کارگران، وفور مبارزه و دستاورد ناپیدا

در طول چند ماه گذشته اعتصابات کارگری زیادی رخ داده است. شمار کارخانه ها، مؤسسات و حوزه های مختلف کار و تولید که کارگران آنها در طول سال ۱۳۹۳ برای یک روز یا روزها، با هدف تحمیل خواسته های خود بر صاحبان سرمایه و دولت آنها دست از کار کشیده اند، مسلماً از سیصد افزون است. همین الان کارگران قطار شهری اهواز، نورد لوله صفا، چینی همگام شهر کرد و پتروشیمی تبریز در حال اعتصاب به سر می برند. برخی منابع تعداد کل اعتراضات، تحصن ها و اعتصابات سال پیش را بالغ بر ۳۵۰ یا حتی بیشتر اعلام کرده اند. در کارنامه این سال جنبش کارگری، اعتصاب سراسری و میلیونی کارگران بخش آموزش و پرورش ( معلمان سراسر کشور) به لحاظ کثرت شرکت کنندگان و برخی جهات دیگر مسلماً جای خاص خود را دارد و در عین حال گفتگوی ویژه خود را می طلبد. وفور چشمگیر این مبارزات طی این ماهها سؤالاتی بسیار اساسی را پیش روی تمامی توده های طبقه کارگر و پیش از همه فعالین جنبش کارگری ایران قرار می دهد. پرسش هائی که قطعاً رویکردهای مختلف درون جنبش کارگری چه در ایران و چه در سطح بین المللی برایشان پاسخ های متفاوت دارند. پرسش این است که دستاورد این همه اعتصاب و اعتراض و تحصن و کلاً مبارزه چه بوده است؟ اگر این دستاورد بسیار نازل، پرهزینه و غیرقابل قبول است اشکال در کجاست و بالاخره با فرض قبول نازل بودن و یأس انگیز بودن نتایج این جنگ و ستیزها چه باید کرد، چه تغییرات جدی و مهمی را باید در پهنه پیکار برای حصول خواست ها و تحمیل آن ها بر سرمایه داران و دولت سرمایه انجام داد

پاسخ به سؤال اول نه فقط روشن که احتمالاً مورد اتفاق همه کارگران است. دستاوردها بسیار اندک و نامحسوس هستند. به نظر نمی رسد که در این مورد نیازمند هیچ توضیحی باشیم. در پاسخ سؤال دوم گوش همه ما به شنیدن جملاتی عادت کرده است. فشار سرکوب بالاست. حق اعتصاب و تشکل وجود ندارد. کارگران پراکنده اند، دولت اجازه متشکل شدن نمی دهد و تا زمانی که چنین است خواست ها محقرند و همین مطالبات نازل هم محقق نمی شوند. سرایندگان این غزلها ادامه می دهند که باید سندیکا ساخت، حزب تشکیل داد، حق اعتصاب و آزادی فعالیت به دست آورد و نوع این حرفها که به خاطر تکراری بودن افراطی، بسیار ملال انگیزند. در این زمینه نیز قصد گفتگو نداریم. پیش تر به اندازه کافی نادرستی و عبث بودنشان را توضیح داده ایم. جهان موجود از وفور سندیکا، اتحادیه و حزب به شدت دم کرده است. جمعیتی از کارگران دنیا که امروز از نداشتن اتحادیه و حزب می نالند در قیاس با آنها که داشتن و زیانباری این ساز و برگها را آزموده اند  درصد اندکی را تشکیل می دهند. یک واقعیت تلخ را باید در نظر داشت. در ایران حاکمیت سالیان دراز دیکتاتوری هار سرمایه و شمشیرکشی دولتهای سرمایه داری روی تحزب و سندیکاسازی، به این پدیده ها وجاهت داده است. این موهبتی است که سرمایه نصیب رفرمیسم راست و چپ کرده است، به محافل مختلف این طیف فرصت داده است تا عوامفریبی کنند و کارگران را از مبارزه علیه نظام بردگی مزدی باز دارند. کارگر ایرانی اگر خواستار فهم ماجراست نیازی به غوطه وری در بحث های ایدئولوژیک، فرقه ای و آکادمیک ندارد، کافی است فقط چند دقیقه پای صحبت همزنجیر آگاه سوئدی خود بنشیند. او برایش توضیح خواهد داد که خودش و چند نسل اسلافش شعبه های پرشمار حزب لنینی و سوسیال دموکرات داشته اند، عضو پرآوازه ترین اتحادیه های کارگری دنیا بوده اند و نتیجه کل متحزب بودن و عضویتش در اتحادیه این شده است که طبقه اش در طول سه دهه اخیر نرخ استثمارش به اوج رفته است. بهای واقعی نیروی کارش تنزل یافته است. ۳۰ درصد مدارس کودکانش تعطیل شده اند. تخت های بیمارستانهایش ۴۰ درصد کاهش پیدا کرده است. مراکز نگهداری سالمندانش به نصف رسیده است. ۱۱ درصد جمعیت در سن کارش بیکارند، بیمه بیکاری آنها از ۱۰۰ درصد به ۶۵ درصد سقوط کرده است، بیکارانش زیر نام « بیکاری» به گونه خفت باری در چهارچوب قانون سرمایه هر روز یک شیفت برای سرمایه داران کار می کنند!! و دولت سرمایه نه فقط غرامت ایام بیکاری این «بیکاران» را بر دوش همزنجیران شاغل آنها می اندازد!! که معادل همین غرامت را باز هم از کارگران شاغل می گیرد و به استثمار کنندگان این «بیکاران» می پردازد!!  غرامت ایام بیماری کارگران هم دچار همین مصیبت شده است. تعداد پرستاران جامعه محل سکونتش به صورت نسبی ۶۰ درصد چند دهه پیش است، ۶۰ درصدی که باید دو برابر گذشته کار کنند و فشار کار و استثمار مضاعف را متحمل گردند. شمار دانش آموزان کلاس درس بچه هایشان از ۲۰ نفر به ۴۰ افزایش یافته است. معلمان این کلاس ها از دو نفر به یک نفر تقلیل پیدا نموده اند. اگر کارگر ایرانی برای آگاهی از فوائد داشتن حزب و اتحادیه به همزنجیر سوئدی خود رجوع کند، پاسخ وی بدون هیچ فلسفه بافی، بدون آویختن به حرفهای لنین، کائوتسکی یا خدای نکرده مارکس این خواهد بود که خود و چند نسل پیشینیانش از «حق تشکیل هر اتحادیه»، «حق برپائی هر نوع  حزب»، « حق اعتصاب»، «حق تظاهرات»، «حق قیام»، «حق آزادی بیان» و در یک کلام هر چه که بورژوازی «حق» می نامد به تمام و کمال برخوردار بوده اند و حال سرنوشت کل طبقه اش همان است که بسیار به اختصار توصیف شد. کارگر ایرانی می تواند حرف همزنجیر سوئدی خود را به سینه دیوار کوبد و به سراغ کارگر اسپانیائی برود. در اینجا قطعاً شیونها افزون تر خواهد بود کارگران اسپانیا به جای حدیث آنچه بر سرشان رفته است او را یکراست به میدان « پوترتو دل سول» خواهند برد. کارگر ایرانی می تواند برای فهم دقیق تر فوائد و فضائل داشتن سندیکا و اتحادیه و حزب و آنچه سرمایه حق اعتصاب و تشکل و آزادی بیان و تظاهرات می نامد، درِ خانه همزنجیر یونانی خود را کوبد. اگر این کار را کند به احتمال قریب به یقین همزنجیر یونانی او فقط کاسه گدائی روزش را که به دست گرفته است تا از این و آن کلیسا قوت لایموت فرزندش را تکدی نماید به وی نشان خواهد داد

در رابطه با پاسخ کسانی که همه معضل عقیم بودن و بی دستاورد بودن مبارزات سال گذشته کارگران ایران یا سالهای گذشته آنها را به گردن بی حزبی، بی اتحادیه ای یا نداشتن «حق تشکل»، « حق اعتصاب» و « آزادی بیان» و مانند اینها می اندازند شاید چند سطر بالا کافی باشد. طبیعی است که گرفتن مچ فرصت طلبان نه آسان است و نه هیچ مشکلی را حل می کند. آن ها اگر سراسر واقعیت های جهان هستی را دال بر پوشالی بودن و عوامفریبانه بودن دعاوی خود بینند باز هم دچار کمبود حرف نخواهند شد. اما آنچه واقعی است یا چیزی که جوهر شناخت آگاهانه مادی کل رخدادها است این است که ریشه مشکل در هیچ کدام این ها نیست. این ریشه جای دیگری است. ریشه واقعی کل شکست ها، ریشه بی نتیجه ماندن همه مبارزات، ریشه فروماندگی و زبونی ما در تحمیل خواست های خود بر صاحبان سرمایه و دولت ها، ریشه تمامی این ها در این است که مبارزه برای نابودی سرمایه داری را عملاً از کارنامه کارزار روز خود حذف کرده ایم. تکرار می کنم و آرزویم این است که کارگر خواننده، هر چه بیشتر بر روی این نکته درنگ نماید. ریشه بی نتیجه بودن مبارزات و کل نکبت و ادبار و بدبختی های دامنگیر طبقه ما در سراسر جهان این است که ضدیت با سرمایه و اینکه ما طبقه ای ضد سرمایه داری و خواستار محو بردگی مزدی هستیم، عملاً از دستور کار جنبش و پروسه مبارزات روزمان قیچی گردیده است. این عظیم ترین بلیه ای است که رفرمیسم راست اتحادیه ای و سوسیال دموکراتیک و رفرمیسم چپ لنینی بر سر ما، طبقه ما و جنبش طبقه ما آوار کرده است. بیائید همین موضوع را مقداری با هم فکر و گفتگو کنیم. ببینیم معنی اینکه ما و کل توده های همزنجیر ما علیه سرمایه مبارزه نمی کنیم چیست؟ و اگر بخواهیم این وضع را عوض کنیم و واقعاً مبارزه نمائیم چه کارهائی باید انجام دهیم

ما از مبارزه ضد سرمایه داری دست کشیده ایم، یعنی اینکه در هیچ کجا، در هیچ نقطه ای از مبارزات روزمان، در هیچ جای جهان، اساس موجودیت سرمایه داری را عملاً زیر سؤال نمی بریم. از افزایش مزد می گوئیم، بعضاً خواهان بهبود شرائط کار می شویم. به نداشتن بیمه درمان اعتراض می کنیم، خواستار بیمه بیکاری می گردیم. سطح بسیار نازل مستمری بازنشستگی را غیرعادلانه می خوانیم و تقاضای بهتر شدنش را پیش می کشیم. این ها پرجوش و خروش ترین قلمروهای مبارزه روز ما هستند و سؤال این است که کجای این جنگ و ستیزها، هیچ بوئی از ضدیت ریشه ای با سرمایه یا اعتراض علیه بودن سرمایه داری دارد؟ واقعیت این است که ندارد. بالعکس ما در این مجادلات و کشمکشها بر حقانیت وجود سرمایه داری و بر اینکه باید باشد و حق دارد که ماندگار باشد مهر تأیید می کوبیم. در هر کدام این قلمروها، اول با زبان بی زبانی، به صورت ضمنی، نامکتوب و ناگفته اما ملموس خطاب به مناسبات بردگی مزدی بانگ می زنیم که ای نظام سرمایه داری! تو باید باشی، تو محقی که وجود داشته باشی و ما را استثمار کنی، دولت تو دولت ماست، پلیس و ارتش و بیدادگاهها و قانون و حقوق و نظم سود آوری و مدنیت تو همان دولت و قانون و مدنیت و پلیس و ارتش و نظم زندگی ماست!! ما در مبارزات خود اعلام می کنیم که همه اینها را قبول داریم و تنها حرفمان این است که ما هم باید در سایه وجود سرمایه، در سیطره قدرت دولت و قانون و نظم و مدنیت و حقوق و پلیس و ارتش و زندان سرمایه داری اجازه زنده بودن و زندگی و امنیت و رفاه داشته باشیم. لفظ بازی ها را دور ریزیم، صدر تا ذیل مبارزه روز ما همین است. نه فقط همین است که در سراسر قرن بیستم زمین  و زمان را از آیه و حدیث در باره این که باید حتماً این گونه باشد و توده های طبقه ما ا نباید مبارزه ضد سرمایه داری کنند، پر ساخته ایم. همه جا حرف این بوده و همین الان هم این است که مبارزه ضد سرمایه داری در فهم و شناخت و شعور توده کارگر نمی باشد. هر نوع تمایل کارگران به این پیکار باید با فتوای صریح حزب باشد. به این ترتیب نه فقط مبارزه جاری ما در سراسر دنیای روز از ریل پیکار ضد سرمایه داری جدا شده است، نه فقط ما علیه سرمایه و برای نابودی بردگی مزدی مبارزه نمی کنیم که این مبارزه نکردن را تئوریزه، ایدئولوژیک، حکم مکتب و مذهب نیز ساخته ایم

مشکل اما به اینجا ختم نمی شود بلکه از اینجا آغاز می گردد. وقتی ضد سرمایه و برای نابودی سرمایه داری مبارزه نمی کنیم، مسلم است که علیه موجودیت سرمایه متشکل و متحد نیز نمی شویم. زمانی که کل دار و ندار مبارزه ما در بگو مگو، اعتراض، تحصن و اعتصاب برای کاهش فشار استثمار خویش، افزایش ناچیز بهای نیروی کار خود یا داشتن حداقلی از بیمه درمان و بیکاری و مانند این ها خلاصه می شود هیچ نیازی به سازمانیابی قدرت خود علیه سرمایه پیدا نمی کنیم. در دل این وضعیت، در بهترین حالت از دولت سرمایه تقاضا می کنیم که افاقه کند و اجازه ساختن سندیکائی بدهد تا از درون آن، در چهارچوب قانون و مقررات و معیارها و موازین و ضوابط قدرت سرمایه، مشکل بهای نیروی کار و بیمه درمان و بیکاری خویش را با سرمایه داران در میان نهیم. کاملاً درست است که در برخی جوامع و از جمله در ایران دولت ها سایه این حرف را به تیر می زنند و خواست ما را نکول می کنند اما وقتی شالوده کار ما بر ساختن دکه ای برای چانه زنی استوار است این امر به خودی خود، ماهیت و محتوای کشمکش با سرمایه را دچار هیچ تبدیل و تغییری نمی کند. فرض کنیم که خطر نمودیم و یک سندیکای غیرقانونی ساختیم، باز هم استفاده ما از این سندیکا همان خواهد بود که از سندیکای قانونی مورد توافق دولت و سرمایه داران می کردیم. تاریخ جنبش طبقه ما در همین ایران در گوشه گوشه خود شاهد برپائی سندیکاهای غیرقانونی حتی با نام های فریبنده تر و مثلاً شورا است که کار همه آنها نهایتاً کاریکاتوری بی سر و سامان از کار سندیکاهای قانونی و سرمایه پسند بوده است.

معضل اما به اینجا نیز ختم نمی شود. وقتی علیه بردگی مزدی مبارزه نمی کنیم، وقتی نابودی این نظام در پیکار روزمره ما جائی دارا نیست، وقتی عملاً و آنچنان که جنبش جاری ما بانگ می زند سرمایه داری را قبول داریم و تحقق مطالبات خود را در سیطره وجود و حاکمیتش دنبال می کنیم، طبیعتاً دولت سرمایه نیز مورد قبول ماست. در اینجا شاید اکثریت قریب به اتفاق کارگران اعتراض کنند و فریاد سر دهند که چنین نیست و هیچ گاه این دولت ها را قبول نداشته ایم. آنها راست می گویند و در صحت حرفشان جای تردید نیست، اما یک چیز را نباید از یاد برد. مخالف این یا آن دولت سرمایه بودن از زمین تا آسمان با مخالف وجود دولت سرمایه داری بودن فرق دارد. تاریخ همه شورش ها و خیزش های عظیم کارگری در دنیا حدیث جنگ کارگران علیه یک دولت بورژوازی است اما آنها فقط دولتی را ساقط نموده اند و دولت بورژوائی دیگری را بر جایش نصب کرده اند. بسیار بدیهی است که نمی شود علیه سرمایه داری مبارزه نکرد اما ضد وجود هر نوع دولت سرمایه بود. حقیقت این است که توده های طبقه ما در شرائط موجود جهان نه برای نابودی نظام سرمایه داری پیکار می کنند و نه امحاء هر شکل دولت سرمایه را در دستور مبارزات خود دارند

مشکل اما به اینجا هم محدود نمی ماند. وقتی که ضد سرمایه داری مبارزه نمی کنیم و عملاً با قبول تسلط این نظام، قبول دولتش، قبول حاکمیتش، قبول موجودیتش، متقاضی بهای نیروی کار بیشتر، حق تشکل و تحزب و راهپیمائی و آزادی بیان می شویم، بخواهیم یا نخواهیم قانون و قرار و مدنیت و حقوق و نظم سرمایه داری را نیز قبول کرده ایم و تمکین به آن ها را مفروض تلقی نموده ایم. حتماً گفته خواهد شد که دلبخواهی نیست. زور است، چاره ای نداریم، در صحت این حرف ها هم شکی نیست اما فراموش نکنیم که در اینجا نیز به هر حال اساس کار را بر قبول زور سرمایه، تمکین به قدرت سرمایه، نبودن راه تغییر سرمایه داری و ناگزیری خویش به پذیرش بقای وضعیت موجود قرار داده ایم

این لیست طولانی است و من آن را کوتاه می کنم تا به سؤال بسیار اساسی دوم بپردازم. پرسش این است که وقتی ما ضد سرمایه داری مبارزه نمی کنیم، وقتی سرمایه داری را به عنوان شروع و رجوع و فرجام همه امور زندگی خویش قبول می نمائیم، هنگامی که دولت سرمایه داری را دولت خود می پنداریم، زمانی که قانون و حقوق و نظم و مدنیت این نظام را نهادها و قراردادهای مرجع حل و فصل مشکلات تلقی می کنیم، وقتی که موجودیت سرمایه داری را زیر سؤال نمی بریم و برنامه ای برای نابودی آن نداریم، هنگامی که سازمانیابی قدرت خود برای محو این نظام را لازم نمی بینیم. وقتی که به رابطه خود با سرمایه چنین نظر می اندازیم، چرا؟ چرا؟ چرا؟ به چه دلیل، مطابق کدام منطق و بر پایه کدامین محاسبات انتظار داریم که سرمایه داری در مقابل اعتراضات، اعتصابات و تحصن های ما سر تسلیم فرود آرد یا خواسته های ما را لبیک گوید؟ آیا این انتظار نشانگر حداکثر توهم و کژپنداری نیست؟ چرا حتماً و صدها بار حتماً هست. توهم و کج اندیشی فاجعه باری که رفرمیسم راست سوسیال دموکراتیک و رفرمیسم چپ لنینی بر سر جنبش ما آوار نموده است. سرمایه حاصل استثمار، کار اضافی، کار پرداخت نشده ماست. سرمایه برای اینکه ببالد، فربه شود، نیرومند گردد، خودگستری کند، باید فشار استثمار ما را علی غیرالنهایه افزایش دهد، باید هر اعتراض ما علیه تشدید این استثمار را در هم کوبد و با گلوله پاسخ گوید، دولت و قانون و حقوق و مدنیت و نظم سرمایه کارشان دفاع از تشدید هر چه فزاینده تر و سهمگین تر این استثمار است. موجودیت سرمایه و نظام سرمایه در گرو آن است که چنین باشد و این نهادها چنین کنند، سرمایه در ذات خود اسیر تناقضی غیرقابل حل است. وجودش سد راه توسعه و موجودیتش می باشد، ذاتاً بحران زا و بحران خیز است. وقتی به ورطه بحران می غلطد یگانه راه خروجش از این ورطه باز هم افزایش بدون هیچ مرز فشار استثمار و بی حقوقی ما و قربانی ساختن کل هست و نیست ماست. رابطه سرمایه با ما این است و وقتی که چنین است چرا سرمایه باید در مقابل ما توده های کارگر که موجودیتش را، دولتش را، قانون و قرار و نظم و حاکمیت و مدنیتش را و ماندگار بودنش را قبول نموده ایم و اهل صدور هیچ کیفرخواستی علیه بودنش نیستیم، سر تعظیم فرود آورد!! چرا باید هر چه خواستیم در طبق اخلاص تقدیم کند. سرمایه برای گریز از این کار تمامی جوامع روز و سراسر جهان را از زرادخانه های نظامی آکنده است. به شمار کارگران دنیا پلیس و ارتش و نیروهای اختاپوسی امنیتی و قوای سرکوب به صف کرده است. هر سال تریلیون ها دلار از حاصل استثمار ما را صرف ساختن توپ و تانک و بمب اتم و موشک و مسلسل می کند، در نقطه نقطه جهان جنگ راه می اندازد. گاه کل دنیا را به آتش می کشد، شش میلیون، شش میلیون کارگران دنیا را به درون کوره های آدم سوزی می افکند، در یک چشم به هم زدن خاوران و دریاچه نمک و بهشت زهرا و قارنا و صدها نقطه دیگر را گورهای دستجمعی معترضان می سازد. سرمایه همه این کارها را می کند تا شرائط سودآوری و بقای خود را بر توده های طبقه ما تحمیل کند. سرمایه چنین است و وقتی ما موجودیت چنین اختاپوسی را قبول می کنیم، وقتی به بودنش اعتراضی نداریم، وقتی حاضر به مبارزه برای سرنگونی آن نیستیم، وقتی دست به کار سازمان دادن قدرت خود برای نابودی اش نمی شویم، وقتی زندگی کردن، استثمارشدن، بی حقوق بودن، جدا از کار و محصول کار بودن، ساقط از  دخالت در تعیین سرنوشت کار و زندگی بودن، وقتی همه این وضعیت را در سیطره وجود و حاکمیت سرمایه می پذیریم، چرا؟ چرا و باز هم چرا باید سرمایه پذیرای تحقق مطالبات ما شود؟!! کلید رمز ماجرا اینجاست. اگر سراسر سال مبارزه می کنیم، اگر هر روز در مقابل دارالحکومه های سرمایه دست به تحصن می زنیم، اگر سراسر جامعه را از فریاد پر می سازیم اما هیچ نتیجه ای نمی گیریم، اگر مبارزات ما گسترده اما دستاوردهایمان هیچ است دلیلش «اظهر من الشمس است».  ما ضد سرمایه و برای نابودی سرمایه داری مبارزه نمی کنیم، سرمایه داری را با تمامی گند و تعفن و دهشت و وحشت و هولوکاستهایش قبول کرده ایم و فقط با حاکمانش دعوا داریم که چرا سیر نیستیم، چرا رفاه و حقوق و امکانات یک زندگی آزاد انسانی نداریم!!! در چنین وضعی پاسخ سرمایه بسیار صریح و شفاف و قاطع و آهنین و آتشین است. سرمایه سود می خواهد و برای سود هر چه انبوه تر باید که شرائط کار و استثمار و زندگی توده های کارگر چنین باشد. تمامی اعتراضات بیجا است و اعتراض بی جا هم قرار نیست به نتیجه ای انجامد.

وضع طبقه و جنبش جاری طبقه ما به طور واقعی چنین است. ما اسیر چنین موقعیت فاجعه باری هستیم. اسارت خویش در ژرفنای این فاجعه را باور کنیم. آنان که شب و روز زیر نام نمایندگی ما در دکان های حزبی و سندیکائی خویش پیرامون فتوحات جنبش ما چکامه می سرایند، آدمهای دروغگو و کاسبکاری هستند. جنبش ما در شرائطی قرار دارد که هیچ دولت سرمایه داری و هیچ سرمایه داری خود را مجبور به قبول هیچ میزان خواسته های آن نمی بیند. ما زیر فشار رفرمیسم راست و چپ، عملاً خود را به مشتی کارگر پراکنده، فاقد قدرت، مستأصل و زبون تبدیل کرده ایم. در نقاطی از دنیا که ظاهراً متشکل هستیم از جاهائی که نیستیم پراکنده تر و فرومانده تریم زیرا متشکل شدن ما نه علیه سرمایه بلکه کفن و دفن جنبش خود در گورستان قدرت سرمایه است. ما هر روز در کارخانه ای اعتصاب می کنیم اما حتی کارگران کارخانه بغل دستی شریک تمامی استثمار و بی حقوقی و درد و رنج و فقر و فلاکت ما به حمایت از اعتصاب ما بر نمی خیزند، درست همان گونه که ما نیز هیچ حمایتی از اعتراض آنان نمی کنیم. علیه وضعیت اسفبار بهای نیروی کار خود دست به اعتراض می زنیم اما مبارزه هیچ کارگر دیگر، کارگران کارخانه های دیگر، مبارزه همزنجیران خود در بخش دیگر کار و تولید، مبارزه سایر بخش های طبقه خود را امبارزه خود تلقی نمی کنیم و آنها نیز مبارزه ما را اعتراض و پیکار خود نمی بینند. ما حتی در مواردی که سراسری وارد کارزار می شویم به جای اینکه قدرت طبقه خود را نشان دهیم یکراست به این یا آن بخش بورژوازی متوسل می گردیم. شعارهائی را پیش می کشیم که تأسف بار است و با شیرازه وحدت و اساس منافع طبقه ما در تعارض قرار دارد. به اعتصاب معلمان نگاه کنید. حدود یک میلیون کارگر که فقط از طریق فروش نیروی کار خود ارتزاق می کنند، یک میلیون کارگر که توسط سرمایه استثمار می شوند، یک میلیون کارگر که به حکم فروشنده نیروی کار بودن از هر میزان دخالت در تعیین سرنوشت کار و زندگی خود ساقط هستند، یک میلیون کارگر که فشار استثمار و بی حقوقی و ستم سرمایه آنها را راهی خیابان کرده است، یک میلیون انسان کارگر عضو طبقه ما، درس خوانده و دانشگاه دیده طبقه ما نه فقط هیچ کلامی علیه نظام بردگی مزدی بر زبان ندارند که اولین حرفشان ابراز افتخار به فقر خویش است و آیه « الفقرُ فخری» می خوانند. دومین کلام آنها این است که از فقر نمی نالند و از فرق گلایه دارند!! معنای حرفشان معلوم است. این جمعیت یک میلیونی کارگر درس خوانده به استثمار وحشیانه خود توسط سرمایه و به فقر و فلاکتی که نظام بردگی مزدی بر آنها تحمیل کرده است اعتراضی ندارند، اگر از آنها پرسیده شود برای چه به خیابان ریخته اید پاسخشان این است که دستمزدمان کم است اما هیچ مهم نیست، اعتصاب کرده ایم زیرا دستمزد کارگر دیگر هم مدرک ما چند ریال از ما بیشتر است!!! اگر از این جماعت یک میلیونی کارگر سؤال کنید که چرا از بخش های دیگر طبقه خود استمداد نمی کنید و خواستار حمایت آنها از مبارز ات روز خود نمی شوید احتمالاً فریاد سر خواهند داد که چرا توهین می کنید، ما کارگر نیستیم، ما کسانی را درس می دهیم که فردا وزیر و وکیل و رئیس جمهور و رهبر و پزشک و استاد و کارشناس و صاحبان مقامات عالی می گردند. وضع جنبش ما این است و وقتی که چنین است باز هم چرا؟ چرا و چرا و هزاران بار چرا سرمایه داران و دولتشان باید به اعتراضات ما پاسخ موافق دهند؟ چرا باید مطالبات ما را نکول نکنند و چرا مبارزات ما باید حاوی دستاورد باشد؟ قبول کنیم که این انتظار بسیار توهم آمیز و خوشخیالانه است. به اساسی ترین سؤال بپردازیم. چه باید کرد و چگونه می توان از این وضعیت خلاص شد؟ پاسخ معلوم است. باید این وضع را تغییر داد اما چگونه؟ جواب رویکرد ضد سرمایه داری به این سؤال اساسی در چند بند مختصر زیر خلاصه می گردد.

  1. باید ریل مبارزه جاری را عوض کنیم. باید در عمل و به طور واقعی ضد سرمایه داری وارد میدان کارزار شویم. معنای مبارزه ضد سرمایه داری این نیست که فقط جار و جنجال مخالف سرمایه داری بودن سر دهیم. مبارزه علیه سرمایه یک مبارزه طبقاتی است. مبارزه طبقه ای علیه طبقه دیگر است. جنبش توده های طبقه کارگر برای نابودی سرمایه داری است. پس اولین گام برای شروع جنگ با سرمایه داری متشکل شدن به صورت یک طبقه است. اگر بنا است واقعاً دست به کار امحاء سرمایه داری شویم باید تلاش برای این متشکل شدن را مثل آب و غذا و نفس کشیدن جزء اندرونی و پیوسته زندگی روزمره خود کنیم. باید چگونگی رسیدن به این هدف بخشی از فکر روزانه ما شود، باید آنچه را که می اندیشیم با سایر کارگران در میان نهیم. برای این کار باید به سراغ همزنجیران خود در کارخانه و خیابان و محله و اتوبوس و هر کجای دیگر برویم. در یک کلام باید سازمانیابی جنبش خود را جزء لایتجزای فعالیت روزمره خود سازیم و از دیگران بخواهیم که همین کار را کنند.
  2. همان گونه که به کرات، به مناسبت های مختلف و در جاهای گوناگون تأکید کرده ایم هر متشکل شدنی لزوماً متضمن سازمانیابی قدرت ضد سرمایه داری طبقه ما نیست. موضوع در غالب موارد و آنچنان که تا امروز معمول بوده است و همچنان مرسوم است کاملاً بالعکس است. تمامی تشکل های تا کنونی ما نه فقط در ایران که در سراسر جهان به جای آنکه ظرف قدرت متشکل و متحد ما علیه بردگی مزدی باشند، به جای آنکه توان پیکار ضد سرمایه داری ما را وارد میدان سازند، ابزار انحلال، کفن و دفن و مرگ و میر قدرت جنگ ما علیه سرمایه شده اند. گفتیم که مبارزه طبقاتی جنبش یک طبقه علیه مناسبات اقتصادی و اجتماعی مسلط است. مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری نیز مبارزه متشکل تمام یا بیشترین شمار آحاد توده های کارگر علیه موجودیت سرمایه است. درست بر همین اساس تشکل ما باید اولاً ظرف حضور آحاد هر چه کثیرتر و عظیم تر توده های طبقه ما باشد و ثانیاً به طور واقعی و نه شعارگونه یا لفاظانه سنگر نیرومند جنگ آگاهانه طبقه ما برای نابودی بردگی مزدی را به نمایش بگذارد. تشکل ما باید سنگر جنگ، میدان اعتراض، محیط آموزش، مکان مشق قدرت و تجلی یکی شدن تمامی سلول های طبقه ما در یک اندام سراسری اندیشمند، آگاه، توانا و رزمنده علیه سرمایه داری باشد. در این تشکل باید آگاه ترین کارگران دست در دست ناآگاه ترین همزنجیران خود، یک کل واحد طبقاتی نیرومند آگاه سرمایه ستیز را بسازند. یادگیری، انتقال تجربه، چاره گری مشترک، تدبیر متحد امور پیکار، ارتقاء شناخت مارکسی همگان، نقد مارکسی اقتصاد سیاسی سرمایه داری، درک مارکسی و مادی تاریخ، آناتومی روزمره عینیت حاضر سرمایه داری با نگاه مارکسی لغو کار مزدی، اعتصاب و اعتراض و آرایش صحنه های جنگ روزمره، همه و همه باید جریان خون اندام یکپارچه طبقاتی ما شود. این تشکل با این اوصاف فقط و فقط و باز هم فقط تشکل شورائی سراسری ضد سرمایه داری توده های کارگر است.
  3. اگر قرار است ضد سرمایه داری مبارزه کنیم باید نقشه، برنامه، فراخوان و همه چیز لازم برای نابودی سرمایه داری اولاً جریان فکر و مبارزه و فعالیت روزمره ما باشد و ثانیاً همه این ها را با قدرت بر سر طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری فرو کوبیم.. باید صریح و قاطع و عریان اعلام داریم که ضد وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار هستیم و می خواهیم راه سرمایه شدن حاصل کار خویش را سد سازیم. می خواهیم کل برنامه ریزی کار و تولید را در دست گیریم. می خواهیم چه تولید شدن و نشدن، انجام گرفتن و نگرفتن هر کاری، چه میزان تولید شدن و چگونگی توزیع و مصرف و همه چیز را خود در دست گیریم، می خواهیم تمامی کار و تولید را در راستای پاسخ به نیازهای واقعی تعالی جسمی و فکری انسان ها برنامه ریزی کنیم و این برنامه ریزی را جامه عمل پوشانیم. می خواهیم وجود سرمایه، طبقات و دولت و هر چه رنگ و بوی طبقاتی دارد را از میان برداریم. می خواهیم به جدائی انسان از کارش خاتمه دهیم. می خواهیم وجود هر نیروی بالای سر خویش را ناممکن گردانیم. می خواهیم از هر قیدی، منجمله قید کار رها شویم.

اگر بناست مبارزات روز ما به نتایجی منتهی شود، اگر قرار است خواست روز خود را بر سرمایه داران و دولت آنها تحمیل کنیم هیچ چاره ای نداریم جز اینکه دست به کار انجام کوشش ها، چاره اندیشی ها و مبارزات بالا گردیم. اگر حتی فقط در این طریق گام برداریم آنگاه در هر گام احساس قدرت خواهیم کرد. دیگر کارگران منفرد، کارگران این و آن کارخانه، این شهر و آن شهر نخواهیم بود. طبقه کارگر خواهیم شد. طبقه کارگر آگاه متشکل خواهیم گردید، طبقه بردگان مزدی متحد سازمان یافته آگاه خواهیم بود. اگر حتی چند قدم در این مسیر پیش تازیم آنگاه سرمایه چاره ای سوای قبول خواست های ما نخواهد داشت، اگر چنین کنیم آنگاه همه چیز مبارزه ما دگرگون خواهد شد، آنگاه ریشه کل مصیبت های موجود را در وجود سرمایه خواهیم دید، برای رفع هر تبعیض، هر بی حقوقی، هر ستمکشی، هر سبعیت و جنایتی به عنوان یک طبقه، یک جنبش نیرومند ضد سرمایه داری وارد میدان جنگ می گردیم و بالاخره اگر گام نخست این کار را برداریم راه را تا نابودی کل سرمایه داری ادامه خواهیم دا

 ناصر پایدار

اردیبهشت ۱۳۹۴

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.