم اعتبار و توان رقابت بورژوازی اردوگاهی را بر گرده های خود حمل نمود، به فرمان همین بخش بورژوازی خدم و حشم رایگان برپائی حکومت خودمختار شد، کفه توازن اردوگاه در مقابل امپریالیست های رقیب را سنگین نمود، این کار را در سراسر ایران به شکل ها و شیوه های دیگر دنبال نمود. فقط نیروی کارش را شبه رایگان تسلیم صاحبان سرمایه نمی کرد. از آن بدتر، تمامی توان پیکار طبقه اش را به جای آنکه علیه موجودیت سرمایه داری به صف نماید ساز و کار قدرت بورژوازی علیه خویش می ساخت.
جلوداران واقعی این برهوت فرسائی، توده وسیع بی سواد و عامی و درس ناخوانده کارگر نبود. اینان مسلماً غوطه ور دریای توهم و بی دانشی طبقاتی بودند اما برای یافتن راه، چشم در چشم همزنجیران مجرب تر و داعیه دار خود داشتند، به حرف اینان گوش می دادند و بدبختانه همین جماعت دوم بود که آدرس بورژوازی اردوگاهی را پیش روی توده کثیر طبقه خود پهن می نمود. اولی ها آگاهی نداشتند، دومی ها داشتند اما نه شعور و شناخت ضد سرمایه داری که آنچه سرمایه به مثابه افکار، باورها و اعتقادات پاسدار حریم ارزش افزائی خود تبخیر و پمپاژ می نمود. طبقه کارگر ایران از این لحاظ بار مصیبتی عظیم را به دوش کشید. لایه ظاهراً آگاه تر و پیشروترش بیش از سایر لایه ها سر بورژوازی بر تن داشت. نباید منکر شد که فشار حقارت های عظیم اجتماعی برخی عناصر این لایه وا می داشت تا آویختن به رجال حزبی و نخبگان سیاسی بورژوازی را سکوی اعتبار خود کنند و به جای تلاش برای بالیدن و پرورش و بلوغ سرمایه ستیزی خودانگیخته طبقاتی خود و همرزمانشان، راه این بالیدن و پوئیدن و پیکار را سد سازند، به حزب بالای سر خود آویزند و میله لنگ اتصال جنبش کارگری به این یا آن حزب بورژوازی گردند. تشخیص اینکه حرب توده یا کل چپ اردوگاهی در تمامی راهبردها، تحلیل ها، سیاست گذاری ها، تاکتیک ها و کل پراتیک اجتماعی و سیاسی خود بخشی از ارتجاع بورژوازی و ضد پویه پیکار ضد سرمایه داری کارگران بود، شعور متعالی عجیب و غریبی نیاز نداشت. « حجازی ها» و « آوانسیان ها» و خیلی از کارگران حزب نشین با اندک تعمقی می توانستند این حقیقت را دریابند، می توانستند با منحل شدن جنبش طبقه خود در آنچه بورژوازی اردوگاهی پیش می کشید به سهم خود مقابله کنند، این را نیز فراموش نکنیم که جنبش کارگری ایران در این دوره فقط به حزب توده و اردوگاه نیاویخت. به اندازه کافی به احزاب دیگر بورژوازی، به لیبرال ناسیونالیست ها و مصدق و کمپین های او برای توزیع متوازن تر اضافه ارزش ها میان قشرهای مختلف بورژوازی داخلی و جهانی نیز دخیل بست!! قیام ۳۰ تیر و وقایع گوناگون دیگری که این احزاب را توان همآوردی با رقبای طبقاتی تفویض می نمود با سیل توهم توده های کارگر آبیاری می شد و به بار می نشست. تقریباً همه ۲۹ نفر کشته شدگان قیام ۳۰ تیر در تهران کارگر بودند.
فاصله زمانی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ با کودتای سیاه ۲۸ مرداد به نقطه پایان خود رسید. طوفان دهشت و کشتار و سرکوب بعد از کودتا طومار عمر دوره مذکور را در هم پیچید و این در شرائطی رخ داد که طبقه کارگر ایران از این فرصت طلائی ۱۲ ساله نه فقط هیچ طرفی نبسته بود که پرداخت سهمگین ترین غرامت ها را نیز بر دوش نسلهای آتی خود بار می نمود. جنبش کارگری در کار بنای صف مستقل پیکار سازمان یافته شورائی آحاد توده های خود، هیچ سنگی بر روی سنگ نگذاشت، هیچ توشه ای نداشت که زادراه مبارزه فرزندان خود سازد. هیچ حدیث شیرینی برای آیندگان نداشت و هیچ درس و تجربه ای از هیچ پیروزی تسلیم نسل بعدی کارگران ننمود. ضرورت و مبرمیت کالبدشکافی ژرف مارکسی و ضد کار مزدی شکست های سرنوشت سازش تنها میراث مفیدی بود که پیش پای این نسل پهن کرد.
زیرنویس ها
- یرواند آبراهامیان. ایران بین دو انقلاب، ص ۳۵۲
- گروه جامی. گذشته چراغ راه اینده، ص ۱۹۴
- همان کتاب، همان صفحه
- منبع بالا، ص ۱۵۰
- حزب توده، روزنامه رهبر، شماره ۳۷۲، هشتم شهریور ۱۳۲۳
- ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص ۳۲۸
- ایوانف. تاریخ نوین ایران، ص ۱۱۴
- علی منوچهری و مهدی احمدی. اعتصابات کارگری دوره مصدق، پیام بهارستان، دفتر دوم، شماره ۵
- یوسف افتخاری. کتاب خاطرات، ص ۹۹
- جامی. گذشته چراغ راه اینده، ص ۱۹۷
- منبع بالا، همان صفحه
- فرقه دموکرات آذربایجان. روزنامه آذربایجان شماره ۹
- جامی. گذشته چراغ راه اینده، ۳۱۰
- حزب توده، روزنامه رهیر، شماره ۸۷۲، اعلامیه کمیته مرکزی
- حزب توده. روزنامه رهبر، ۱۴ خرداد ۱۳۲۴
- شورای متحده کارگری، روزنامه ظفر، ۱۵ خرداد ۱۳۲۴
- در مورد عضویت زنده یاد « علی امید» در حزب توده، منابع مختلف روایت های متفاوت دارند. بعضاً عضویت و پای بندی وی به حزب را تأیید و بعضاً نفی می کنند.
- بنیاد کار. اعتصابات کارگری در ایران
- سندیکای کارگران فلزکار مکانیک. تاریخچه اتحادیه کارگران معدن شمشک
- عبدالصمد کامبخش. نظری به جنبش کارگری و کمونیستی ایران، بخش دوم، ص ۳۲
- ایوانف. تاریخ نوین ایران، ص ۱۷۱
- همان کتاب ص ۱۶۹
- حزب توده. روزنامه دژ، شماره های ۶۲۱ و ۶۲۶ مرداد ۱۳۳۱
- ایوانف، تاریخ نوین ایران ص ۱۷۱
ناصر پایدار