جهان موجود و آینده بشر

« آناتومی جامعه مدنی را باید در اقتصاد سیاسی جستجو نمود.» کنکاشی سوای این، به سود هر طبقه ای که باشد برای توده های کارگر دنیا، راهی به اسارت است. گوشه چشمی به آنچه در جهان و در فاصله شروع قرن پیش تا امروز رخ داده است درس عبرتی بزرگ برای همه بشریت اما هزاران بار بیشتر برای طبقه کارگر بین المللی و فعالین جنبش ضد سرمایه داری این طبقه است. روزشمار حوادث این دوران را می توان با دیدگاههای متعارض و به صور متفاوت،  کوتاه یا مشروح لیست کرد. دو جنگ بزرگ امپریالیستی، انقلاب اکتبر، ظهور اردوگاه شوروی، عروج جنبش های گسترده ناسیونالیستی و سوسیال خلقی، به قدرت رسیدن احزاب سوسیال دموکرات در اروپای غربی و شمالی، جنگ سرد، سقوط اردوگاه، جنگ های بالکان و افغانستان و عراق و جاهای دیگر خطوط کلی حوادثی است که رخ داده است اما روایت ماتریالیسم انقلابی تاریخ، نه سیر پاره وار وقایع که شالوده مادی بروز حوادث و بنیاد عینی مفصلبندی های طبقاتی و اجتماعی آن ها را می کاود. مسأله اساسی برای طبقه کارگر کنکاش این سؤال است که چرا تاریخ قرن بیستم و محتوای جاری آن یا همان شط پرخروش پیکار طبقات اساسی این دوره نه از مسیری دیگر که از پیچ و خمی پر از وحشت، خسارت، گمراهی، تباهی و برهوت های فرساینده و هلاکتبار به زیان او ( طبقه کارگر) و فقط به زیان او عبور کرده است. این پرسش برای پرولتاریا از این لحاظ مهم است که برای خروج از شرائط حاضر، برای سر و سامان دادن به وضعیت مبارزه طبقاتی روز خود و برای اتخاذ رویکردی روشن، با دورنمائی سوسیالیستی ناچار است به آنچه در این قرن بر سر وی و پروسه پیکار طبقاتی اش رفته است بیأندیشد و هر چه بیشتر آگاه گردد. برای حصول این آگاهی هیچ راهی نیست جز اینکه ریشه رخدادها را در زادگاه واقعی آنها کاوش کرد. باید دید که فرایند بسط اقتصاد کاپیتالیستی و به بیان دقیق تر، شیوه تولید سرمایه داری در این زمان از چه معابری گذر کرده است؟ کدام مسیر را با کدامین پیچ و خم ها دور زده است. برای غلبه بر موانع سر راه به چه راهکارهائی توسل جسته است، در هر کدام از این افت و خیزها با کدام نیازها تلاقی کرده است و برای رفع آنها به چه کارهائی دست زده است، باید دید که در این مسیر طولانی بر سر توده های کارگر چه رفته است؟ چرا اینچنین رفته است؟ و برای اینکه اینچنین نمی رفت جنبش کارگری بین المللی چه باید می کرد؟  از لابلای کندوکاو پاسخ این پرسش ها است که می توان موقعیت روز مبارزه طبقاتی علیه بورژوازی را بازیابی کرد و مسیر موفق تداوم پیکار را بازشناخت.

یک قرن و نیم پیش از این، دنیای سرمایه داری و جنبش انترناسیونالستی طبقه کارگر حال و هوائی دیگر داشت. مرگ سرمایه داری قریب الوقوع تلقی می شد یا حداقل به آرشیو باورها و آرمانهای دوردست تاریخ ارجاع نمی گردید. برای مارکس و توده های کارگر اروپا، سوسیالیسم نه فقط موضوع جنبش جاری ایام که دستور کار انقلاب اجتماعی روز بود. در آن زمان جمعیت کل طبقه کارگر اروپا به ۴۰ میلیون نفر نمی رسید. تولید ناخالص سالانه برای کل قاره از مرز ۱۵ میلیارد دلار امریکا تجاوز نمی کرد. رشد سالانه اقتصادی اروپا در بهترین حالت با ارقامی نظیر ۸۰۰ تا ۹۰۰ میلیون دلار گزارش می شد. متوسط تولید ناخالص سرانه در کشورهای قاره از ۳۰۰ دلار کمتر بود و سطح تکنیک و بارآوری کار اجتماعی یا سایر مؤلفه ها و شاخص های  کاپیتالیستی توسعه اقتصادی و اجتماعی جوامع شباهتی به امروز نداشت. در عمق این شرائط آکنده از فشار استثمار سرمایه و در زیر یوغ نظم سیاسی و ساختار حقوقی و مدنی این نظام در همان سطح تکامل تاریخی، طبقه کارگر اروپا بیرق انهدام نظم کهنه کار مزدوری بر دوش و مانیفست کمونیست در بغل از خیزشی به خیزش دیگر و از سنگری به سنگر بعدی گذر نمود. در آن روز سوسیالیسم نام رمز رهائی از بربریت سرمایه داری بود و با اردوگاه و ملحقات منطبق و منتقدش تداعی نمی گردید. جنبش کارگری این دوره شکست خورد اما نیرومندترین تکان را بر تاریخ زندگی بشر وارد ساخت. نفس شکست یک جنبش در یک برهه تاریخی مشخص، برای طبقه ای که سکاندار لکوموتیو فعل و انفعالات اساسی عصر بوده است، نه حرف نهائی حیات و نه قلمزن روال آتی محتوم کار است. شکست حتی هولناک ترین شکست جنبش کارگری دنیا، مبارزه طبقاتی جاری در تاریخ را خط نمی زند و موضوعیت آن را دچار هیچ تغییری نمی سازد. جنبش منهزم می تواند در گام یا گامهای بعدی به پیروزی رسد اما این کار قبل از هر چیز در گرو حلول همه درس ها و تجارب واقعی شکست در روند مبارزات بعدی و تلفیق پراکسیس همه اینها با بصیرتی ماتریالیستی، انقلابی، طبقاتی و سوسیالیستی است. جنبش کارگری بین المللی با شکست خود چنین نکرد. در تاریخ هیچ چیز تقدیر نیست و بی مبالاتی کارگران اروپا و جهان به سرنوشت مبارزه طبقاتی آن روز خویش نیز پدیده مقدری نبود. با همه اینها کندوکاو پایه های مادی این امر حتی برای جنبش امروز ما بسیار اهمیت دارد.

نظام سرمایه داری در پایان قرن نوزدهم شکل و شمایلی متفاوت با نیمه اول یا اواسط این قرن به خود گرفت. توسعه علوم و اختراعات، رشد تکنیک، پیشرفت چشمگیر صنعت در همه زمینه ها، ظهور ماشین آلات جدید و سیستم های مدرن حمل و نقل، بالارفتن جهش وار بارآوری نیروی کار، فرایند پرشتاب ادغام سرمایه ها و روند تمرکز سرمایه اجتماعی در هر کشور و در سطح جهانی، توسعه بی سابقه صادرات سرمایه و کالا، گشایش حوزه های نوین انباشت در اقصی نقاط دنیا و استثمار نیروی کار شبه رایگان این مناطق، واردات بسیار ارزان بهای مواد خام و پاره ای مؤلفه های دیگر در مجموع توسعه دامنه استثمار نیروی کار توسط سرمایه در مقیاس بین المللی را به نمایش نهاد. همه چیز از الحاق مستمرعقب افتاده ترین مناطق گیتی به حوزه سامان پذیری سرمایه خبر داد و نرخ استثمارهای نازل پیشین بسیار سریع با بدیل های بالاتر و بالاتر جایگزین گردید. این تغییرات باعث شد تا میزان رشد محصول اجتماعی سالانه ( (BNP 16 کشور صنعتی اروپای غربی و امریکای شمالی در فاصله سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۳ به رغم تحمل فشار بحران های اقتصادی سنگین این دوره از ۴۰۰% بالاتر رود.

رخدادهای فوق در کنار شکست جنبشهای کارگری رادیکال و ضد سرمایه داری نیمه دوم قرن مذکور، پایه های قدرت بورژوازی را بیش از پیش محکم می ساخت. شالوده های اقتصادی عروج سوسیال رفرمیسم در اقشار پائینی بورژوازی را وسعت بخشید و همزمان پیش شرط های لازم نفوذ جنبش های سوسیال بورژوائی در درون جنبش کارگری را پدید آورد. آیا باید تاریخ به این راه می رفت؟ پاسخ مثبت عوامفریبی محض است. کمون پاریس می توانست شکست نخورد، انترناسیونال اول ممکن بود که جنبش کارگری روز جهان علیه نظام سرمایه داری را به میدانهای حساس تعیین سرنوشت نهائی بکشاند. طبقه کارگر اروپا امکان آن را داشت که پیروز شود و در آن صورت پرولتاریای پیروز و سوسیالیسم این طبقه بود که برای روند کار جامعه و جهان تعیین تکلیف می کرد. فرایند افت و خیز و عروج و پس رفت مبارزه طبقاتی در هر دوره از مؤلفه ها و داده های اساسی بسیار پیچیده ای تبعیت می کند. ورود تاریخ به دوره هائی که مارکس از آن به عصر حدت تضاد میان نیروهای تولیدی و مناسبات مالکیت یا تولید یاد می کند به طور قطع چهارچوب اساسی ظهور انقلابات است اما روند انقلاب در لابلای شرائط درون این چهارچوب فشار هزاران مؤلفه های درشت و ریز را بر گرده خود حمل می کند. منظر سیاسی و نوع نگاه طبقاتی تروتسکی به کنار، اما او در شرح حوادث جنبش کارگری روسیه در روزهای پیش از وقوع انقلاب فوریه، به صورت طنزآمیز به نکته ای اشاره می کند که معنی دار است. او می نویسد « انقلاب گاه راه پیروزی خود را از میان چهار دست و پای یک اسب به جلو باز می کند» در میان تلاطم امواج مبارزه طبقاتی، هر میزان قوام بیشتر یا کمتر جنبش کارگری، هر درجه سازمان یافتگی نیرومندتر و ضعیف تر آن، هر سطح آگاهی بالاتر یا پائین تر کارگران، هر مقدار شفافیت افزون تر یا نازل تر افق مبارزه، هر قدر دخالتگری خلاق تر یا منفعل تر توده های کارگر، هر تحلیل عمیق یا سطحی، هر راهکار واقعی ضد کار مزدی یا بالعکس، هر نگرش مبتنی بر ماتریالیسم انقلابی یا محافظه کارانه و بالاخره هر تصمیم درست یا اشتباه فعالان ذینفوذ و آگاه و فداکار جنبش سوسیالیستی می تواند بر روی پروسه شکست یا پیروزی، درجات مختلف هر کدام از اینها و چگونگی حصول یا تحمل هر یک از این حالت ها تأثیر بسیار تعیین کننده داشته باشد.

اگر جنبش کارگری نیمه دوم قرن نوزدهم شکست نمی خورد، تاریخ به راه دیگری می رفت اما چنین نشد. این شکست بر توده های کارگر قاره تحمیل گردید و نظام بردگی مزدی به یمن آن، پروانه تداوم حیات خود را تمدید کرد. پیروزی و شکست در مبارزه طبقاتی، در چهاردیوار مناسبات اقتصادی و اجتماعی مسلط هر عصر ابعادی بسیار بزرگ دارد. این ابعاد در قلمرو پیکار میان پرولتاریا و بورژوازی در جامعه سرمایه داری باز هم بسیار پیچیده تر و عظیم تر می گردد. بورژوازی پیروز به صورت طبقه مسلط اقتصادی و سیاسی کنترل کل هست و نیست دنیا  را حفظ کرد و سرمایه داری مجال یافت تا  فاز تازه ای از تاریخ تکامل خود را باز گشاید. تمرکز عالی سرمایه، پیدایش عظیم ترین انحصارات صنعتی و مالی، صدور سرمایه به دورترین نقاط دنیا و گسترش پایه های عمومی انباشت در همه جهان، تبدیل عظیم ترین بخش ساکنان گیتی به بردگان مزدی ارزان بهاء، گشایش پروسه زوال نظام های اقتصادی پیشین در سراسر عالم، شتاب انکشاف کاپیتالیستی کشورهای سه قاره آسیا، افریقا و امریکای لاتین، همه و همه تحولاتی بودند که سرمایه داری به برکت رهائی از چنگال جنبش های کارگری سوسیالیستی نیرومند قرن نوزدهم به پیش راند.

شرائط زندگی انسانها، آگاهی و افکار و رویکرد اجتماعی آنها را می سازد. ماندن سرمایه داری و نقش آفرینی های بشرستیز تازه اش، توهم ماندگاری این نظام را در قشرهای مختلف اجتماعی، منجمله در درون طبقه کارگر کشت و کار و آبیاری کرد. اشکال مختلف سوسیالیسم بورژوائی از دوره های پیش وجود داشت اما آنچه این زمان به مارپیچ حیات تاریخ پای می نهاد نه وارث بی دست و پای اسلاف خویش که مولودی هزاران بار زمخت تر و پرقوام تر بود. سوسیالیسم تخیلی اوائل قرن نوزدهم از اوئن گرفته تا پرودون بسیار بیشتر از آنکه مدافع کار مزدوری باشد منتقد وجود آن بود و سخت تر از آنکه مدافع بردگی مزدی باشد سردرگمی، بی دانشی و بی افقی جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر را نمایندگی می نمود. سوسیال دموکراسی پایان این قرن بالعکس بسیار آگاه، استخواندار، با افق و منسجم اصلاح اومانیستی جامعه سرمایه داری!!! را در همه وجوه و شئون به جریان اندیشه و مبارزه سیاسی و پراتیک اجتماعی طبقه کارگر تزریق و تحمیل می کرد. سوسیال دموکراسی برای کلیه تحلیل ها، نوع نگاهها، راهکارها، افقها، سازمانیابی ها و برای هست و نیست جنبش کارگری به نسخه پیچی خاص دست زد و در مقابل روایت مارکسی و انقلابی هر کدام اینها، بدیل و پیش نهادهای کنکرت سوسیال رفرمیستی به درون جنبش کارگری یله نمود. اپوزیسون نمائی پراگماتیستی سوسیال دموکراسی در مقابل نظام سرمایه داری هنگامی که انتساب غاصبانه جنبش های رادیکال ضد سرمایه داری دوره های پیش، تبیین مجعول و گمراه کننده شکست آن جنبشها و شرائط حاصل از فاز تکامل امپریالیستی شیوه تولید سرمایه داری را یکجا به هم می آویخت، نیروی فشار شگرفی را برای نفوذ در جنبش کارگری بین المللی روز کسب می کرد. استالین بسان همه حرفهای دیگرش از «لنینیسم» بعنوان « مارکسیسم عصر امپریالیسم» یاد می کرد!!! از نگاه و تعبیر و توصیف او که چشم پوشیم شاید بتوان روال لفظ پردازی او را در مورد سوسیال دموکراسی به شکل دیگری به کار برد. سوسیال دموکراسی به حق سوسیالیسم بورژوائی استخواندار و با دوام عصر امپریالیسم بود و درست همین روایت سوسیالیسم است که از همان زمان به بعد کل جنبش کارگری بین المللی، کل تندنس ها، انقلابات و حتی اشکال عدیده نقد رادیکال از سوسیال دموکراسی را در خود هضم می سازد.

 

نظام سرمایه داری به یمن غلبه بر جنبش های رادیکال سرمایه ستیز قرن نوزدهم، با استمداد از شرائط ناشی از فاز جدید تکامل امپریالیستی اش و با میمنت میدان داری سوسیالیسم بورژوائی اخیر به موفقیت های بسیار سترگی در فرایند مبارزه طبقاتی علیه پرولتاریا در عرصه جهانی دست یافت. یمن سوسیال دموکراسی برای بورژوازی بر خلاف برخی تحلیل ها و پندارها ابداً در آویزان ساختن جنبش کارگری اروپای غربی و شمالی به دار اتحادیه گرائی و قانون سالاری و رفرمیسم راست سندیکالیستی خلاصه نمی شد. اعجاز مهمترش برای سرمایه داری آن بود که افق لغو کار مزدی را در پیش روی رادیکال ترین و نیرومندترین جنبش های کارگری و حتی انقلابات کارگری بزرگ قرن بیستم خط می زد.  تأثیرپذیری عمیق بلشویسم از روایت سوسیالیسم و آناتومی سرمایه داری سوسیال دموکراسی اظهر من الشمس است. سوسیالیسم اردوگاهی در خارج از قلمرو نقد و انتقادها، جنگ و ستیزها و مناقشات معطوف به دیکتاتوری و دموکراسی و به محض گذاشتن پا در صحنه آناتومی اقتصاد سوسیالیستی و سرمایه داری با سوسیال دموکراسی همخون می شد  ناسیونالیسم چپ و جنبش های سوسیال خلقی سه قاره نیز به رغم ریشه های اجتماعی و باورها و اهداف و انتظارات کاملاً متفاوت، به هر حال سوسیالیسم خود را به طور مستقیم از اردوگاه و غیرمستقیم از سوسیال دموکراسی به عاریت می گرفتند و هنوز هم می گیرند.

مقایسه دنیای سالهای سی قرن بیستم با دهه های میانی قرن نوزدهم برای کمونیست های فعال جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر از پاره ای جهات غم انگیز و در همان حال پر از درس است. خیزش های رادیکال چالش نظام کار مزدی یکی پس از دیگری بدون نتیجه مانده بود. کمون پاریس شکست خورده است. انترناسیونال اول کارگری برچیده شد. آخرین بارقه های امید به پیروزی انقلاب اکتبر خاموش گردیده بود. کمونیسم و جنبش تغییر عینیت موجود به صورت اسم رمز سیاهی برای برنامه ریزی کاپیتالیستی کار و تولید اجتماعی، تحمیل حادترین شکل استثمار سرمایه داری بر کارگران و اعمال تمامی اشکال بی حقوقی، ستمکشی و تحقیر بر بردگان مزدی کشورها در می آمد. جنبش کارگری اروپای غربی که در روزگار قبل مانیفست نابودی سرمایه داری را بر سقف آسمان این نظام می کوبید اینک یا در عمق باتلاق رفرمیسم راست اتحادیه ای زمینگیر شده بود و یا به سیاهی لشکر اردوگاه سرمایه داری دولتی مبدل می گردید. جنگ امپریالیستی اول پرولتاریای جهانی را از سنگر پیکار انترناسیونالیستی ضد بردگی مزدی به گروگان گرفته و در اردوگاههای رقیب بورژوازی با لباس خفت سربازی در برابر هم به جنگ واداشته است. جنگ امپریالیستی دوم در راه است و کوره های آدم سوزی سرمایه در وسعت جهان آماده ساختن تل خاکستر از اجساد بردگان مزدی است. در همه ممالک سه قاره ( آسیا، امریکای لاتین و افریقا) ضد امپریالیسم خلقی جای جنبش سوسیالیستی را اشغال کرده است و توده های کارگر جوامع کلاه خود ناسیونالیسم بر سر، با شکم گرسنه و تن عریان در رکاب ناسیونالیسم چپ، زیر بیرق کمونیسم!! برای استقرار صنعت مستقل ملی شمشیر می زنند!!

افکار و اعتقادات و باورها در قالب تجریدی خود هیچ نیستند و هیچ تاریخی ندارند. محتوای آنها در هر دوره برای هر طبقه اجتماعی توسط شرائط زندگی و کار انسانهای آن طبقه تعیین می گردد. در شرائطی که سرمایه همه جا زیر نام کمونیسم، جنبش کارگری کشورها را به صف می کرد و مصالح ماندگاری بردگی مزدی یا انکشاف کاپیتالیستی بیش و بیشتر کشورها را پیش شرط تحقق سوسیالیسم و فاز نخست انقلاب سوسیالیستی جا می زد، پیداست که کالبدشکافی مارکسی سرمایه داری و روایت ضد کار مزدی کمونیسم نیز جای خود را به بدیل های تازه متناظر با شرائط روز می سپرد. ائتلاف بین المللی اردوگاه و ناسیونالیسم چپ نیاز به تئوری های خاص خود داشتند. سخن از سرمایه داری و نگاه «کاپیتال» به فاز جدید تکامل این شیوه تولید داروی درد اینان نمی توانست باشد. به همین دلیل کاپیتال در آرشیو اسناد مقدس تاریخی دفن می شد و تئوری های نوین امپریالیسم، با مضامین و نوع نگاههای جوراجور، اما همگی همسو  در کار بایگانی مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه بنیاد سرمایه داری و همنهاد در کار انتقال ارتش کارگری به حوزه ضد امپریالیسم ناسیونالیستی، جای آن کتاب و جای تمامی آموزشهای دیگر مارکس را پر می کرد. انتقاد از نقش امپریالیستی سرمایه مالی و انحصاری بر جای نقد مارکسی اقتصاد سیاسی شیوه تولید سرمایه داری نشست، گفتگوی مبارزه علیه کار مزدی جای خود را به مباحثات کشاف مبارزه علیه غارتگری و تجاوز سرمایه مالی داد، نظریه جنگ برای برپائی سرمایه داری مستقل از امپریالیسم !! تئوری مبارزه طبقاتی علیه اساس سرمایه داری را به عقب راند ، توصیف قدرت اعجاز سوسیالیستی سرمایه داری دولتی جائی برای درک نیاز فعالین جنبش جهانی طبقه کارگر به بازشناسی سوسیالیسم محو کار مزدی باقی نگذاشت. همه چیز از شکست جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و پیروزی بورژوازی بر این جنبش حکایت می کرد، فاجعه مهم تر اما این بود که طبقه شکست خورده به جای درک موقعیت مغلوب خویش، به جای بازشناسی عوامل شکست و به جای ترمیم قوا و تلاش برای برپائی سنگر استوار مبارزه طبقاتی علیه سرمایه داری، بعضاً در پشت حصار توهم بافیهای سوسیال بورژوائی مشغول برگزاری مراسم بزرگداشت پیروزی های سترگ سوسیالیستی بود!! و بعضاً در کنار بیرق پیکار برای حصول همان نوع پیروزی ها، دلیلی برای درک شکست و کنکاش حالت مغلوب در پیش پای خود نمی دید.

شکست سوسیالیسم برای هر مدت، در هر سطح و به هر میزان، فرصت های تاریخی تعیین کننده ای را به نظام بردگی مزدی تفویض کرده بود و سرمایه داری در غیاب اعتلای این جنبش و در پرتو شرائطی که اقتدار سوسیال دموکراسی، استقرار اردوگاه و عروج ضد امپریالیسم خلقی در سطح جهان پدید می آورد به طور جامع الاطراف دست به کار تحکیم بندهای بردگی مزدی بر دست و پای کارگران دنیا بود. تا پایان قرن نوزدهم رابطه تولید اضافه ارزش با تمامی اسرار عظیم اندرونی اش  به صورت رابطه ای لخت و عور در پیش روی توده های کارگر قرار می گرفت. عامه کارگران اگر سرمایه را با ذره بین موشکاف مارکس نمی شناختند اما تشخص جسمانی آدم نمای آن را در هیأت کثیف جلادوارش سایه به سایه حیات خود می دیدند و کوه نفرت از وجود وی را بر همه گوشت و پوست و عروق خود سنگین می یافتند. دنیای فکر و احساس و عواطف کارگران یکسره انبار خشم و کین و قهر نسبت به صاحبان سرمایه بود و مبارزه طبقاتی بسیار زلال بر پهندشت زندگی روز آنان جریان داشت. سازمان اجتماعی کار سرمایه داری در قیاس با دوره های بعد، از پیچیدگی، انسجام، وسعت و قدرت بسیار کمتری برخوردار بود، نظم سیاسی سرمایه نسوج تو در توی پر پیچ و تاب قرن بیست را پشتوانه قوام خود نداشت و ساختار مدنیت و قانونیت و حقوق و فرهنگ و داربست اجتماعی سرمایه بسیار ساده ظاهر می شد. نظام سرمایه داری با اغتنام فرصت از غیاب و ضعف جنبش سوسیالیستی بسیار پرشتاب برای غلبه بر این پاشنه آشیل ها و در راستای آرایش استخواندارتر و پرقوام تر خود مسیر تاریخ را چرخ زد. این عقل بورژوازی نبود که راه را باز می یافت و نظام را معماری می کرد، بالعکس همه جا سرمایه بود که شعور لازم راهیابی و معماری را در ساختمان مغز بورژوازی می پروراند و رشد می داد. فرایند بازتولید و توسعه انباشت و خودگستری سرمایه گام به گام نیاز این قوام را متولد ساخت، پاسخ نیاز را جریان شناخت و اندیشه سرمایه دار کرد و بسط اجتماعی و عینی آنها را محتوای برنامه ریزی روز متولیان و حاکمان جامعه کاپیتالیستی نمود.

رابطه تولید اضافه ارزش، در اساس رابطه بیگانه سازی کامل کارگر با پروسه کار و محصول کار خویش است. این رابطه به همان میزان که ساختار نظم سیاسی، قراردادهای اجتماعی، نهادهای مدنی، بافتهای فرهنگی، تافته های اخلاقی، روابط حقوقی، ملاکهای عرف و معیارهای سنت، زبان، هنر و ادب و بیان اندیشوار خود را تولید می کند و بسط می دهد و به همان اندازه که این نهادهای اجتماعی را زیور و دثار و پیرایه وجود اقتصادی خود می سازد، دائره بیگانه سازی کارگر از روند کار و سرنوشت محصول کار را نیز بیشتر و بیشتر توسعه می دهد. کارگر انگلیسی، فرانسوی، هلندی، ایتالیائی، بلژیکی و سویسی قرن نوزدهم، میان استثماری که می شد و میان کل دردها، رنجها، گرسنگیها، ستمکشیها و بی حقوقی هایش با سرمایه شخصیت یافته رابطه ای مستقیم، لخت، زمخت و تنگاتنگ می دید. این رابطه در شرائط گسترش بی مرز ساختار دولتی و نظم سیاسی و نهادهای مدنی و حقوقی و تسلط جامع الاطراف افکار و فرهنگ و قراردادهای اجتماعی سرمایه حالتی پیچیده تر و رمزآمیزتر به خود می گرفت. هر کدام از عوامل بالا، نقش دیوار حائلی را میان کارگر و سرمایه حتی کارگر و سرمایه دار ایفاء می کردند و به همین میزان شکل گیری جنبش شفاف و زلال ضد کار مزدی او را دشوارتر می ساختند. این وضع وقتی که با تمامی تبخیرات و مه آلودگیهای متراکم برتافته از وجود جنبش های خلقی و هستی اردوگاه به هم می آمیخت پیچیدگی زلال بودن پیکار لغو کار مزدی را برای توده های کارگر باز هم بیشتر می ساخت. در بطن این شرائط و رخدادها، دورنمای سوسیالیستی و محو کار مزدوری برای کارگران از آنچه در بالا و پیرامون چند و چون شفافیت جنبش ضد سرمایه داری گفتیم باز هم غامض تر و پیچیده تر می گردید.

تأکید کنم که تعبیر عبارات بالا مطلقاً آن نیست که کارگران نخست سوسیالیسم را تقاشی می کنند و سپس برای مبارزه طبقاتی راه می افتند!!! مسأله کاملاً برعکس است. دومی جبر گریزناپذیر زندگی توده های کارگر است و حتی در خلاء کامل افق سوسیالیستی نیز متناسب با اوضاع و آرایش قوا و مؤلفه های مختلف، وسیع یا محدود، عمیق یا سطحی، نیرومند یا ضعیف جریان دارد. این افق سوسیالیستی نیست که جنبش سوسیالیستی می آفریند، بالعکس دومی است که اولی را می سازد و به جزء لایتجزای مکمل خود تبدیل می کند. همه اینها در عداد مفروضات است. مورد بحث ما در اینجا چیز دیگری است. جنبش  کارگری هر چه امیدوارتر و آگاه تر و با  افق سوسیالیستی آشناتر باشد، جنبشی نیرومندتر است و هر چه از این ویژگیها و حالت ها دورتر باشد جنبشی ضعیف تر، آسیب پذیرتر و فرتوت تر است. شرائطی که در بالا تصویر کردیم و فضای مسلط بر مبارزه طبقاتی توده های کارگر، به ویژه پس از شکست انقلاب کارگری اکتبر، سوسیالیسم و افق محو کار مزدی را برای کارگران دنیا، بیشتر در ورطه ابهام فرو می برد. جنبش کارگری دهه های ۶۰ و ۷۰ قرن نوزدهم به رغم سطح نازل تر رشد اجتماعی و فکری و فرهنگی یا میزان آشنائی با دانش های عصر، امکان برنامه ریزی کار و تولید به دست خود و گسستن بندهای بردگی مزدی را در قیاس با اخلاف قرن بیستمی خود مقدورتر تصور می کردند.

همه آنچه تا حالا گفتیم، شمارش برگهای برنده سرمایه داری در مقابل جنبش سوسیالیستی و لغو کار مزدی طبقه کارگر در سالهای نیمه اول قرن بیستم و به ویژه از دهه سی این قرن به بعد  بود. سیر متوالی رخدادهائی که به آنها اشاره شد، به بورژوازی فرصت داد تا به نیازهای خودگستری رابطه تولید اضافه ارزش در سطح جهانی با فراغ بال پاسخ گوید. در شروع قرن بیستم بارآوری کار در حوزه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی کشورهای غربی که نسبت آن به بخش های دیگر جهان تا آن تاریخ از دو به یک کمتر بود به صورتی جهش وار از ۲۰  به یک بالاتر رفت و این نسبت تا مدت ها به روند صعودی خود با همین شتاب ادامه داد. بحران اقتصادی حاد و سراسری دهه ۹۰ قرن نوزدهم با استمداد از نتایج همین تحولات و به ویژه مؤلفه اخیر به طور چشمگیر فروکش کرد و امواج بعدی بحران تا شروع دهه ۳۰ قرن بعد با قدرت تخریب کمتری همراه شد. پدیده ای که فشار خود را بر تئوری پردازیهای امثال برنشتین و سران انترناسیونال دوم در مورد مکانیسم بروز بحرانها، به گونه ای بارز وارد ساخت و نقدنویسی سرمایه پسند آنان را در باره نظریه مارکسی بحران دامن زد. صدور گسترده سرمایه به بازار انباشت کشورهای سه قاره، انکشاف وسیع مناسبات کار مزدوری در این جوامع، ترکیب ارگانیک نازل سرمایه ها، پائین بودن هزینه تشکیل بخش ثابت سرمایه و از همه مهمتر نیروی کار بسیار ارزان این بخش از جهان در مجموع پیدایش نرخ سودهای کلان سرمایه در این حوزه ها را به همراه داشت، همزمان نقش انحصارات و تراست های عظیم امپریالیستی در تعیین و تسلط نرخ سودهای بین المللی باعث می گردید که میزان قابل توجهی از اضافه ارزش تولید شده توسط کارگران این کشورها به حوزه ارزش افزائی سرمایه های بزرگ غربی سرریز شود. این امر در همان حال به بخش اخیر سرمایه جهانی امکان می داد که روند تولید را به طور مستمر دستخوش تحول سازد، دستاوردهای عظیم دانش های بشری را برای حصول این هدف مورد استفاده قرار دهد و برای توسعه این دستاوردها برنامه ریزی و سرمایه گذاری کند و بالاخره بارآوری نیروی کار را هر چه مؤثرتر افزایش دهد، این کار در غیاب فرایند پرشتاب جهانی شدن و توسعه بی امان دامنه انباشت سرمایه در نقاط مختلف دنیا امکان نداشت. نرخ سودهای بالای حوزه های تازه پیش ریز سرمایه و سرشکن شدن سیل وار این اضافه ارزش ها به قلمرو بازتولید سرمایه اجتماعی کشورهای غربی تضمین واقعی حصول این هدف توسط انحصارات غول پیکر صنعتی و مالی بود.

همه آنچه گفتیم اما یک روی سکه را تعیین می کرد. رویۀ دیگرش این بود که کل فرایند پیش گفته از درون و از بیرون، ارکان حیات این نظام را دچار چالش می ساخت. مقدم بر هر چیز در قلمرو مبارزه طبقاتی آنچه برای سرمایه داری برد و غنیمت و توسعه و موجد بیشتر ماندن بود، برای توده های کارگر دنیا سوای شکست، تباهی، عقب نشینی، گرسنگی، فقر و تبدیل شدن به تل خاکستر در شعله های جنگ بشرسوز امپریالیستی چیز دیگری نمی توانست باشد. انکشاف کاپیتالیستی کشورهای سه قاره نه فقط نان و مسکن و مدرسه و دکتر و داروئی برای « توده ها» نداشت که فقط جمعیت میلیاردین انسانهای خلع ید شده را در زاغه های تار و نمور پیرامون شهرهای بزرگ دنیا برای فروش نیروی کار خود به ارزان ترین بهای ممکن دور هم جمع کرد. در شرائطی که سوسیال دموکراسی و رفرمیسم راست اتحادیه ای در اروپای غربی و اسکاندیناوی و امریکای شمالی بر هر تحرک ضد سرمایه داری طبقه کارگر چوب حراج می زد، در غالب جوامع جدید سرمایه داری آن روز موج اعتصابات پی در پی توده های طبقه کارگر برای داشتن نان خالی و آلونک مسکونی از کارگاهی به کارگاه دیگر، از مدرسه ای به مدرسه بعدی، از شهری به شهر آنسوتر، از کشوری به کشور دورتر و از قاره ای به قاره دیگر گذر نمود. نظام سرمایه داری که در نیمه دوم قرن نوزدهم در حادترین حالت یک جنبش چند ده میلیونی توده های فروشنده نیروی کار را در سنگر مقابل خود می دید، اینک با لشکر عظیم و جهانی انسان هائی مواجه بود که شمار آنها از مرز یک میلیارد فرا می رفت. انسانهائی که سوای فروش گوشت و پوست و استخوان یا همان نیروی کار خود برای ارتزاق روزانه هیچ چیز دیگری نداشتند. شاید میان این سخن و آنچه پیشتر گفتیم تعارضی احساس گردد!! ممکن است پرسیده شود که توده های کارگر به صف شده در پشت « جبهه متحد ضدامپریالیستی» و خارج از حیطه کارزار مستقیم سوسیالیستی!! چه خطر سنگینی می توانستند برای نظام بردگی مزدی ایجاد نمایند!؟ پاسخ این سؤال بسیار شفاف و بدون ابهام است. سوسیالیسم نه یک بازوبند عقیدتی و مکتبی که جنبش طبقه کارگر علیه نظام سرمایه داری و برای محو کار مزدوری است. جمعیت میلیاردین کارگران غرق در توهمات خلقی و امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی به هر حال و به رغم توسل به دار پوسیده ضد امپریالیسم خلقی مجبور بودند برای نان روزانه و داشتن لباس و سرپناه خویش علیه سرمایه داری بجنگند. نداشتن افق روشن سوسیالیستی برای محو بردگی مزدی آنان را از مبرمیت و اجتناب ناپذیری مبارزه ضد سرمایه داری و تمرکز قوا برای فشار بر شریان سود سرمایه به نفع ادامه حیات خویش باز نمی داشت. مبارزه ای که به نوبه خود عرصه را بر شرائط بازتولید و خودگستری سرمایه اجتماعی جوامع و کل سرمایه جهانی تنگ و تنگ تر می ساخت.

 

یک مسأله مهم دیگر در همین راستا عوارض جبری پروسه پرشتاب توسعه انباشت سرمایه در کشورهای سه قاره بود.    مارکس در سالهای نیمه دوم قرن نوزدهم در بررسی تأثیرات متقابل صنایع بریتانیا و کشورهای حوزه صدور کالاهای انگلیسی با نگاهی تیزبین تصریح کرد که گسترش بازارهای سرمایه داری در ممالک اخیر با همه دستاوردهای پرسود برای صنعت انگلیس و به رغم گشایش بازارهای بزرگی چون استرالیا و کالیفرنیا باز هم حلال معضل سرمایه های انگلیسی نخواهد بود، زیرا که توسعه بازارها پاسخگوی رشد نیاز سرمایه ها نیست . این سخن مارکس مربوط به دوران استعمارگری و صدور کالا بود. مشکل سرمایه داری در دوران مورد گفتگوی ما در مقیاس و سطح بسیار فراتری مطرح می شد. ممالکی که دهه های نخست قرن بیستم توسعه و تسلط نظام سرمایه داری در آنها، بخش متمرکز، انحصاری و با ترکیب ارگانیک بالای سرمایه جهانی را از تحمل تنزل فاحش نرخ سودها و امواج سرکش بحران های اجتناب ناپذیر اقتصادی مجال تنفس داده بود، در شروع دهه ششم این سده بتدریج نقش متضاد و متعارضی را به نقش پیشین خود اضافه می کردند. این جوامع که پیش از آن حوزه های تولید نرخ سودهای کلان و انتقال اضافه ارزش های انبوه به قلمرو بازتولید سرمایه های بزرگ انحصاری و امپریالیستی بودند از این زمان به بعد به طور متناوب اما به هر حال گریزناپذیر فشار پیچش بحران های اقتصاد سرمایه داری خود را هم بر گرده بخش پیشرفته تر و متمرکزتر سرمایه وارد می ساختند. پدیده ای که مؤلفه های بازتولید و چگونگی تداوم حیات سرمایه داری را به صورت تعیین کننده ای زیر فشار خود قرار می داد. بر اساس آمارها، میزان تولید ناخالص داخلی سرانه(BNP/ Capita) کشورهای بزرگ صادر کننده سرمایه که در طول دهه پنجم قرن مذکور به طور سالانه مرز ۴% را نشانه می گرفت از دهه ۶۰ به بعد و به ویژه در سالهای دهه هفتاد از مرز ۲% هم پائین تر رفت. نرخ رشد اقتصادی در همین دوره در قیاس با سالهای پیش به صورت چشمگیری کاهش یافت و کلاً تبخاله ها و عوارض یک بحران دیرپای بی برگشت اقتصادی همه جا بر جبین نظام سرمایه داری پدیدار گشت. این بحران که از دهه هفتاد با افت و خیز و به تدریج، شیوه تولید سرمایه داری را در سطح جهانی در کام خود فروکشید، به رغم بهره گیری از همه مکانیسم های کهنه و نو چالش، همچنان با قدرت تمام پیکره حیات تاریخی این نظام را آماج یورش های نیرومند خود قرار می دهد.

دوره اخیر برای نظام سرمایه داری با شاخص های واقعی یک فاز خاص و با مؤلفه های تعیین کننده یک دوران جدی انحطاط همراه است. تعبیر لنین از شرائط امپریالیستی سرمایه داری به مثابه مرحله احتضار این نظام از پاره ای جهات تعبیر دقیقی نمی توانست باشد. صدور سرمایه و رویکرد نظام بردگی مزدی به گسترش انباشت کاپیتالیستی در اقصی نقاط جهان در شروع قرن بیستم، طغیان بی سابقه اضافه ارزشهای تولیدی نوین و گشایش وسیع ترین حوزه ها برای بیشترین سرمایه گذاری ها با ترکیب نازل ارگانیک و کمترین هزینه تشکیل بخش ثابت سرمایه، نه رمز احتضار که بالعکس پاسپورت یک اقامت نامعلوم و نوعی ماندگاری موقت بود. تعبیر لنین البته ناظر بر قائل شدن فاکتورهای دیگری برای سرمایه داری از جمله تمایز در ابعاد توحش و بشرستیزی دوره ماقبل و مابعد سیستم امپریالیستی !!، کشیدن خطی ولو کمرنگ میان سرمایه مالی و صنعتی، “خلق ستیزی امپریالیسم” و بروز جدائی میان بخش هائی از بورژوازی جوامع مناطق تقسیم شده اقتصادی و ارضی دنیا در دوره اخیر نیز بود. نکاتی که در اینجا مورد بحث ما نیستند. مسأله مهم کندوکاو ممکن وضعیتی است که از نیمه دوم قرن بیستم در تاریخ حیات سرمایه داری آغاز می گردد. اطلاق لفظ انحطاط به این دوره بسیار واقعی است و با روایت انحطاط سرمایه داری در شروع سالهای نخست آن قرن تفاوت دارد. سرمایه داری به شرائطی پا نهاده است که باید آن را فاز ویژه ای در پروسه انحطاط و توحش مناسبات  کار مزدوری، دوران کاملاً خاصی در تعمیق و توسعه مستمر ساختاری شدن بحران اقتصادی و اجتماعی این نظام و بالاخره طلایگان شروع عصر انقلابات کارگری ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی در آینده نزدیک تلقی کرد. شاخص های اساسی این عصر تا آنجا که به شیوه تولید سرمایه داری بر می گردد، تشدید بی سابقه گلوبالیزاسیون و ادغام جهانی اقتصاد کاپیتالیستی، رشد غول آسای بارآوری کار اجتماعی، نرخ بسیار بالای افزایش افراطی سرمایه، سیر صعودی حیرت بار متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه بین المللی، تسریع چشمگیر پروسه پیشی گرفتن نرخ پیش ریز سرمایه بر نرخ تولید اضافه ارزش در مقیاس جهانی، سرکوبگری بسیار نیرومندتر بحرانها و چرخش همیشگی بحران در پروسه بازتولید سرمایه بین المللی است. به نظر می رسد که بخش اعظم رویدادهای نیم قرن اخیر در رابطه با چند و چون فرایند حاصل از این شاخص ها قابل تبیین است. در این باره پائین تر توضیح خواهم داد اما عجالتاً سرچشمه های واقعی فرایند این شاخص ها در بطن رابطه تولید اضافه ارزش در موقعیت کنونی تاریخ را کمی بیشتر کنکاش کنیم. ذکر مثالی در این زمینه بی مناسبت نیست.

شرکت اتوموبیل سازی ایرانی موسوم به « ایران خودرو» را به عنوان جزء معینی از اندامواره کل سرمایه جهانی در نظر بگیریم. این کارخانه در شروع دهه ۶۰ میلادی با سرمایه ای معادل ۱۰ میلیون تومان آن روز تأسیس شده است. شمار کارگران شرکت در سالهای پایانی همین دهه قریب  ۰۰۰ ۱۰ نفر بوده است. تا اینجا یک چیز روش است. اینکه سرمایه ای با میزان نسبی ۱۰ میلیون تومان نیروی کاری معادل ۱۰ هزار نفر را در حلقه های مختلف تولید و بازاریابی استثمار می کرده است. نسبت میان این ارقام ۱۰۰۰ به یک است. به بیان دقیق تر هر ۱۰۰۰ واحد سرمایه ثابت نیازمند یک کارگر بوده است. بر اساس پاره ای قرائن میزان تولید سالانه شرکت در سالهای شروع دهه ۷۰ بالغ بر ۰۰۰ ۶۰  در سال و حدود ۲۰۰ واحد در روز بوده است. نکته دوم مورد جستجو در همین جا قرار دارد. داده های یاد شده حکایت از این دارند که به طور متوسط هر ۵۰ کارگر در طول یک روزانه کار یک اتوموبیل را تولید و مونتاژ و آماده فروش می ساخته اند. سومین نکته اینکه هر دستگاه اتوموبیل ساخت شرکت معادل ۲۰۰۰۰  تومان به فروش می رسیده است که بر مبنای محاسبات نسبی مربوط به آن زمان، حدود ۱۵۰۰۰ تومان آن به صورت اضافه ارزش به سرمایه داران صاحب شرکت تعلق می یافته است. حاصل این بخش محاسبه نشان می دهد که هر کارگر در طول هر روزانه کاری چیزی بالغ بر ۳۵۰ تومان تولید می کرده است، دستمزدی معادل ۵۰ تومان دریافت می نموده و لاجرم نرخ استثماری برابر با ۷۰۰% را متحمل می شده است. حال همه این ارقام و محاسبات را به ذهن بسپاریم، تاریخ را کمی طی طریق کنیم و تا زمان حاضر به جلو گام برداریم. «ایران خودرو»  امروز با سرمایه ای بیش از ۰۰۰ ۰۰۰ ۰۰۰ ۳۰۰ تومان به کار خود ادامه می دهد و شمار کارگران آن حدود ۰۰۰ ۳۰ نفر است. به این ترتیب نسبت ۱۰۰۰ تومان سرمایه به هر نفر در پایان دهه ۴۰ یا شروع دهه ۵۰ ، اینک  با رابطه ۰۰۰ ۰۰۰ ۱۰ تومان به هر کارگر جایگزین شده است. اسناد آماری منتشره دولت بورژوازی اسلامی ایران در هیچ دو نسخه ای با هم خوانا نیست و در هیچ نسخه فارسی با ترجمه انگلیسی آن نیز مطابقت ندارد. شمار خودروهای تولید شده در شرکت در سالهای آخر از ۰۰۰ ۵۰۰  تا ۰۰۰ ۹۰۰ و گاهی حتی بیشتر نقل شده است، ما میانگینی را برای این محاسبه در نظر می گیریم. فرض کنیم که این تعداد در بدترین حالت، سالانه ۰۰۰ ۶۰۰ و لاجرم برای هر روزانه کار، ۲۰۰۰ دستگاه باشد. در این صورت معلوم است که هر ۱۵ کارگر در روز یک دستگاه خودرو را تولید و آماده عرضه به بازار می سازند. به بیان دیگر نسبت ۵۰ کارگر برای تولید هر خودرو در اوایل دهه ۷۰ با ۱۵ کارگر برای هر دستگاه در شرائط موجود جا به جا گردیده است. در باره میزان فروش شرکت و اضافه ارزش تولید شده توسط هر کارگر نیز فقط به این بسنده می کنیم که نرخ استثمار ۷۰۰% آن ایام امروز با یک نرخ استثمار حداقل ۱۲۰۰ درصدی جایگزین شده است.

منظور از رجوع به داده های فوق مطلقاً گزارش بودجه و روند کار و دخل و خرج سالانه یک بنگاه صنعتی در ایران نبود، کاملاً بالعکس شرکت مذکور به عنوان یک واحد سرمایه در ساختار کل سرمایه جهانی مطمح نظر است. آنچه در اینجا رخ داده است نمودی بسیار حقیر از سیر واقعیتی بسیار عظیم است که در سراسر جهان سرمایه داری به وقوع پیوسته است. « ایران خودرو» در مقابل انحصارات غول پیکر جهانی یا کل سرمایه اجتماعی ایران در قیاس با سرمایه اجتماعی امریکا، حوزه یورو، اسکاندیناوی، بریتانیا، ژاپن، روسیه و بطور خلاصه در قیاس با عظیم ترین بخش سرمایه بین المللی به لحاظ بارآوری کار اجتماعی و ترکیب ارگانیک در سطحی کاملاً نازل تر قرار دارد. اگر فرایند تغییرات مورد بحث را با رجوع به سرمایه های انباشت شده در قلمرو  TMT مورد تعمق قرار دهیم ارقام به صورت بسیار حیرت باری افزایش خواهند یافت. در آنجا به طور مثال در رشته تولید موبیل با فزونی چندین ده برابر بارآوری کار و جایگزینی چندین ساعت با چند دقیقه مواجه خواهیم شد. فرایند این تغییرات حتی در صنعت اتوموبیل سازی کشوری مانند ژاپن هم به لحاظ سطح بالای داده ها و ارقام چندان قابل قیاس با «ایران خودرو» نیست. با اینهمه و با اغماض از همه این تفاوت های بسیار تعیین کننده، باز هم شاهدیم که آنچه دیروز توسط ۵۰ انسان فروشنده نیروی کار تهیه می شد امروز با نیروی کار مزدی ۱۵ انسان، آماده فروش در بازار می گردد. سرمایه ۱۰ میلیونی جای خود را به ۳۰۰ میلیارد داده است. تولید ۲۰۰ واحدی در بدترین شرائط ممکن با ۲۰۰۰ جایگزین شده است. نرخ اضافه ارزشها فوران کرده است، ترکیب ارگانیک سرمایه ها همانگونه که دیدیم جهشی بالا رفته است و به تبع آن نرخ سودها بطور محسوس کاهش یافته است. این نرخ در همین چند دهه اخیر برای بزرگترین تراستهای صنعتی جهان نظیر جنرال موتورز، فورد و کرایسلر از ۳۰% در دهه ۷۰ به حدود ۱۰% در روزهای اخیر سقوط نموده است. اگر این روند را که به طور قطع روند طبیعی و جاری کار شیوه تولید سرمایه داری در مقیاس جهانی است نقطه تمرکز کنکاش خود قرار دهیم به چه استنتاجاتی خواهیم رسید؟ برای یافتن پاسخ نیاز به هیچ جستجو یا لااقل هیچ استدلال پیچیده ای نیست. کافی است چشمان خود را باز کنیم و به اطراف جهان نظر اندازیم. کوهساران عظیم سرمایه ها یکی پس از دیگری قله آسمان را تسخیر می کنند، سرمایه ها برای بازتولید خود، لحظه به لحظه به نیروی کار بسیار کمتری نیاز دارند، بازار جهانی زیر فشار اشباع سرمایه به طور مستمر گنجایش انباشت را از دست می دهد، نیاز به اضافه ارزش غول پیکرتر برای تداوم روند بازانباشت همراه با خشک شدن بی امان سرچشمه های زاینده اضافه ارزش، حدت بحرانهای اقتصادی، فروپاشی ها، جنگ افروزیها و توسعه بی امان ابعاد توحش و تهاجم تاتاریستی سرمایه علیه کارگران از جمله نتایج قهری و بلافصل این پروسه است. در باره پیوند مستقیم و ارگانیک رخدادهای روز دنیای سرمایه داری با این فرایند به صورت بسیار کوتاه به موارد مهم زیر اشاره می شود.

 

  1. توسعه پرشتاب فقر، بیکاری و گرسنگی

دهه هفتاد میلادی به این سوی به طور قطع دنیای توسعه پرشتاب فقر و گرسنگی و بیکاری و بی خانمانی بشر در همه جهان بوده است. این روند در چهارچوب استیلای نظام سرمایه داری مطلقاً قابل بازگشت نیست و هیچ راهکار، راه حل یا برنامه ریزی بورژوائی نمی تواند حتی شتاب آن را کند سازد. در همین لحظه حاضر یک میلیارد از سکنه کره زمین بیکارند. حدود ۳ میلیارد نفر با درآمد روزانه ای کمتر از ۲ دلار امریکا زندگی می کنند و درآمد روزانه نصف این جمعیت زیر ۱ دلار است. هر دقیقه ۲۰ کودک در برابر چشمان اشکبار مادرانشان از فشار گرسنگی می میرند. یک میلیارد و نیم انسان آب آشامیدنی بهداشتی ندارند و همین میزان از حداقل دوا و درمان و دکتر محروم می باشند. ممکن است گفته شود که سرمایه داری اساساً وجود خود را با سیلاب فقر و گرسنگی انسانها تعمید کرده است و هیچ یک از موارد بالا تازگی ندارند. این بطور قطع درست ترین حرف است. هیچ بحثی در صحت این سخن نیست، « سرمایه در جائی متولد شده است که از سر تا پا و از تمام مساماتش گند و خون بیرون زده است» اما نکته مهم چیز دیگری است. در همه دوره های پیشین تاریخ حیات سرمایه داری تعمیق استثمار توده های کارگر و سایر سیه روز ی ها و مصائب ملحق به آن با پروسه هائی از عقب نشینی این نظام در مقابل مطالبات معیشتی و رفاهی و اجتماعی طبقه کارگر در اینجا و آنجا همراهی می شده است. در متن همین تشدید استثمار و ستمکشی ها و بی حقوقی ها، مدرسه های زیادی هم ساخته می شده است، بیمارستانهای زیادی هم تأسیس می گردیده است، در مقابل فشار جنبش کارگری به قبول بیمه دارو و درمان یا غرامت بیکاری تمکین هم صورت می گرفته است. همراه با سیر تمرکز سرمایه ها و افزایش بارآوری کار، اشتغال هم  پدید می آمده است، دستمزدها هم بگونه ای متناظر با بهبود زندگی بخش هائی از کارگران بالا می رفته است و پاره ای تغییرات دیگر از این قبیل رخ می داده است. دوره مورد بحث ما فاقد این خصوصیت است و این فقدان نه محلی که سراسری و در مقیاس بین المللی است. آمار سازمان ملل از بالاترین نرخ صدور سرمایه به بسیاری کشورها حکایت دارد اما همزمان گسترش بی سابقه بیکاری و توسعه بیسابقه تر فقر و گرسنگی را نیز در همان جوامع گزارش نموده است. در سوئد قله رفاه اجتماعی دنیای بردگی مزدی به طور متوسط هر سال ۲۰ مدرسه کلاس اول تا نهم بطور کامل بر چیده می شود. شمار تخت های بیمارستانی این کشور در دهه اخیر به نصف رسیده است و تعداد کارکنان بخش درمان حدود ۳۰% کاهش یافته است. ساعات کار واقعی در اکثر ممالک اگر نه رسمی اما به صورت غیررسمی بالا رفته است و سن بازنشستگی در غالب جوامع در حال افزایش است. هیچ امنیت شغلی در هیچ کجا باقی نمانده است و آخرین بازمانده های آن نیز با سرعت تمام در حال از بین رفتن است. بر اساس گزارش وال استریت فقط در امریکا هر سال ۱ تا ۲ میلیون شغل در خطر حذف شدن است و مطابق پیش بینی فدراسیون فلزکاران بین المللی در چند دهه آینده تنها ۲% نیروی کار فعلی جهان برای تولید تمامی کالاهای مورد تقاضای بازار جهانی کفاف خواهد داد. آمارهای معتبر دیگر از این سخن می گویند که در فاصله ۱۹۷۲ تا ۱۹۹۲ بارآوری نیروی کار در ایالات متحده حدود ۳۵% افزایش داشته است و درست در طول همین مدت میزان اشتغال نیروی کار ۱۵% کاهش نشان داده است. اگر بخواهیم در لابلای داده های آماری بچرخیم به بحثی طولانی نیاز خواهیم داشت تنها به ذکر این اشاره می کنیم که سرمایه گذاری بیشتر، همه جا با بیکاری افزونتر و تنزل فاحش سطح دستمزدها همراه بوده است. رشد مزدهای واقعی ساعتی که تا قبل از دهه ۷۰ قریب ۵% بود از شروع دهه مذکور به این سوی از نیم درصد هم پائین تر رفته است. این روند قابل بازگشت نیست و وقوع کلیه اجزاء و حلقه های آن در انطباق ارگانیک با درونمایه فرایندی است که بالاتر توضیح دادیم.

 

  1. فاز جدید گلوبالیزاسیون و عروج نئولیبرالیسم.

دور جدید توسعه جهانی شدن سرمایه داری در قیاس با آنچه در شروع قرن بیستم رخ داد از پاره ای جهات تفاوت اساسی دارد. در آن زمان رویکرد سرمایه به شرق یا کلاً ممالک سه قاره با گسترش پایه های عمومی انباشت، فروپاشی اضطراری و تاریخی نظام فئودال و انکشاف کاپیتالیستی کشورها همراه بود. این امر همچنان که مارکس در مورد هندوستان گفت با تمامی خانه خرابی و بی خانمانی و سیه روزی هائی که برای توده های وسیع خلع ید شده قاره ها به ارمغان می برد، یک پروسه تحول تاریخی را نیز با خود محقق می ساخت. نظام ارباب و رعیتی کشورها جای خود را به رابطه خرید و فروش نیروی کار می داد و مظالم هولناک فئودالی با استثمار، ستمکشی و بی حقوقی کاپیتالیستی جایگزین می گردید، روستا از هم می پاشید و شهرنشینی توسعه می یافت. نوعی زندگی جدید جای شیوه زیست کهن را اشغال می کرد. آنچه می رفت در همه تار و پود خود توحش بار بود و آنچه می آمد در بشرستیزی و توحش دست کمی از سلف خود نداشت، با همه اینها، انسانها از پله ای به پله دیگر تاریخ پای می گذاشتند و در چهاردیوار حیات نو به چیزهائی دست می یافتند که در قیاس با گذشته نشان رشد و موفقیت و حصول پاره ای دستاوردها بود. دنیای تیره خشک و خالی فئودالی جای خود را به وجود صنعت و تکنیک و شکوفائی های علمی می داد و همزمان پروسه پیکار دهقانان علیه مالکیت ارضی اربابان جای خود را تاریخاً به جنبش بردگان مزدی برای برپائی جهانی بدون استثمار و طبقات و جامعه طبقاتی تفویض می نمود. گلوبالیزاسیون جاری در همان حال که صرفاً دور تازه ای از بیشتر جهانی شدن شیوه تولید سرمایه داری و توسعه انباشت سرمایه است اما نه فقط حاوی هیچ کدام از رویکردهای به اصطلاح « تمدن زای» فاز پیشین همین نظام ضد انسانی هم نیست که یکسره، یکسو و در همه تار و پوش تشدید بی قید و شرط استثمار، سلاخی بشر به بیسابقه ترین اشکال در کارگاههای تولید سود، قربانی عظیم ترین بخش سکنه زمین در آستانه درهم  و دیناری افزایش سود سرمایه و تبدیل جهان هستی به جهنمی غیرقابل تحمل است. نیروی محرکه این فاز همسان فاز پیش ستیز با بحران جبری سرمایه داری است اما در آنجا فرایند بحران ستیزی با فازی از تحولات تاریخی ولو با زایمان مرگ آلود به هم می آمیخت و در اینجا تعمیق، حدت و عروج به مراحل انفجاری استثمار کاپیتالیستی توده های فروشنده نیروی کار است که محتوای پروسه را تشکیل می دهد. در آن دوره سرمایه در هیأت کارگاه و کارخانه وجود خود را نمایش می داد و ارتش ذخیره نیروی کار ناشی از خلع ید مولدین خرد را لباس اشتغال می پوشاند. امروز غول عظیم انحصارات صنعتی جهان کوه محصولات نیم ساخته الکترونیکی خود را بدون تأسیس هیچ کارخانه، بدون هیچ استخدام، بدون تقبل هیچ نوع قید و شرطی در مقابل هیچ نیروی کار، یک راست به عمق دخمه های نمور زن بنگالی، کودک خردسال فیلیپینی و پیرمرد پا به گور چینی و هندی روانه می سازد. ابعاد استثمار با آنچه در صد سال پیش و در شروع انباشت امپریالیستی رخ می داد، بسیار بسیار هولناک تر است. گلوبالیزاسیون شروع قرن پیش صدها میلیون روستائی کنده از زمین را در زیر یک سقف در کنار هم قرار می داد و همه آنها را  در زنجیر متصل بردگی مزدی، در برابر کارفرما، نیروی متحد یک جنبش می ساخت. گلوبالیزاسیون موجود، رابطه خرید و فروش نیروی کار را در زاغه سیاه سکونت زن هندی با نرخ سود چند برابر جنرال موتورز و فورد و میکروسوفت برنامه ریزی می کند و توده های کثیر کارگر را در سلول های انفرادی زندان پرتوحش استثمار از هم دور می سازد. شروع شرائط امپریالستی تولید سرمایه داری دریچه ای به اعتصاب های عظیم کارگری باز می کرد، گلوبالیزاسیون شروع قرن بیست و یک با حبس دهها و صدها میلیون انسان فروشنده نیروی کار در سلولهای پرشکنجه آلونک های مسکونی افق اعتصاب را از پیش روی کارگر جاروب می کند.  سرمایه داری در صد سال پیش همراه با گشایش حوزه های جدید انباشت در دنیا، بستر زایش سوسیال دموکراسی و رفرمیسم راست اتحادیه ای در اروپا می شد، دور کنونی جهانی شدن سرمایه، سوسیال دموکراسی را باتلاق نئولیبرالیسم و جنبش اتحادیه ای را ابزار سلاخی توده های کارگر در آستانه برنامه ریزی های نئولیبرالی نظام سرمایه داری می سازد. این حرف که بحث جهانی شدن در تاریخ حیات سرمایه داری هیچ بحث تازه ای نیست مسلماً حقیقت دارد اما فقط نیمی از حقیقت است. نیمه دیگر آن آمیختگی سرشتی فاز تازه گلوبالیزاسیون با سطح کاملاً جدیدی از انحطاط و بشرستیزی و توحش اجتناب ناپذیر تاریخی سرمایه در این دوران است.

 

  1. سقوط اردوگاه و پایان عمر جنبش های خلقی

فروپاشی اردوگاه تجلی فروماندگی تاریخی نظام سرمایه داری در بازتولید شرائط تولید و استمرار حیات خود بود. آنچه در جریان سقوط اردوگاه خود را به نمایش نهاد، مطلقاً در بن بست شکل معینی از برنامه ریزی کاپیتالیستی کار و تولید ( سرمایه داری دولتی) خلاصه نمی گردید. در اینجا انحطاط تاریخی رابطه خرید و فروش نیروی کار به طور کلی بود که واقعیت خود را در سطحی خاص و به گونه ای کنکرت در معرض انظار توده های کارگر دنیا قرار می داد. سقوط اردوگاه به طور واقعی از همان موجبات و تناقضاتی در اندرون شیوه تولید سرمایه داری نشأت می گرفت که عروج نئولیبرالیسم از آنجا ناشی می گردید. آنچه ترکیب ممالک اردوگاه را از قطب غربی سرمایه داری متمایز می نمود، سطح پائین تر بارآوری کار اجتماعی، میزان حضور سرمایه اجتماعی کشورها در بازار جهانی سرمایه و سهم نازل تر سرمایه های اردوگاه در تقسیم کل اضافه ارزش ناشی از استثمار طبقه کارگر بین المللی بود. ساختار نظم سیاسی در این زمینه کمترین نقش را ایفاء می نمود. سرمایه کشورهای اردوگاه زیر فشار مؤلفه های فوق قادر به بازتولید خود نبود و هر گام برنامه ریزی بازتولیدش، تشدید و تعمیق هر چه هولناکتر استثمار کارگران را الزام آور می ساخت. درست به همانگونه که قطب غربی سرمایه بدون اتخاذ توحش بارترین رویکردهای نئولیبرالی قادر به بازتولید شرائط تولید خود نمی توانست باشد. اردوگاه به لحاظ ترکیب و مکان خاص سرمایه هایش در وسعت سرمایه جهانی حلقه سست تر این نظام را تشکیل می داد و محکوم به درهم پاشی بود. حاصل این فروپاشی چیزی سوای ادغام عمیق تر بخش های مختلف سرمایه جهانی، جاسازی و بازآرائی مجدد سرمایه در چهارچوب رویکرد سراسری و گلوبالیزاسیون نئولیبرالی روز، فشار سبعانه سهمگین تر استثمار و بربریت سرمایه داری بر کارگران و تحکیم بندهای بردگی مزدی آنان هیچ چیز دیگری نبوده است.

اردوگاه از درون شرائط تاریخی خاصی سر بیرون آورد و تغییر آن شرائط، ادامه حیات آن را ناممکن می ساخت. دو فرایند همجنس و همسو در حفاری شالوده اردوگاه دست داشتند. شکست انقلاب اکتبر از یک سوی و عروج وسیع ضد امپریالیسم خلقی در بخش گسترده ای از جهان محتوای این دو پروسه را تعیین می کردند. انقلاب اکتبر در روزهای نخست پیروزی، بشارت رهائی بشر از استثمار و وجود جامعه طبقاتی را زیر نام کمونیسم بر کرانه های نگاه کارگران و انسانهای استثمار شونده و ستمکش جهان مهر کرد. شکست انقلاب به صورت معکوس نوع معینی از برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار را در همان مکان زیر همان پرچم، در پوشش همان کمونیسم با داعیه همان اعجاز و با نوید دروغین همان انتظارات بر سینه نگاه توده های کارگر روسیه و جهان ترسیم نمود. بشریت فرسوده از توحش استثمار سرمایه داری در هاله توهمات انبوه برای روزگاری طولانی به اردوگاه دل بست و شکل دولتی سرمایه داری همین توهمات گسترده توده های کارگر کشورها را زرادخانه توان و پشتوانه مقاوم اقتدار خود ساخت. به موازات این فرایند شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری نیز به بخش ناراضی بورژوازی کشورهای سه قاره مجال داد تا مبارزات توده های کارگر و دهقان کشورها را با مستمسک ستیز با امپریالیسم در باتلاق انتظارات ناسیونالیستی خود زمینگیر سازد. در هر دو محور بورژوازی بود که میدان دار واقعی برنامه ریزی ها و سیاست گذاری ها می شد و در هر دو جا جنبش وسیع توده های کارگر بود که تسمه نقاله عروج بورژوازی به عرصه نمایش قدرت، وثیقه تسویه حسابهای درونی یا ابزار ساختمان قطب قدرت نوین سرمایه داری می گردید. بورژوازی درگیر در هر دو محور سخت به هم نیاز داشتند، هر دو زیر نام سوسیالیسم شمشیر می زدند!!! هر دو پرولتاریا را ارتش ذخیره اقتدار خود می خواستند، هر دو با رقیب واحدی در جدال بودند. هر دو افق مشترکی پیش روی خود داشتند، فروماندگی جنبش کارگری و کور شدن افق سوسیالیسم ضد کار مزدی برگ برنده ای در دست هر دو بود. شرائط تاریخی سرمایه داری مشترکات واحد بسیاری را برای آنها جور ساخته بود و آنها از این شرائط سود مشترک سرشار می بردند.

فروپاشی اردوگاه و پایان عصر جنبش های « ضد امپریالیستی خلقی»!! نیز به همان سیاق عروج آنها از مؤلفه ها و شرائط تاریخی مشترکی تبعیت می نمودند. در طول قرن بیستم و تا چند دهه پیش از پایان آن، همه کشورهای سه قاره به جوامع سرمایه داری تبدیل شدند و رابطه خرید و فروش نیروی کار در آنجا به طور کامل و در همه وجوه مسلط گردید. رؤیاهای سترون سوسیال رمانتیسیستی و « صنعت مستقل» ناسیونالیسم چپ در کوره واقعیت های گریزناپذیر روند انکشاف کاپیتالیستی عصر ذوب گردید و سفینه حیات ضدامپریالیسم خلقی در همه جا به گل نشست. سرمایه داری جوامع  مورد بحث بتدریج مکان و موقعیت خود را در کل ساختار جهانی سرمایه داری احراز کردند و در این میان سهم قطب اردوگاه از مجموع اضافه ارزش حاصل از کار کارگران این جوامع در قیاس با قطب رقیب بسیار کمتر بود. مشکل اردوگاه به این حد نیز محدود نمی ماند. رقابت با امپریالیست های غربی نیازمند هزینه های نظامی کمرشکنی بود که تا دینار آخر آن باید با کار اضافی توده های کارگر اردوگاه پرداخت می گردید. تحمیل کل این مصائب و مشقات بر طبقه کارگر روسیه و سایر جوامع اردوگاهی به نوبه خود استقرار دیکتاتوری هار سرمایه داری در همه این کشورها را گریزناپذیر می ساخت. اردوگاه با توجه به همه این مشخصات و مؤلفه ها حلقه شکننده نظام بردگی مزدی را تشکیل می داد و لاجرم از هم پاشید.

 

  1. پایان جنگ سرد و آغاز جنگ های گرم سرمایه داری علیه بشریت.

جنگ سرد تبلور مجادلات میان قطب های درونی نظام سرمایه داری بود. نوعی قطب بندی که بر پایه دلایل بالا باید از هم می پاشید. تندپیچ حاد بحران در پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی کشورهای اردوگاهی، از بین رفتن امکان تحمل شرائط اقتصادی و اجتماعی این جوامع برای کارگران، فقدان هر نوع افق سوسیالیستی و ضد کار مزدی در پیش روی توده های کارگر، برنامه ریزی سراسری و سنجیده و پرهزینه امپریالیست های غربی برای رسیدن به جهان تک قطبی سرمایه، پایان عصر جنبش های خلقی، فروپاشی زمینه های مادی و اقتصادی و تاریخی قطب بندی مشترک اردوگاه و بخشهائی از بورژوازی کشورهای سه قاره بعلاوه همه عوامل دیگر، دوران توازن قوای میان دو بلوک متخاصم سرمایه جهانی را به نقطه پایان خود رساند. جنگ سرد باید با جنگ گرم بورژوازی علیه طبقه کارگر بین المللی و رویکرد درونی همزمان سرمایه جهانی برای قطب بندی های نوین جایگزین می گردید. این کار انجام شد و آنچه در طول دهه اخیر رخ داده است شاهد آشکار وقوع عینی همین حوادث است. جنگ بالکان، افغانستان، عراق و جنگ های در شرف تکوین دیگر در عمق خود جنگهائی هستند که بازسازی نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری را با هارترین و بربرمنشانه ترین معیارهای نئولیبرالی در سطح جهانی و علیه کل طبقه کارگر بین المللی دنبال می کنند. هدف اساسی همه این جنگها برای بورژوازی امریکا و نیروهای هم پیمان این بوده است که:

– نظم سیاسی سرمایه داری در سطح جهانی به نفع بورژوازی امریکا و دولت های هم پیمانش پالایش شود و تحکیم یابد.

– اعمال کلیه شیوه های تشدید و تعمیق و توسعه استثمار توده های فروشنده نیروی کار، کاهش هر چه سهمگین تر کار لازم و افزایش هر چه عظیم تر کار اضافی طبقه کارگر به  صورت یک پدیده عام بین المللی تثبیت گردد.

– بهای تشکیل سرمایه ثابت برای بخش مسلط سرمایه جهانی از طریق تسلط بر منابع انرژی و مواد خام دیگر، هر چه بیشتر تقلیل پیدا کند.

– در روال جاری توزیع اضافه ارزش حاصل از استثمار پرولتاریای بین المللی بین بخشهای مختلف سرمایه جهانی، کفه سهم سرمایه های عظیم انحصاری و تراست های غول پیکر صنعتی جهان باز هم سنگین تر و سنگین تر شود.

جنگ های اخیر سرمایه داری همگی این هدف را دنبال کرده اند. تجزیه یوگسلاوی، سرنگونی رژیم هائی از نوع رژیم میلیوسویچ در صربستان، طالبان در افغانستان، صدام در عراق و یا تعارض مستمر با دولت اسلامی بورژوازی ایران بخشی از برنامه ریزی پالایش نظم سیاسی سراسری سرمایه داری و رفع ناهمگونی های درونی این نظم برای تاختن در مسیر حصول هدفهای یاد شده است.

  1. قطب بندی های جدید سرمایه داری

شرائط حاصل از فروپاشی اردوگاه، برای بخش مسلط تر سرمایه جهانی « خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود». دلیل این امر پیش تر در لابلای همین نوشته تا حدودی مورد بحث واقع شده است. فروپاشی بلوک شرق در تعبیر واقعی و به لحاظ اقتصادی شکلی از پالایش بود که سرمایه جهانی در ساختار پروسه بازتولید خود با رویکرد غلبه بر وضعیت بحرانی دامنگیرش پدید می آورد. متعاقب این رخداد تلاش امپریالیست های غربی و نهادهای مالی و صنعتی عظیم دنیا این بود که شرائط حاصل را در راستای ادغام هر چه عمیق تر کل سرمایه به نفع قطب های مسلط روز هدایت نمایند. اما این نمایندگان فکری و سیاسی یا اقتصاددانان بورژوازی نیستند که سرنوشت پروسه کار سرمایه را تعیین می کنند، کاملاً بالعکس، سرمایه است که الزامات و شرط و شروط تداوم ارزش افزائی خود را به صورت محتوای دانش و تعقل و برنامه ریزی به ساختار ذهن و اندیشه آنها پمپاژ می نماید. در بطن شرائطی که اردوگاه از هم می پاشید، زمینه های لازم برای ظهور قطب بندیهای نوین جهان سرمایه داری نیز در پشت سر هم  به صف می گردید. بحران حاد ساختاری نظام سرمایه داری، تنزل فاحش نرخ رشد اقتصادی امریکا، کانادا، کشورهائی اروپائی و ژاپن در شروع دهه ۹۰ قرن پیش، بن بست طرحهای « تعدیل اقتصادی» و «اصلاح ساختاری» صندوق جهانی پول، فشار بحران اقتصادی ویرانگر کشورهای آسیای جنوب شرقی، خاورمیانه، امریکای لاتین و افریقا بر روی پروسه بازتولید سرمایه جهانی و به طور اخص سرمایه های امریکائی و اروپائی و ژاپن، متوسط ترکیب آلی حیرت بار سرمایه های عظیم انحصاری و کاهش نسبی نرخ سود عمومی سرمایه در حوزه های اخیر و بسیاری عوامل دیگر چشم انداز غلبه قطب های مسلط موجود سرمایه داری بر بحران ساختاری جاری و فازهای حدت آن را بیش از پیش دچار تردید و تیرگی می سازد.

در کنار وضعیت دامنگیر حوزه های بالا، سرمایه اجتماعی کشورهائی مانند چین، روسیه و هندوستان از شرائط کم و بیش متفاوتی برخوردارند. نیروی کار شبه رایگان در وسیع ترین میزان، سطح پائین تر اشباع بازار داخلی از سرمایه در قیاس با ممالکی مانند اروپا و آلمان و ژاپن، وجود حوزه های بسیار گسترده برای انباشت، متوسط بسیار پائین تر ترکیب ارگانیک سرمایه اجتماعی، موقعیت بسیار ضعیف جنبش کارگری حتی در مقایسه با اروپا، قدرت رقابت در بازار بین المللی به دلیل همه داده های اقتصادی و اجتماعی بالا و سایر مؤلفه های مشابه، به آنها کمک می کند که برای ظهور به صورت قطب های تازه سرمایه در وسعت بازار جهانی سرمایه داری ابراز حیات کنند. چین هم اکنون بیش از ۴۷% کل تجارت خارجی کشورهای امریکای لاتین را به خود اختصاص داده است. سهم سرمایه های چینی در تجارت خارجی افریقا با سرعت تمام در حال افزایش است. صدور سرمایه و کالاهای ساخت این کشور به ایران، ممالک عربی و جوامع آسیای جنوب شرقی به سرعت رو به گسترش می رود. رشد اقتصادی سالانه چین در طول دهه اخیر در سطح جهانی بسیار چشمگیر بوده است. موازنه تجارت خارجی اش با امریکا نیز بر اساس آمارهای سال جاری ۲۰۰ میلیارد  دلار به زیان امریکا و به همین میزان به سود چین گزارش شده است. روسیه و هند، نه در این میزان اما باز هم به شکل قابل توجهی از لحاظ نرخ انباشت و رشد اقتصادی سالانه، کفه ای سنگین تر را در قیاس با برخی کشورهای غربی به خود اختصاص داده اند.

اینکه قطب بندی های جدید چه سیمای تازه ای به سرمایه داری خواهد داد، آیا شرائط سالهای بعد از جنگ جهانی دوم و بلوک بندی نوع سابق تکرار خواهد شد؟ آیا جنگ سرد جدیدی جریان خواهد یافت یا بالعکس؟ و نوع این سؤالات سوای آنکه هیچ پاسخ حاضر و آماده ای از جانب هیچ مرجعی نمی تواند داشته باشد، در عالم واقع تعیین کننده مسائل اساسی و سرنوشت ساز زندگی آتی بشر نیز نخواهد بود. قطب بندیهای جدید نمایش حلقه معینی در زنجیره شتاب جهانی شدن هر چه وسیعتر و عمیق تر سرمایه در شرائط روز است. ظهور چین به صورت یک قطب نیرومند سرمایه در دنیا مقدم بر هر چیز بیان انتقال غول آسای سرمایه های امریکائی و اروپائی به آن دیار برای استثمار هولناکتر نیروی کار ارزان توده وسیع کارگران چینی است. همین مسأله در مورد روسیه و به نحو اولی در باره هندوستان نیز صدق می کند. نکته اساسی در کل این روند جنب و جوش درونی و در همان حال برنامه ریزی شده سرمایه جهانی برای انباشت گسترده تر در حوزه های سودآورتر و تشدید وحشیانه تر استثمار توده های کارگر است. رقابت این قطب ها با هم نیز رقابتی در همین راستا و تدارک تهاجمات هارتر علیه جنبش کارگری بین المللی خواهد بود. راه انداختن مباحثات طولانی در باره افول امپراطوری دلار و عروج اعتبار یورو، افزایش قدرت اقتصادی چین و سیر رو به زوال اقتصاد امریکا و … اگر می تواند سوژه دلپذیری برای پژوهش های دانشگاهی محققان چپ باشد اما برای طبقه کارگر جهانی مشکل گشای هیچ رنجی نیست.

  1. آستانه انقلابات کارگری لغو کار مزدی

نیاز به بازگوئی تیتروار نکات بالا نیست. رشته پیوند میان تمامی آنها یک چیز است. طبقه کارگر جهانی پا به شرائطی نهاده است که اگر چه در تداوم ارگانیک سایر دوره های حیات سرمایه داری است اما ضرورت تعیین تکلیف در آن به نقطه انفجاری خاصی رسیده است. در متن این شرائط یک چیز به بدیهی ترین قضیه ریاضی تبدیل شده است. در دنیائی زندگی می کنیم که هر دقیقه آن از دقیقه پیش هولناک تر است. شمار بیکاران به طور مستمر افزایش می یابد. هر روز با جمعیت بسیار انبوه تری از گرسنگان در چهارگوشه جهان مواجه می گردیم. نان، آب، بهداشت، دارو و درمان و مسکن لحظه به لحظه بیشتر از دسترس انسانها خارج می شود. هیچ تضمینی حتی برای فروش نیروی کار در چند هفته یا چند روز بعد برای بسیاری از شاغلان نیز باقی نمانده است. بی خانمانی و آوارگی ابعادی عظیم تر از هر زمان به خود می گیرد و روزی نیست که دهها و صدها انسان گرسنه  در مسیر یافتن لقمه ای نان در آب های اقیانوس ها غرق نشوند. جنگ و لشکرکشی و برباد دادن زندگی میلیون، میلیون انسان با هدف افزایش سود سرمایه به قمار روزمره دولتمردان سرمایه داری تبدیل شده است. کل این حوادث جبر پروسه حیات سرمایه داری و شرط گریزناپذیر ماندگاری سرمایه داری شده است. این دولت های خوب و بد، احزاب راست و چپ، دموکراسی یا دیکتاتوری، خصوصی بودن یا دولتی بودن، جهانی شدن و نئولیبرالیسم یا هر شکل دیگر برنامه ریزی سرمایه داری نیست که پروسه وقوع رخدادهای فوق را دامن می زند. بالعکس، این نفس موجودیت شیوه تولید و مناسبات اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری یا نظام مبتنی بر رابطه خرید و فروش نیروی کار است که در فاز کنونی تاریخ حیات خود تحمیل همه سیه روزیها و مصائب مذکور بر زندگی بشر را اجتناب ناپذیر ساخته است.

روند تشدید استثمار و توسعه فقر و فلاکت و بی حقوقی بشر معاصر در این نظام نه فقط هیچ دریچه ای به سوی کُند شدن ندارد که با شتاب حداکثر به پیش می تازد و میلیاردها انسان فروشنده نیروی کار در دنیا قربانیان بلاواسطه آن هستند. تلاش نوشته حاضر در چهارچوب محدود خود متوجه طرح این حقیقت است که در چهاردیواری حیات نظام سرمایه داری همه راهها بر زندگی انسانها بسته شده است. یک راه به طور واقعی بیشتر باز نیست. این راه، بازگشت جنبش کارگری جهانی به میعاد عظیم تاریخی خویش است. این حرف مارکس که « پرولتاریا گورکن نظام سرمایه داری است» به رغم گرد و خاک بسیار سنگینی که تاخت و تاز سالیان دراز بورژوازی بر آن بار کرده است، همچنان با بیشترین درخشش، بزرگترین ضرورت زندگی انسان را در برابر انظار خیره جهانیان تصویر می نماید. این واقعه شاید به وقوع نپیوندد. در این صورت آلترناتیو آن یک چیز بیش نیست. نابودی بشریت، سخنی که یقیناً شعار و شعارپردازی نمی باشد. حدیث زندگی روزمره میلیاردها نفوس جمعیت کارگری در دنیاست. یک سخن مهم دیگر مارکس تأکید وی بر  مبارزه طبقاتی، اجبار این مبارزه برای طبقه استثمار شونده و بالنده تاریخ و نقش آن به مثابه لکوموتیو تحولات تاریخی است. آیا پرولتاریای جهانی اکنون در قلب شرائطی که تصویر شد در کار تدارک ایفای این نقش هست یا نیست؟ جواب ساده نیست، اما یک چیز بسیار روشن است. این تنها راه تداوم حیات اوست. آنچه اینک در شوراهای کارگری نوپای این و آن ایالت آرژانتین، در شورای کارگران کارخانه « سیکل سیستم»  آلمان، به صورت نطفه ای در درون جنبش کارگری ایران، در رویکرد شورائی کارگران برخی اتوموبیل سازیهای امریکا و مشابه اینها جریان دارد انعکاس زنده تلاش برای برون رفت از باتلاق اسارت بردگی مزدی است. آنچه اساسی است نه فال گیری و پیشگوئی در رابطه با سؤال فوق که تلاش هر فعال جنبش ضد کار مزدی در هر گوشه جهان برای کمک به پروسه تدارک این پیکار است.

ناصر پایدار

نوامبر ۲۰۰

 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.