خورشید در هر سپیده دم این جا
با درد و رنج
شب می زاید
و زمستان
با سرمای سکوتی تلخ
در چهار فصل سال
تکرار می شود
****
مردان و زنانی
در هیات جلادان
اوهام مغزهای کپک زده را
جون آیه های مقدس هذیانی
تذهیب می کنند
نبض زمان می ایستد
از وحشت دار و درفش و فقر
****
گاهی تلنگری
گویی که زلزله است!
تخریب می کند
دیوارهای حاشا را
****
موجی عظیم از انسان
انسان دردمند
از لشگرعظیم بیکار
از خستگان کار
در کارخانه و مدرسه
در کوچه ها و بیمارستان
در جاده ها و مزارع
****
فریاد مادران رهایی
در حال رقص
برگورهای هر روزه
****
و اشک می خشکد
با خوشه های خشم
و ترس می ریزد
چون قطره های آب
بر خاک خشک
و دهانی باز می شود
و دستی مشت
و صدایی فریاد می زند
ما می مانیم
چون سبزه زار
و جوانه می زنیم
در هر بهار
ما می رزمیم
در کوی و کارخانه و گندم زار
و خورشید تیپا می زند
به زمستان
و ریشه های فروخفته بیدار می شوند
از شور زندگی
با ما یقین رهایی است
فریده ثابتی
بهمن ۱۴۰۲/ فوریه ۲۰۲۴