کارشناسان اقتصادی جمهوری اسلامی می گویند که دولت احمدی نژاد در طی ۸ سال زمامداری هر سال فقط ۱۴۰۰۰ شغل ایجاد کرده است. تیم اقتصادی مذکور در تحلیل ها و بررسی های مختلف این را نیز تصریح کرده اند که در طول هر یک سال حدود یک میلیون جوان ایرانی پای به سن اشتغال می گذارد و به صف متقاضیان کار می پیوندد. مقایسه این دو رقم گویای این حقیقت است که در فاصله میان سال های ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲ هر یک سال ۹۸۶ هزار نفر به رقم بیکاران اضافه شده است. به بیان دیگر فقط در طول دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد جمعیت نیروی کار فاقد اشتغال بالغ بر ۹ میلیون نفر افزایش یافته است. در مورد شمار بیکاران پیش از این تاریخ، آمارهای رژیم بیش از حد آشفته است. «نشریه تحقیقات اقتصادی خاورمیانه» در سال شروع دوره مورد گفتگو ( ۲۰۰۵ ) مقاله ای پیرامون وضعیت اقتصادی روز ایران منتشر ساخته است. در آنجا از بحران سهمگین بیکاری سخن رفته است. تصریح شده است که ۴۰ درصد جمعیت جامعه، چیزی حدود ۲۸ میلیون نفر بار سنگین فقر و فلاکت منبعث از بیکاری را تحمل می کنند. متوسط شمار افراد خانوار در ایران بر پایه گزارش سال ۱۳۸۵ مرکز آمار جمهوری اسلامی ۴ نفر است. خارج قسمت ۲۸ میلیون بر عدد چهار بیانگر آن است که تعداد خانواده های زیر فشار عوارض بیکاری بالغ بر ۷ میلیون بوده اند. بیکاران درون هر خانوار ممکن است یک، دو یا حتی ۳ نفر باشند و اگر بخواهیم بسیار محتاط میانگینی را در نظر گیریم شاید عدد یک و نیم بیشترین حصار احتیاط را دارا باشد. با عزیمت از این فرض جمعیت بیکار سال مذکور سر به ۱۰ میلیون نفر می زده است. اگر این رقم را با نیروی کار فرومانده از یافتن هیچ جائی برای اشتغال در طول ۸ سال رئیس جمهوری احمدی نژاد با هم جمع کنیم، آنگاه با یک لشکر عظیم بیکاری ۱۹ میلیون نفری رو به رو می گردیم. ۱۹ میلیون بیکار در جامعه ای که هر کس حتی اگر در طول هر هفته فقط یک ساعت امکان اشتغال داشته باشد، بیکار محسوب نمی شوند و این بدان معناست که جمعیت کثیری از شاغلین کسانی هستند که کل زمان اشتغال آن ها از یک یا دو یا چند ساعت در هفته تجاوز نمی نماید. این قصه سر دراز دارد. شاید شمار زیادی از این بیکاران آدم های مجرد و فاقد خانواده باشند اما به طور قطع بیشترین آن ها باید تمامی هزینه های معاش و دارو و درمان یا سیر تا پیاز زندگی همسر، فرزندان، پدر و مادر یا خواهر و برادر را تأمین نمایند. به این ترتیب و با احتساب همه این مؤلفه ها، حتی اگر به کمترین میانگین رجوع کنیم باز هم رقم کل کارگران بیکار و افراد خانواده های آنها را باید در بالای مرز ۳۰ و به احتمال بیشتر، ۳۵ میلیون نفر سراغ گیریم.
ارقام واقعی بالا یک سؤال بسیار اساسی را در پیش روی ما قرار می دهد. در جامعه ای که اکثریت غالب کارگرانش از ابتدائی ترین و بی رمق ترین پوشش امکانات معیشتی و رفاهی محرومند، در جهنمی که غرامت ایام بیکاری، بیمه دارو و درمان، تضمین حداقل خورد و خوراک و پوشاک و سرپناه حتی مستمری بازنشستگی برای توده های کارگر وجود ندارد و اگر نامی از این یا آن نوع « امکانات» شنیده می شود، اولاً درصد بسیار معدودی را در بر می گیرد و ثانیاً طول عمرش از چند روز بیشتر نیست، آری در قعر این برهوت گند و وحشت، ۳۰ یا ۳۵ میلیون انسان چگونه زنده اند و در چرخه ای به نام زندگی تاب می خورند؟
درستی آمارهای یاد شده را باید در پیوند میان حوزه های اشتغال رسمی و غیررسمی دید. پاسخ سؤال در وهله نخست و پیش از جستجوی کالبدشکافانه اجتماعی و طبقاتی موضوع در همین جا قابل کنکاش است. واقعیت این است که نیمی از بیکاران دنیا به ویژه در جوامعی مانند ایران، نفرین شدگانی هستند که بیکار نیستند بلکه فروش نیروی کار آن ها در شرائطی عمیقاً قرون وسطائی و بسیار بشرستیزتر، خونبارتر و هلاکت آورتر از سایر همزنجیرانشان محقق می گردد. این بخش طبقه کارگر استثمارشوندگان حوزه اشتغال غیررسمی هستند. بهای نیروی کار اینان حتی با رجوع به هزینه لازم برای بازتولیدش تعیین نمی شود. بورژوازی برای پرداخت دستمزد این نیمه چند میلیارد نفری طبقه کارگر جهانی «معیار و ملاک» دیگری دارد!! وقتی از هزینه بازتولید نیروی کار صحبت می کنیم پای خورد و خوراک و سرپناه و دارو و درمان و آموزش یا تربیت ارتش ذخیره کار در میان است. بورژوازی دیری است که از خریداری نیروی کار به این شکل و با این هزینه ها حتی الامکان اباء می ورزد. رسم جدید سرمایه که البته از آغاز وجود داشته است و اینک جهانگیر می شود، این است که کارگر تا آخرین رمق کار کند بدون اینکه سرمایه دار دغدغه بازتولید نیروی کارش را داشته باشد. برده مزدی بیش از حد نیاز وجود دارد. وقتی جماعتی زیر فشار سختی کار هلاک شدند، وقتی توان کار کردن آن ها به طور کامل مستهلک شد، به دور ریخته می شوند و کارگران دیگر جای آنها را پر می سازند. این بخش طبقه کارگر در قلمروهائی کار می کنند که عرف بورژوازی آن ها را حوزه اشتغال غیررسمی می خواند.
« سازمان جهانی کار» که نقش آن در مسخ و مهندسی افکار توده های کارگر به نفع بورژوازی دست همه مؤسسات و مراکز دیگر این نظام را از پشت بسته است و میدانداری کارگرستیزانه اش برای ماندگارسازی بردگی مزدی، با سیستم پلیسی سرمایه نرد رقابت می بازد، در چندین گزارش سالانه خود پیرامون وضعیت اشتغال نیروی کار اطلاعاتی را منتشر ساخته است که بسیار قابل تعمق است. سازمان مذکور در یکی از این سندها لبه تیز تحقیقاتش را بر روی ۴۲ کشور متمرکز کرده است. از میان این ممالک ۵۰ درصد کل اشتغال ۱۷ کشور صرفاً در بخشهای غیررسمی بوده است. این رقم در برخی جوامع مرز ۷۰ درصد را پشت سر خود داشته است. مشخصه مشترک این کارها آن است که همگی آنها خارج از چهارچوب قراردادها و مقاوله نامه های « قانونی» رایج در برخی ممالک اروپای غربی هستند. کارگران شاغل این حوزه ها در مرگبارترین شرائط کار می کنند. طولانی ترین روزانه های کار را تقبل می نمایند. از هیچ نوع امنیت شغلی در هیچ سطحی برخوردار نمی باشند، نازل ترین دستمزدها را دریافت می دارند. خودشان و کل افراد خانواده آنها از هر نوع بیمه دارو و درمان محرومند. در زیر پوشش هیچ شکل تأمین اجتماعی قرار ندارند. همگی مجبورند که در تمامی روزهای تعطیل کار کنند. هیچ حق بازنشستگی دریافت نمی دارند. هیچ مرخصی هفتگی یا سالانه ندارند و در یک کلام در همان حال که نقشی بسیار سهمگین و سرنوشت ساز در بازتولید و ارزش افزائی کل سرمایه جهانی ایفاء می کنند، تمامی سیه روزی های شرائط کار دوره انباشت بدوی سرمایه، در تاریکی زارهای افول قرون وسطی را تحمل می نمایند. سازمان جهانی کار که از دیرباز تا امروز برای توجیه مدنی، تسجیل حقوقی و اعتبار انسانی این حوزه های استثمار نیروی کار می کوشد، در این گزارش و سندهای منتشره دیگر از توسعه روزافزون و بی مهار این نوع کارها در سراسر جهان خبر می دهد و طنز زشت ماجرا این است که رویکرد نظام سرمایه داری به گسترش هر چه بیشتر این شکل استثمار نیروی کار را مجوزی مهم برای دعوت توده های کارگر دنیا به استقبال از این مشاغل و تمکین به شرائط حاکم در حوزه های رواج آن ها می بیند.
آمارها می گویند که سهم اشتغال غیررسمی از اشتغال کل نیروی کار ساکن شهرها در ممالک امریکای لاتین فقط در فاصله میان سال های ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۷ از ۵ درصد به نزدیک ۶۰ درصد افزایش یافته است. منحنی این فزونی در طول دهه نخست سده بیست و یکم سیر صعودی بسیار بیشتر و پرشتاب تری داشته است. به گونه ای که هم اکنون عظیم ترین بخش طبقه کارگر تمامی کشورهای قاره در حوزه های اشتغال غیر رسمی کار می کنند و نیروی کار خود را با تحمل شرائط این حوزه ها به فروش می رسانند. گزارش سازمان کار تصریح می کند که در پاکستان، بنگلادش و همه ممالک افریقانی نیز جمعیت شاغل حوزه های سلاخی نیروی کار یا همان قلمروهای اشتغال غیررسمی مرز ۷۰ درصد و گاه بیشتر را پشت سر نهاده است. این روند در کشورهای اروپای غربی و امریکا نیز اگر چه سیاق جوامع بالا را ندارد اما مدام در حال پیشروی است و در طول سالهای اخیر جهشی بسیار چشمگیر داشته است. یک نکته بسیار مهم مکان ویژه و مستمراً در حال رشد اشتغال غیررسمی در چرخه ارزش افزائی سرمایه بین المللی است. گزارشات گوناگون از جمله همین اسناد انتشار یافته سازمان جهانی کار بخشی از محتوای خود را به بررسی این مسأله اختصاص داده اند. قول متفق همه پژوهش ها بر آن است که تا سال های آخر سده پیش بالغ بر ۳۰% کل محصول اجتماعی سالانه کار طبقه کارگر امریکای لاتین یا آنچه که دیوانسالاری رسمی بورژوازی آن را « تولید ناخالص داخلی» می نامد، توسط کارگرانی تولید شده است که در حوزه های اشتغال غیررسمی مورد استثمار قرار می گیرند. این نسبت در قاره افریقا و به ویژه کشورهای منطقه موسوم به « صحرا» از ۵۰% نیز بالاتر رفته است. اما بحث مطلقاً بر سر امریکای لاتین، آسیا یا افریقا نیست. حتی در جوامع مختلف اروپای غربی و ممالکی مانند ایالات متحده و کانادا نیز این رقم به ویژه رشد فزاینده آن، حیرت آور است. آمارها حکایت از این دارند که در دهه ۹۰ قرن بیستم چیزی میان ۷ تا ۱۹ درصد تولید ناخالص داخلی کشورهای یاد شده از طریق کارگران مورد استثمار حوزه اشتغال غیررسمی تولید گردیده است و این رقم در دهه نخست سده حاضر به صورت مدام در حال افزایش بوده است.
همه داده های بالا حدیث گویای این واقعیتند که دو رویداد کاملاً همگن، همپیوند و گریزناپذیر در شرائط روز دنیای سرمایه داری و از دهه ها پیش به این سوی، با حداکثر شتاب و کوبندگی در حال وقوع، توسعه اپیدمیک و جهانی شدن هستند. در یک سوی موج بیکاری، لحظه به لحظه، با قدرت تخریب رو به فزون خود، خانه و کاشانه و بساط معیشت میلیاردها کارگر را در هم می پیچد و در سوی دیگر بیشترین بخش بیکار شدگان یا جمعیت چند میلیاردی در حال بیکار شدن، به گونه ای دیگر، در سلاخ خانه های دهشتناکی که «حوزه های اشتغال غیررسمی» نام گرفته است مجبور به کار و تن دادن به غیرقابل تحمل ترین شرائط استثمار و زندگی می گردند. این روندی است که نظام سرمایه داری بدون آن قادر به هیچ میزان بقای خود نیست و در همین جاست که سه سؤال اساسی پیش می آید. نخست اینکه چرا چنین است و سرچشمه این روند در کجا قرار دارد. دومین پرسش اینکه سرنوشت زندگی طبقه کارگر بین المللی در سیطره تهاجم و سرکشی روزافزون این موج چه می شود. سؤال سوم یا مهمترین سؤال این خواهد بود که توده های کارگر دنیا و جنبش کارگری جهانی چه می تواند بکنند و چه راهی را باید در پیش گیرند. این ها سؤالات بسیار مهم پیش پای طبقه کارگر در هر نقطه دنیای سرمایه داری است. از نخستین آنها آغاز کنیم. برای یافتن پاسخ باید ولو در چند خط به چند حکم پایه ای و ذاتی شیوه تولید سرمایه داری اشاره کرد.
۱. سرمایه رابطه تولید اضافه ارزش و در همین راستا رابطه تولید حداکثر کالا و سرمایه توسط حداقل نیروی کار یا تولید حداکثر ارزش اضافی توسط کمترین شمار کارگران است. تولید سرمایه داری به حکم همین بنمایه، ماهیتاً در جستجوی کاهش جزء متغیر سرمایه در مقابل جزء ثابت آن است. تمرکزپوئی، جایگزینی مالکیت انفرادی سرمایه داران کوچک توسط مالکیت های بزرگ متمرکز در روند مستمر رقابت ها، پیدایش شرکتهای بزرگ سهامی، تراست ها، کارتل ها، کنسرن ها، مؤسسات عظیم الجثه صنعتی و بانکی و مالی، انحصارات غول پیکر چند ملیتی، همه و همه وجوه تعین همین پویه ذاتی سرمایه می باشند. خمیرمایه این فرایند، بالا بردن ظرفیت بارآوری کار اجتماعی، افزایش اضافه ارزش نسبی و در یک کلام تبدیل عظیم ترین بخش کار طبقه کارگر به کار اضافی از طریق تنزل هر چه بیشتر کار لازم این طبقه است. تولید سرمایه داری زیر فشار این پویه تا جائی که به حالت نسبی ماجرا مربوط است شمار کارگران را در مقابل میزان سرمایه ثابت پیش ریز شده کاهش می دهد. به بیان دیگر حجم هر چه سهمگین تری از ماشین آلات، وسائل کار، موادخام، کالاهای نیم ساخته و در مجموع همان سرمایه ثابت اعم از استوار یا گردان را توسط تعداد هر چه کمتری کارگر به حرکت در می آورد و ارزش افزا می سازد. این روند بیکاری زاست. به این معنی که توسعه انباشت سرمایه را حداقل به صورت نسبی با زائد ساختن جمعیتی از نیروی کار همگن و همجوش می کند. با همه این ها وقوع چنین رخدادی همیشه و در تمامی مقاطع تاریخی توسعه سرمایه داری به هیچ وجه محتوم نیست. کاهش نسبی بخش متغیر سرمایه در مقابل جزء ثابت آن به طور معمول با افزایش مطلق جزء نخست همراه است. حجم سرمایه الحاقی سالانه هر سرمایه دار، سرمایه اجتماعی هر کشور یا کل سرمایه بین المللی، چنان عظیم و غول آساست که در کنار نرخ انفجاری افزایش درجه بارآوری کار اجتماعی یا متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه ها باز هم استثمار خیل وسیع کارگران جدید را اجتناب ناپذیر می سازد. کارکرد این مؤلفه ها به ویژه در چند قرن نخست توسعه سرمایه داری روند تولید و تکثیر ارتش بیکاران را سوای دوره های خاص سرکشی بحران ها تا حدود زیادی کند و مهار می ساخته است. جهانی شدن بلاانقطاع شیوه تولید سرمایه داری که پدیده همزاد این نظام است مدام حوزه های جدید انباشت را در پیش روی سرمایه قرار داده است. پیش ریز سرمایه در این قلمروها به طور معمول با ترکیب آلی نازل تر صورت گرفته است و این امر به نوبه خود متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه جهانی را متأثر می ساخته است. بحرانها که رویداد غیرقابل گریز سرمایه داری هستند از یک سوی ابعاد بیکارسازی ها را توسعه می دهند، اما از سوی دیگر با پالایش سرمایه و هموارسازی راه انباشت های گسترده نوین، بازار اشتغال را به طور گذرا رونق می بخشند.
عوامل مذکور یا مکانیسم های خودپوی سرمایه برای خنثی سازی چاشنی احتراق بیکاری همگی زیر فشار تناقضات ذاتی سرمایه اند. این سخن مارکس که « سد واقعی سر راه هستی سرمایه داری وجود خود سرمایه است» در اینجا و در رابطه با توان اشتغال زائی و بیکارسازی سرمایه نیز به تمام و کمال مصداق دارد. سرمایه جهانی با افزایش غول آسای بی انقطاع حجم خود دامنه نیازش به نیروی کار را وسعت می بخشد اما همزمان با ارتقاء افسانه ای بارآوری کار اجتماعی و کاهش پرشتاب و گسترده نسبت میان بخش های ثابت و متغیر خود به سود اولی و زیان دومی، برد احتیاج مذکور یا افزایش مطلق شمار کارگران مورد نیاز را زیر فشار قرار می دهد و دچار فرسایش می سازد. آنچه روزگاری برای تولیدش کار صدها کارگر با روزانه های کار بسیار طولانی لازم می شد، چند سال بعد با کار یک کارگر یا حتی بخش محدودی از ساعات کار روزانه وی قابل تولید می گردد. محصول این فرایند جهتگیری مدام سرمایه به سوی یک بیکاری انفجارآمیز غیرقابل چالش است. حادثه ای که دیرگاهی است در جهان سرمایه داری اتفاق افتاده است.
۲. سرمایه در هستی خود بحران زا است. بررسی ریشه ها، چگونگی بروز و عوارض بحران ها در اینجا موضوع بحث ما نیست. بسیار به اختصار و در محدوده چند جمله کوتاه به بازگوئی این نکته می پردازم که بحران در پویه تنزل نرخ سود خود را آفتابی می سازد. بالاتر گفته شد که سیر صعودی ترکیب ارگانیک یا افزایش نسبت بخش ثابت سرمایه به جزء متغیرش، گرایش نهادین سرمایه است. امری که حاصل تقسیم اضافه ارزش ها به کل سرمایه را متأثر می سازد و به صورت کاهش نرخ سود انعکاس می دهد. تولید سرمایه داری این گرایش را از طریق مکانیسم ها و اهرم های معینی به چالش می کشد اما برد تأثیر این عوامل محدود است و بحران ها به وقوع می پیوندند. در رابطه با بحران و فرایند جوشش، وقوع و چالش آن باید چند نکته مهم دیگر را به ضرورت و البته تیتروار تأکید کرد.
الف. همه مکانیسم های خنثی کننده روند افت نرخ سود، اعم از آنهائی که سرمایه از آغاز با خود داشته است و مارکس آنها را به تفصیل توضیح داده است یا اهرم ها و ساز و کارهائی که در طول تاریخ توسعه سرمایه داری زاده شده اند و بعضاً بیشترین نقش را بازی می کنند، همگی بدون استثناء کل ظرفیت اثرگذاری خود را از طریق فشار سهمگین بر روی سطح مزدها و تنزل کار لازم به نفع کار اضافی احراز و اعمال می کنند.
ب. ظرفیت ذاتی سرمایه برای چالش بحران ها قابل تردید نیست اما این را نیز نباید از یاد برد که هر میزان توسعه و خودگستری شیوه تولید سرمایه داری گامی در پیچیده تر شدن تناقضات ذاتی سرمایه، کوبنده تر شدن بحران هایش و دشوارتر شدن بیش و بیشتر خروج آن از ورطه بحران ها است. هر چه زمان می گذرد ترکیب آلی سرمایه رکورد تاریخی تازه ای را پشت سر می نهد. شرائط لازم برای پیشی گرفتن نرخ انباشت از نرخ تولید اضافه ارزش سریع تر و گسترده تر بساط خود را پهن می کند. عوامل خنثی سازی روند نزولی نرخ سود به رغم کاربرد مداوم تر و دامنه تأثیر نیرومندترش باز هم با توجه به سرکشی مهارناپذیرتر پویه مذکور، ناکارآمدتر و زنگ خورده تر می گردد. از همه اینها مهم تر و سرنوشت سازتر، تولید افراطی سرمایه تا جائی پیش می تازد که اقیانوس های بیکران و پرتلاطم اضافه ارزش ها نیز کفاف تأمین نرخ سود مناسب و مطلوب کل سرمایه را نمی دهد. در همین راستا نرخ سودها سوای تنزل مقطعی منتهی به بحران های دوره ای، به صورت تاریخی و برگشت ناپذیر نیز روند افت طی می کنند. چیزی که در دهه ای اخیر کم یا بیش در مناطق مختلف دنیا، به ویژه در امریکا و اروپای غربی بسیار ملموس بوده است. آمارها همه گویاست که نرخ سودهای ۳۰ درصدی و بیشتر سال های بعد از جنگ امپریالیستی دوم در هر دو قاره یاد شده، تا سطح ۱۵ یا حتی ۱۰ درصد پائین رفته است و باز بسیار مهم است که این نزول در متن شرائطی روی داده است که حصه بسیار عظیمی از کل سرمایه جهانی در شکل سرمایه مجازی یا اوراق سهام شرکت ها، ذخیره های بازار بورس و مانند این ها با نرخ سودهای باز هم نازل تر سهم خود از کل اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر جهانی را تضمین می نمایند.
تولید سرمایه داری در پیچ و خم تناقضات بالا و همه تضادهای غیرقابل حل دیگرش، به ویژه تحمل مداوم بحرانها، رشد سرطانی زمینه های بروز بحرانها، اشباع بازار بین المللی از سرمایه و تنگ شدن هر چه بیشتر مجاری انباشت، پیشی گرفتن نرخ بیکارسازی از نرخ اشتغال و مانند این ها از مدت ها پیش وارد فازی جدید شده است. فاز جدیدی که سازماندهی شبیخونهای انفجارآمیز بدون هیچ مرز و محدوده علیه زندگی توده های کارگر را امر گریزناپذیر و قهری سرمایه ساخته است. گشایش حوزه های موسوم به « اشتغال غیررسمی» توسعه بی مهار این حوزه ها، سراسری کردن و همه جاگیر ساختن آن ها در سطح بین المللی، تبدیل آن ها به بستر اصلی و روتین شرائط کار و استثمار طبقه کارگر از جمله مشخصات بارز این فاز حیات سرمایه است. این روندی است که گریز از آن برای سرمایه داری قرن بیست و یک و اساساً تا زمانی که این نظام باقی است مطلقاً مقدور نیست. انتظار متقاعد ساختن سرمایه داران و دولت های آنها به تغییر این روند بلاهت محض است و هیاهوهای اپوزیسون های ارتجاعی بورژوازی که گویا قادر به مهار این روند خواهند بود فقط گوشه ای از عوامفریبی های چندشناک آنهاست.
به پرسش دوم بپردازیم. اینکه سرنوشت زندگی توده های کارگر دنیا در شرائط روز سرمایه داری و در صورت بقای این نظام چه خواهد بود. برای یافتن پاسخ این سؤال پژوهش خاصی لازم نیست. کافی است فقط به آنچه در این چند دهه بر سر عظیم ترین بخش طبقه کارگر بین المللی رفته است و هر روز بیش از روز پیش تشدید می گردد، نگاهی اندازیم. نظام سرمایه داری در این رویکرد قهری بازگشت ناپذیر تاریخی چاره ای ندارد جز اینکه عقب نشینی های اضطراری و اجباری خود در فاصله میان سالهای اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم در مقابل جنبش کارگری بین المللی و به طور خاص در مقابل جنبش کارگری اروپای غربی و شمالی را با موحش ترین تهاجمات و تطاول ها جبران کند. بورژوازی در این راستا همه چیز را از محاسبات سطح دستمزدها، شرائط کار و استثمار کارگران، مکانیسم های مقابله با سیر رو به افت نرخ سود یا مکانیسم های واریز بار بحران ها بر زندگی طبقه کارگر گرفته تا هر میزان آثار فشار مبارزات کارگران بر فراساختارهای مدنی، حقوقی و سیاسی سرمایه در برخی جاها، همه و همه را دستخوش تغییرات فاحش می سازد و متناسب با وضعیت جدید بازتعریف می کند. در زمینه بهای بازتولید نیروی کار، تصور ماندگاری سطح کنونی دستمزدها و بازمانده های آنچه زیر نام رفاه اجتماعی در چند کشور اسکاندیناوی و شمار معدود ممالک اروپای غربی موجود است سفیهانه ترین توهم هاست. سفینه عمر این دستاوردهای جنبش کارگری سالهاست در کام تندترین طوفان ها می پیچد و چشم انداز غرق شدن نهائی آن از همه سو پیداست. غرامت ایام بیکاری، بیمه دارو و درمان، مستمری بازنشستگی، امکانات موجود آموزش و درمان و نگهداری سالمندان یا کودکان و نوع این امکانات تا همین لحظه حاضر به اندازه کافی پروسه زوال خود را طی نموده اند و تا نقطه کفن و دفن کامل آنها هیچ راه دور و درازی در پیش نیست. بورژوازی به موازات تعرضات هار خود به دستاوردهای معیشتی و رفاهی مبارزات گذشته کارگران ، پالایش ساختار سیاسی و حقوقی کشورها از آثار این مبارزات را نیز مدت هاست دستور کار ساخته است. در همین رابطه حتی چراغ عمر رفرمیسم راست اتحادیه ای را به دست باد داده است. اتحادیه های کارگری در طول قرن بیستم مؤثرترین و کارسازترین عصاهای دست سرمایه برای نابودسازی جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر بوده اند. اما بورژوازی دیری است که به رغم احتیاج وافر به این نهادها حاضر به قبول هزینه های آن ها نیست. بسان فئودالهائی که در وانفسای احتضار سرواژ، خدم و حشم قصرهای خود را بیرون می ریختند، عذر حضور رفرمیسم اتحادیه ای را می خواهد و برای جایگزینی نقش آن با مکانیسم های بدون هزینه تلاش می کند. رویدادی که دیوانسالاری اتحادیه ای نیز مثل همیشه و به اقتضای ماهیت خود با آن همسوست. اتحادیه ها دیریست که برای بقای خود نقش دیرین خویش یعنی سرکوب جنبش سرمایه ستیز کارگران در قبال تضمین سطح نازل معیشت آن ها را به بایگانی تاریخ داده اند و در عوض راه متقاعد ساختن اجباری توده های کارگر به تحمل سبعانه ترین تهاجمات سرمایه را پیش گرفته اند.
تغییرات یا بازسازی واقعیت ها توسط بورژوازی به شیوه بالا در مورد ممالکی است که بهای نیروی کار، سطح معیشت و رفاه اجتماعی یا موقعیت طبقه کارگر آن ها با عظیم ترین بخش دنیای سرمایه داری تفاوت چشمگیر داشته است. ممالکی که کارگرانش از یک حداقل محتضر اما متعارف خورد و خوراک و پوشاک، درمان و آموزش، رفاه اجتماعی و امنیت نسبی سیاسی برخوردار بوده اند. بیش از ۷۵ درصد کارگران دنیا وضعی از بیخ و بن متفاوت دارند. این بخش طبقه کارگر نه فقط تا امروز به هیچ حداقل زندگی انسانی در هیچ عرصه حیات اجتماعی دست نیافته است، نه فقط چشم انداز حصول این حداقل را در شرائط استیلای سرمایه داری برای همیشه و به طور مطلق از دست داده است که باید در صورت بقای این نظام، شعله های تب طاعون تهاجم سرمایه را باز هم سوزان تر و پرگدازتر در وجود خود درد کشد. در رابطه با این جمعیت کثیر ۷۵ درصدی طبقه کارگر بحث این نیست که درمان، آموزش و رفاه اجتماعی موجودش سلاخی خواهد شد، یا مثلاً فشار دیکتاتوری هار و خفقان و حمام خون سرمایه بر وی سنگین تر می گردد. نه، بحث مسلماً اینها نیست زیرا آنها هیچ گاه و در هیچ کجا به هیچ حداقلی از آموزش و درمان و امکانات اجتماعی یا هیچ سطحی از فضای باز سیاسی و حقوق اولیه انسانی دست نیافته اند که اینک در معرض دستبرد قرار گیرد، بحث واقعی این است که کمپین بازتعریف شرائط کار و استثمار و زندگی طبقه کارگر توسط سرمایه، به فقر و فلاکت و سیه روزی این بخش ۷۵ درصدی طبقه، ابعاد انفجاری بسیار سهمگین تر و هولناک تری خواهد داد. در شروع نوشته به پدیده بیکاری در ایران اشاره رفت و در همان جا تصریح شد که آمار ۱۵ میلیونی روز به رغم اینکه ۵ برابر ارقام اعلام شده دولتی است باز هم واقعی نمی باشد. جمعیت بیکاران بسیار بیشتر از این هاست. این نرخ بهت انگیز بیکاری مسلماً خاص سرمایه داری ایران یا کشورهای افریقائی، آسیائی و امریکای لاتین نیست. در ممالک عضو اتحادیه اروپا نیز نرخ بیکاری رسمی میان ۳۰ درصد ( یونان) ۲۷ درصد ( اسپانیا) ۱۷ درصد ( پرتقال) تا ۱۲ درصد ( آلمان و فرانسه) چرخ می خورد، در اینجا نیز آمار واقعی بیکاران به طور قطع بسیار بیشتر از این هاست. نکته مهم آن است که همه جا، همه روز و همگان از دولت ها گرفته تا احزاب و توده های کارگر از افزایش روز به روز بیکاری سخن می رانند، همزمان همه از مبرمیت مبارزه با بیکاری و ایجاد اشتغال حرف می زنند اما هیچ کس نمی گوید که مکان، موضوعیت و سرنوشت این پدیده در یک سوی و گفتگوی چالش آن در سوی دیگر با شرائط روز دنیای سرمایه داری در چه رابطه خودویژه ای قرار دارد. در هیچ کجا به این رابطه رجوع نمی شود و لاجرم واقعی بودن یا مریخی بودن راه حل ها، انتظارات، گفتگوها یا تحلیل ها هم از این منظر مورد کنکاش قرار نمی گیرد. این کار برای بورژوازی کاملاً ذاتی است. این طبقه یا دولت هایش قرار نیست چالشگر بیکاری باشند، بالعکس باید کوه توهم را در همه زمینه ها، از جمله همین مسأله بیکاری بر ذهن و مغز توده های کارگر آوار کنند. در این میان آویختن طبقه کارگر به این یاوه بافی هاست که عمیقاً و از همه لحاظ فاجعه بار است. اما واقعیت چیست؟ واقعیت همان است که پیش تر تأکید شد. اینکه مقوله اشتغال به شیوه گذشته، حتی به شکل رایج چند دهه پیش سرمایه داری ایران و جوامع مشابه در همه جای دنیا راهی بایگانی تاریخ است و در خیلی کشورها مدت هاست که این راه طی گردیده است. لفظ بازی دولت ها در باره ایجاد اشتغال عوامفریبی محض است و گوش دادن کارگران به این فریب ها از فروماندگی شناخت اما بیشتر از استیصال آنها ناشی می گردد. سرمایه داری دیگر در هیچ نقطه این جهان شغل به شیوه سابق ایجاد نمی کند، نه به این معنی که توده کارگران تازه را استثمار نمی نماید، یا جمعیت بردگان مزدی را اینجا و آنجا کثیرتر نمی سازد، بلکه به این معنی که کل این کارها را به گونه ای متفاوت و در قعر جهنمی بسیار شعله ورتر و هولناک تر از گذشته جامه عمل می پوشاند. در وهله اول تا هر کجا که ممکن باشد، دست به کار تأسیس هیچ کارخانه ای نمی شود. سرمایه اگر چکامه ولادتش را با توسعه مانوفاکتورها به صنعت بزرگ کارخانه ای یا گسترش مزارع به کشت و صنعت های کاپیتالیستی پرطنین نمود، اگر خیل توده خلع ید شده آن عصر را به زیر سقف کارگاهها دور هم جمع آورد، اینک در قرن بیست و یک به جای ایجاد چنان مؤسساتی و به جای گردآوری توده های فروشنده نیروی کار در زیر سقف آن بنگاهها، بخش مهمی از روند کار و تولید خود را به عمق آلونکهای مسکونی زنان فیلیپین، بنگلادش، هند، چین، مالزی، امریکای لاتین و افریقا منتقل می سازد. در این جهتگیری، شرائط استثمار نیروی کار به صورت حیرت انگیزی اختاپوسی تر می گردد، از چیزی به نام قرارداد کار، استخدام کارگر یا مفاهیم کاریکاتوری حق و حقوق کارگر شاغل و نوع اینها هیچ گرد و خاکی بر جای نمی ماند. جمعیت وسیعی از طبقه کارگر بین المللی در وضعیتی قرار می گیرند یا از سال ها پیش قرار گرفته اند که هیچ حساب و کتاب یا شرط و شروطی بر چگونگی فروش نیروی کارشان حاکم نیست. این کارگران برای عظیم ترین تراست های صنعتی دنیا کار می کنند. سرمایه کارتل های سترگ بین المللی را سودآور می سازند. سیل اضافه ارزش ناشی از استثمارشان نرخ سود انحصارات غول پیکر جهانی را بالا می برد اما هیچ کدامشان هیچ سخنی از غرامت بیکاری، بیمه دارو و درمان، حق اعتصاب، طول روزانه کار، هزینه ایاب و ذهاب، سن یا میزان غرامت ایام بازنشستگی، مرخصی هفتگی، تعطیلات سالانه، امکان سازمانیابی، حق اعتصاب یا هیچ چیز دیگری که رنگ و بوی حق و حقوق انسانی داشته باشد، نمی توانند بر زبان آرند. آن ها اصلاً قرار نیست زبان گفتن هیچ خواستی را دارا باشند. قرارداد نانوشته ای بر روابط فیمابین سرمایه دار و کارگر حکم می راند. به موجب این قرارداد بهای نیروی کار بنا نیست نیازهای اولیه جسمی و معیشتی بازتولید این نیرو و ارتش ذخیره بردگان مزدی آتی را تأمین کند. بحث حتی بر سر بازتولید این نیرو نیست. تمامی تلاش سرمایه آن است که کالای نیروی کار را بدون هیچ دغدغه ای برای بازتولیدش تا آخرین قطره به پروسه تولید اضافه ارزش تزریق نماید و به محض اینکه کارگر از کار باز ماند، راهی قبرستان گردد و نیروی کار تازه ای جایگزین وی شود. این همان بازتعریف جدیدی است که سرمایه در رابطه با مسأله دستمزد انجام داده است. بهای نیروی کار مثل هر کالای دیگر در بازار رقابت و به تبع همه مؤلفه های مربوط به شرائط خرید و فروش این نیرو و از همه تعیین کننده تر موقعیت طرفین داد و ستد یا دو طبقه سرمایه دار و کارگر تعیین می شود. در شرائط مورد گفتگو یکی از دو طرف، حکمران مطلق است و طرف دیگر حائز هیچ نوع قدرتی برای هیچ میزان اثرگذاری بر قیمت کالای خود نمی باشد. در چنین وضعی عظیم ترین بخش آنچه که به طور واقعی اجزاء پیوسته مورد نیاز بازتولید نیروی کار را تشکیل می دهد یکراست و یکسره از پیکره خود قیچی می شود. غذای لازم برای تأمین سلامتی کارگر و فرزندانش، سرپناه قابل سکونت، آب و برق، وسائل خانگی مورد نیاز یک زندگی ساده انسانی، پوشاک ضروری، دارو و درمان، بهداشت و محیط قابل زیست، آموزش و مدرسه و احتیاجات بالندگی فکری، وسائل مورد نیاز پرورش کودکان، حداقل استراحت جسمی و روحی، آرامش خیال مبتنی بر تأمین معیشتی در شرائط بیکاری و بیماری و دوره های بازنشستگی و بسیاری امکانات دیگر همگی در زمره مایحتاج بازتولید نیروی کار کارگرند، هیچ کدام آن ها لوکس و اسراف نیستند. بالعکس هر میزان تقلیل هر کدامشان تخریبی مؤثر در پروسه بازپردازی این نیرو است. وقتی که سرمایه داری بیشترین و سهمگین ترین بخش این احتیاجات را سلاخی می کند، عملاً مفهوم زمینی و مادی بازتولید نیروی کار را بر وفق مراد سرمایه، با هدف تضمین حداکثر سود سرمایه، در راستای چالش بحران های درون خیز گریزناپذیرش و با تکیه به کل توان میدانداری و ظرفیت اعمال قدرت ضد کارگری خویش تعریف و بازتعریف می نماید.
وضعیت بالا، خاص جمعیتی از طبقه کارگر که چرخه تولید سود سرمایه جهانی را در آلونک ها می چرخانند نیست. بخش غالب توده فروشنده نیروی کار در دنیای روز را کارگرانی تشکیل می دهند که به لحاظ موقعیت خویش برای اثرگذاری بر بهای کالائی که می فروشند، کم یا بیش در وضعیت همین همزنجیران خود قرار دارند. این موضوعی است که حتی رفرمیسم اتحادیه ای مسلط بر جنبش کارگری بسیاری کشورها نیز قبول دارد، حتی سازمان جهانی کار دست ساخت ارتجاع هار بورژوازی کراراً در گزارش هایش به آن اذعان کرده است. جمعیتی از طبقه کارگر بین المللی که پروسه فروش نیروی کارش را زیر مهمیز شرائط بالا محقق می سازد با شتاب هر چه فزاینده تر در حال افزایش است. شمار میلیاردی کارگران زن و مرد و پیر و کودک و جوانی که از بام تا شام کنار خیابان ها و کوچه و پس کوچه های شهرهای دنیا کار می کنند، جمعیت چند صد میلیونی کودکان کار که هر روز تعدادشان افزون تر و سن ورود آنان به بازار کار کمتر و باز هم کمتر می شود ( زیر ۴ سال)!! کل کارگران شاغل در مراکز کار و تولید از بخش ساختمان و هتل و رستوران و فروشگاهها گرفته تا مزارع و کشت و صنعت ها و کارخانه ها و صنایع بزرگ و کوچک که به صورت روز به روز بدون هیچ حساب و کتاب و قرارداد یا معلوم بودن طول روزانه کار و زمان پرداخت مزد و اینکه اساساً دستمزدی در کار باشد یا نباشد، زیر چرخ قدرت مطاع بی هیچ مهار و غیرقابل هیچ اعتراض سرمایه داران استثمار می شوند، خیل کثیر کارگران جنسی و توزیع کنندگان مواد مخدر و دهها عرصه دیگر استثمار و سلاخی نیروی کار، همه و همه به این بخش طبقه کارگر تعلق دارند. بخشی که به سرعت باد رشد می کند و بخش دیگر طبقه خویش را در خود پذیرا می شود.
به سراغ سؤال سوم و آخر این بحث رویم. اینکه طبقه کارگر در قعر جهنمی که سرمایه هر روز آن را شعله ورتر و سوزان تر می سازد چه می تواند بکند و راه واقعی نجاتش چیست. در این زمینه پیش از هر چیز به نسخه پیچی های رایج جناح های مختلف بورژوازی بین المللی نظر بیاندازیم. راهبردها و راه حل پردازی ها به طور عام عبارتند از:
۱. هارترین اقتصاددانان و نمایندگان فکری و سیاسی بورژوازی می گویند که مشکل روز نظام در برنامه ریزی های غلط دولتها، سیاست های نادرست احزاب، اشتباهات سیستم بانکی، رشد سالانه منفی یا اندک اقتصادی، فشار مالیات ها بر صاحبان سرمایه، بودجه های « رفاهی» و خدماتی» دولت ها!! وجود بیمه های اجتماعی!! و نوع اینها نهفته است!!. از دید این جماعت راه حل ها نیز بعینه همان است که در چند دهه اخیر توسط سرمایه داران و دولت هایشان به اجراء در آمده است. حرفشان این است که دولتها باید هر چه بیشتر کوچک گردند و منظورشان صرفاً این است که آخرین ریال آنچه زیر نام بودجه آموزش و درمان و رفاه اجتماعی در برخی کشورها موجود است به طور کامل محو شود. کارگر باید تا زنده است فقط و فقط کار کند، انتظار دارو و درمان و آموزش و هر چه که بوی زندگی می دهد را برای همیشه از ساختار فکر خود جراحی نماید. بپذیرد که نیروی کارش یا یگانه مایملک او بی بهاترین کالاهاست. کل تصمیم گیری در زمینه بها، فروش رفتن و نرفتن، شرائط فروش یا مسائل دیگر مربوط به داد و ستد این کالا، توسط سرمایه دار و فقط از این طریق تعیین گردد و کارگر باید بدون قید و شرط مطیع حکم صاحب سرمایه باشد. نمایندگان این رویکرد هر جهتگیری نظام سرمایه داری را که متضمن اجرای تام و تمام این امور نباشد خطری برای بقای نظام اعلام می کنند. صلاح زندگی طبقه کارگر را نیز در این می بینند که به بند بند این توصیه ها و راهبردها گوش دهد!!
۲. اپوزیسونهای درون و بیرون ساختار قدرت سیاسی سرمایه در جهان همراه با رفرمیسم راست درون جنبش کارگری جهانی، در تحلیل وضعیت موجود و بن بست های روز سرمایه داری به طور معمول همان ترهات گروه اول را منتهی به شیوه های دیگر و با مضامین متفاوت تکرار می کنند. آنها اما در قلمرو « راه حل جوئی ها» مسائل دیگری را پیش می کشند. ترجیع بند حرفهایشان این است که باید راههای توسعه اقتصادی و سیاسی هر چه بیشتر را کاوید!! حوزه های پیش ریز سرمایه را وسیع تر ساخت!! قدرت رقابت سرمایه ها را بالا برد. بارآوری نیروی کار را به اوج برد!! دامنه امور پژوهشی و کارشناسی مورد نیاز توسعه اقتصادی را باز هم گسترده تر نمود. این طیف اقتصاددانان و سیاست پردازان سرمایه همه جا فریاد می زنند که اگر این کارها انجام گیرد معضل بیکاری حل می شود!! از ریزش روزافزون رفاه اجتماعی جلوگیری به عمل می آید!! سرمایه ها توان بیشتری برای چالش سیر نزولی نرخ سودها و مقابله با بحران ها پیدا می کنند و در مجموع بقای سرمایه داری و تمکین طبقه کارگر به زندگی در این نظام تضمین می گردد.
۳. سومین کالبدشکافی ها و چاره پردازی ها به طیف احزاب رفرمیسم چپ و کمونیسم خلقی تعلق دارد. این ها هر چند شعارگونه و مکتبی به هر حال ریشه تمامی معضلات را در وجود سرمایه داری می بینند، اما به محض اینکه وارد حوزه راه حل ها می شوند آنچه پیشنهاد و پراتیک می کنند همه چیز هست، الا یک چیز. هیچ و مطلقا هیچ نشانی از چگونگی تدارک توده های کارگر دنیا برای مبارزه واقعی با سرمایه داری، مقابله عملی و کارساز طبقاتی با تعرضات مستمر و روزافزون سرمایه و تاختن به سوی سرنگونی سرمایه داری در هیچ فکر و سیاست و پراتیک آن ها مشاهده نمی گردد. صدر و ذیل نوشته ها، فراخوان ها و راهبردهایشان این است که باید حزب ساخت. به حزب آویخت. قدرت سیاسی را تسخیر کرد و از این طریق به غانله موجودیت سرمایه داری پایان داد!! و دنیا را آبادان ساخت!! الفاظ و فرمولبندی هائی که بیش از صد سال است شب و روز آن را تکرار می کنند.
۴. در مورد تحلیل ها و نسخه نویسی های هر دو رویکرد رسمی ارتجاع بورژوازی نیاز به توضیح نیست. یک نکته گفتنی است. اینکه گروه اول به همان دلیل که درنده ترین، بشرستیزترین و آدم خوارترین بخش بورژوازی است، همه گفته هایش به صورت بسیار سره و صریح، بیان اسرار سرمایه و حرف واقعی دل نظام سرمایه داری است. اینها عریان و بدون پرده اعلام می کنند که بقای سرمایه داری در گرو حمام خون سراسری و بین المللی معیشت طبقه کارگر دنیا است. سرمایه داری باید بماند و توده های کارگر باید قربانی گردند. رویکرد دوم بر خلاف شرکای طبقاتی نخست خود مظهر تمامی عوامفریبی ها، دروغ بافی ها و خرافه پردازی هاست. همه تلاش احزاب و محافل این طیف آن است که روی ریشه های واقعی فقر و فلاکت و گرسنگی و ستم زدگی و سیه روزی میلیاردها کارگر پرده اندازند. با تقلای سبعانه بسیار وقیح و سفاهت آمیز سرمایه داری را تبرئه کنند و انسانی جلوه دهند. نکاتی که بر زبان می رانند از قبیل ایجاد اشتغال و کاهش بیکاری با تأمین رشد اقتصادی بیشتر!! حفظ رفاه همگانی از طریق پیش ریز افزون تر سرمایه!! یا سخن از کمبود توسعه اقتصادی به عنوان شالوده فقر و گرسنگی مستولی در دنیا و نظائر این ها نه فقط هیچ نشانی از عقل سلیم انسانی به همراه ندارد که کاملاً بالعکس جهالت تاریخی قهری و گریزناپذیر ارتجاع بورژوازی را به نمایش می گذارد. شیوه تولید سرمایه داری دیری است که به صورت تاریخی و بازگشت ناپذیر ظرفیت ایجاد اشتغال یا تحمل هزینه های درمان، پرداخت غرامت ایام بیکاری و بیماری و حداقل امکانات رفاهی توده های کارگر را حتی در همان شعاع بسیار محدود از دست داده است. رفرمیسم راست درون جنبش کارگری در همان حال که به اندازه کافی مجری سیاست ها و اهداف طیف درنده نخست است، به طور معمول رابطه بسیار تنگاتنگی با رویکرد دوم دارد. کل جعلیات، وارونه بافی ها و گمراهه پردازی های نمایندگان فکری این بخش بورژوازی توسط اتحادیه ها، سندیکاسازان و فعالین نهادهای این طیف رفرمیسم در ابعاد وسیع سراسری به درون جنبش کارگری بین المللی تزریق می شود.
سومین راه پیش روی کارگران دنیا بی راهه تاریک بدفرجامی است که طیف احزاب رفرمیسم چپ و بقایای رنگارنگ کمونیسم خلقی تبلیغ و القاء می کنند. نتایج پیمودن این گمراهه را باید در آنچه بر سر انقلاب عظیم کارگری اکتبر رفت، در جهنم گند و خون چین و ویتنام امروزی، در فرجام کار همه انقلابات شکست خورده طبقه کارگر جهانی در طول قرن بیستم، در سرنوشت حزب سازی ها و آویختن به احزاب مدعی کمونیسم و نمایندگی پرولتاریا جستجو نمود. چیزی که به اندازه کافی در باره اش بحث شده است و نیازمند بازگوئی نیست. بازماندگان این رویکرد البته در سمفونی های جوراجور ادعا می کنند که اردوگاهی، پروچینی یا ابوابجمعی کمونیسم بورژوائی نیستند اما این سخن آنها مصداق بارز شتری است که در شعر معروف سعدی داعیه شستشوی خویش در گرمابه داغ کوی داشت و در همان حال کوهی از گل و لای بر زانویش سنگینی می کرد.
به سراغ راه واقعی فرار از وضعیت موجود و خروج از شب دیجور استیلای سرمایه داری برویم. بورژوازی جنگ سراسری خود علیه طبقه ما را در ابعادی بسیار بی سابقه و عمیقاً سرنوشت ساز به صورت سراسری و همه جا گستر در همه قلمروهای حیات اجتماعی طوفانی ساخته است. سرمایه داران و دولت هایشان به طور قطع و بدون هیچ اگر و اما هر روز بیش از روز پیش تنور این جنگ را مشتعل خواهند ساخت. جنگ ها قوانین خاص خود را دارند. گوش جنگ افروزان بدهکار شنیدن آه و زاری و الحاح انسان های آماج جنگ نیست. در مقابل زرادخانه های عظیم قدرت اقتصادی، سیاسی، دولتی، فرهنگی، مدنی، حقوقی، مهندسی افکار و سایر اشکال قدرت سرمایه با اسب های چوبی کودکانه و شمشیرهای پلاستیکی قفسه های اسباب بازی ها نمی توان جنگید. حزب سازی ها و اقتدا به نخبگان صفه نشین حزبی مترصد تسخیر قدرت دولتی یا سندیکاسازی و قلاب کردن گورستان های سندیکائی به ماشین حزبی تا آنجا ورشکسته و رسوا و تهوع آور گردیده است که فقط کوردلان سوداگر این دکه ها قادر به احساس بوی تعفن آن نیستند. باید راه واقعی پیکار طبقاتی را در پیش گرفت. باید مشعل کارزار واقعی ضد سرمایه داری را همه جا افروخت و پرفروغ ساخت. مفصلبندی اشکال تو در توی قدرت سرمایه را تنها با قدرت سازمان یافته آگاه شورائی ضد کار مزدی می توان به چالش کشید و از پای در آورد. هیچ راه دیگری نیست. باید در هر کجا که هستیم به صورت شورائی و ضد سرمایه داری دست به دست هم دهیم، متشکل شویم و تشکل شورائی سرمایه ستیز خود را سراسری کنیم. تمامی احزاب، محافل و اپوزیسون های چپ نمای بورژوازی از جمله طیف احزاب لنینی صد سال تمام است که روزنه رؤیت امکان پذیری این شکل کارزار را در پیش چشم ما ساروج کرده اند. شالوده کار خود را بر نفی ظرفیت و توان توده های طبقه ما برای مبارزه آگاه سازمان یافته علیه نظام سرمایه داری قرار داده اند. از زمین و آسمان به ما القاء کرده اند که در هستی اجتماعی خود مشتی تردیونیونیست، رفرمیست، صنفی کار و سرمایه سالاریم!! شگفتا! ما طبقه ای که ماتریالیسم پراتیک انقلابی مارکس تمامی دار و ندار کمونیسم لغو کار مزدی را در ژرفنای هستی اجتماعی و طبقاتی توده هایمان می کاوید در فتواها و کشفیات این زعیمان عالیشأن منجی مکتب مدار حزب نشین، در زیر نام جعلی همان مارکس، خلایق بی نصیب از شعور ضد سرمایه داری و توده فاقد توان سازماندهی مبارزه طبقاتی آگاه خود قلمداد گردیدیم!! اما حرف های اینان از بیخ و بن خطاست. آن ها خود سرمایه سالاران واقعی هستند و آنچه می گویند حرف دل سرمایه است. ما از تمامی ظرفیت لازم برای تدارک کارزار سراسری آگاه و شورائی توده های طبقه خویش علیه اساس کار مزدی برخورداریم. کل معضل ما این است که این توان را به کار نمی گیریم. خودمان نیز همصدا با احزاب و نخبگان و سوارکاران ماهر حزبی این قدرت را انکار می کنیم. وجودش را نادیده می گیریم و دست به کار به صف کردن، متشکل نمودن، پروردن، عروج آگاهانه و به طغیان کشاندن آن نمی گردیم. ما سالیان طولانی است که از این کار دریغ کرده ایم. بنا بود که ما شروع کنندگان آهنین عزم جنگ آخر تاریخ برای امحاء هر شکل استثمار و وجود طبقات و دولت و جامعه طبقاتی باشیم. این کار را نکردیم اما دیری است که سرمایه داری جنگ آخرین خود را علیه هستی ما آغاز کرده است. ما دیگر نمی توانیم نجنگیم. ترجمه زمینی نجنگیدن تسلیم بی هیچ قید و شرط در مقابل مرگ محتوم نسخه پیچی شده سرمایه داری است. باید مشعل مبارزه طبقاتی را هر چه نیرومند شعله ور کنیم. در هر کجا که هستیم دست به دست هم دهیم. ما همه جا هستیم و در همین راستا همه وجب به وجب جامعه حاضر را بستر باز برپائی شوراها سازیم. شوراها را کانون آموزش و آگاهی و ارتقاء شعور و شناخت مارکسی و همه این ها را سلاح آناتومی عینیت حی و حاضر سرمایه داری کنیم. شوراها را به هم پیوند زنیم و ساختار سراسری آن ها را آوردگاه طوفانی جنگ ضد نظام بردگی مزدی گردانیم. زن، مرد، بزرگ و کوچک در کارخانه، مزرعه، فروشگاه، خیابان و بیابان، دانشگاه و مترو، محله های مسکونی و شبکه های اجتماعی و کل مراکز کار تولید و زندگی سمفونی تشکل شورائی ضد کار مزدی ساز کنیم. ما هیچ راه دیگری نداریم.
ناصر پایدار
اکتبر ۲۰۱۳